سه‌شنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۲

واقعه ي زلزله ي بم ، واقعا دردناك بود.!اين حادثه باعث شد نوعي همبستگي بين تمام اقشار مردم ايجاد شود. حجم كمكهاي نقدي غيرو نقدي، دليلي بر اين مدعاست .اين حس نوع دوستي از مرزهاي ايران گذشت و در تمام دنيا طنين انداخت.در بين كشورهايي كه به كشور ما كمك كردند ،كشور افغانستان هم وجود دارد .حامد كرزاي طي پيامي به مردم ايران گفت:
اين کمک هر چند اندک باشد، اما برگی سبزی تحفه درویش است
شايد اين كمكها ظاهرا اندك باشند اما در واقع جلوه گر همان حس زيباي انسان دوستي است .

در جاي ديگر به شاعري از تبار تاجيك بر مي خوريم كه با لحني دردمندانه با رئيس جمهور و مردمان داغ ديده ي كشورمان سخن مي گويد .آنچنان كه گويي او نيز عزيزان خود را در اين حادثه زير اين همه خاك جا گذاشته است:
جناب آقای رئيس جمهور،

با همه بزرگی و بی نظيری زبان فارسی من بیچاره سخنی نمی توانم پيدا کرد که همدردی عميق خود را در اين روزهای سخت از بلايی که به سر و تن ملت ايران عزيز آمده آنچنان که می سزد بيان سازم....
متن كامل را در اينجا بخوانيد

و بنگريد كه چگونه سعدي ، اين شاعر بزرگ ما چگونه عارفانه اين گونه گفت كه :
بني آدم اعضاي يكديگرند
كه در آفرينش زيك گوهرند
چو عضوي به درد آورد روزگار
دگر عضو ها را نماند قرار

روحشان شاد

شنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۲

فاجعه ي زلزله ي بم را به همه ي هموطنانم تسليت مي گويم .
آرزومندم خداوند همه ي درگذشتگان اين حادثه را قرين رحمت خود كند و به همه ي بازماندگان نيز صبر عنايت كند

پنجشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۲

امروزرفتم نمایشگاه الکترونیک و کامپیوتر (الکامپ). بد نبود ,اما من دیر رفته بودم . نتونستم بیشترنمایشگاه رو ببینم!اونجا یکی از استادام رو همراه با چند همکلاسی دیدم . می دونید این استاد در منزجر کردن من از درس خیلی موثر بود . دیگه مهم نیست!!
این سگ روباتیکی که پارسال بود (سونی)باز هم در نمایشگاه خودنمایی می کرد .(فکر کنم تکنولوژی چند سال پیش ژاپن بود!!)
یکی دو جا رو هم شانسی دیدم که برام جالب بود . یکی سازنده ی اسیلوسکوپهای کامپیوتری بود .من یکی دو سال پیش یکی از اونها رو(خیلی ضعیفه)خریده بودم . البته مشکلاتی هم داشت که اونجا گفتم
کاش زود تر می رفتم وغرفه های بیشتری رو می دیدم.جمعه هم که خیلی شلوغه!
راستی سیستم های جدیدی داره میاد که البته در کشورهای اروپایی سالهاست استفاده می شه! منظورم ای دی اس ال هست . این سیستم در دو فرمت با سرعتهای 256 و 1024 کیلو بیت در ثانیه ارائه می شه. این سیستم همچنین تلفن رو اشغال نمی کنه و پول تلفنی هم در کار نخواهد بود . تنها اشکال این پروتکل قیمت بالای اونه که فکر کنم بالای 60هزار تومان در ماه باشه.یکی از شرکتها گفت تا دو هفته ی دیگه سیستم قابل استفاده هست .منتها مرکز مخابرات شما هم باید اون رو پشتیبانی کنه!
در همون مکان یکم با اینترنتش کار کردم .خیلی قوی بود . با یکی از سایتهاهم تست کردم . سرعتش 177 بود!!

دوشنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۲

مرد ژنده پوش با دستمال كثيفش شيشه ي ماشين را پاك كرد تا پول سياهي نصيبش شود.اما من دستمالي مي خواستم كه دلم را پاك كند!

یکشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۲

شب يلدا؛
امشب شبي است كه روز را در هم مي فشرد تا بلكه شبي خلق شود به نام يلدا ! شبي كه قدمتش به اندازه ي تمام شبهاي تنهايي بشر است. يلدا يعني بلندترين شب سال ، يعني دور هم نشستن و خوردن تنقلات و هندوانه و انار و...، يلدا يعني شب گپ زدن در جمع فاميل و از در و ديوار و از زمين و زمان سخن گفتن ! يلدا شبي است به اندازه ي هزاران سال تمدن ما! يلدا يعني انس با حافظ شيراز و فال گرفتن توسط بزرگتر ها!
يلدا همان شبي است كه در آن خدا به بشر مي گويد نظم يعني يلدا ! يعني بلندترين شب سال كه حتي با گذشت هزاران سال هنوز يلداست .يلدا شبي متمايز از شبهاي ديگر است . حتي اگر اين وجه تمايز ذره اي كوچك از زمان باشد !

شب يلداتان خوش!

پنجشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۲

بچه هاي حالا خيلي با ما فرق دارن(آخه من هزار سالمه)! امروز برادر زاده ي من عكس روزنامه ها رو به دوست خودش(اون هم 5.5 سالشه) نشون مي داد بعد هم در باره ي صدام با هم حرف زدنمن وقتي بچه بودم اسم خودم روهم بلد نبودم . تازگي ها فهميدم اسمم چيه!

اي بابا ، ببين چطوري داره نگام مي كنه ! هي داره چشمك مي زنه و مي خنده ! خداي من اون يكي هم داره همين طوري به من مي خنده! چقدر زيادن. هوار تا!!دارن من رو وسوسه مي كنن. امان از دست شيطان ! ديگه تحمل ندارم . الان مي رم سراغشون تا همشون رو بخورم .
عجب پسته هاي خوش مزه اي!!

سه‌شنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۲

صدام دستگير شد!
اين دومين باري است كه خبري را مي شنوم ،اما باورش برايم سخت است . اولين بار جريان 11 سپتامبر بود. چندين بار صحنه را مرور كردم .اما هر بار با خود فكر كردم خواب مي بينم ! مگر ممكن است . فهم دو نكته برايم ممكن نبود .اول اينكه چطور از جانشان گذشتند تا خود را به ساختمان بزنند ؟ و دوم اينكه كدام هدف اين گونه مقدس است كه باعث شد جان اين همه انسان را ظالمانه بگيرند؟آيا ارزشش را داشت؟ به چه قيمتي؟
و اين بار دوم است كه اين گونه خبري را مي شنوم . “صدام دستگير شد!” احساس غريبي دارم . شادم از اينكه اين ديكتاتور بالاخره گرفتار شد. يك جاني ديو سيرت كه بويي از انسانيت نبرده است! يادتان هست مردم عراق چگونه از او حمايت مي كردند؟ چگونه شادي و شعف خود را از ديدن او ابراز مي كردند. همه ي اين احساس ها از روي رعب و وحشتي بود كه حاكم بي انصاف عراق درمدت حكمراني خود در بين مردم ايجاد كرده بود! يك حمايت تو خالي و پوشالي كه مي تواند درسي براي ديكتاتورهاي ديگر نيز باشد ! حالا مردم عراق خوشحالند . شادند .اين شادي به حق است ،اما هنگامي اين شادي كامل مي شود كه مردم عراق ، خود سرنوشتشان را به دست بگيرند وبه قولي آقابالاسري به نام آمريكا نداشته باشند .

پنجشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۲

به روي چشم من تا، چشم ياري مي كند درياست
چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست

در اين ساحل كه من افتاده ام خاموش
دلم تنها ،غمم دريا ، وجودم بسته در زنجير خونين تعلقهاست

خروش موج با من مي كند نجوا
كه هر كس دل به دريا زد رهايي يافت

مرا آن دل كه بر دريا زنم نيست
زپا اين بند خونين بر كنم نيست

اميد آن كه اين جان خسته ام را
به آن ناديده ساحل افكنم، نيست!

شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۲

آمريكا!!

آمريكا كشوريه كه از چندين مليت تشكيل شده . اين كشور كه نسبت به بسياري از كشورهاي دنيا نوپاست ، در حال حاضر بيشترين تاثير رو در روابط سياسي و اقتصادي دنيا داره.د جنايات بي حد و حصر اين كشور پيشرفته ، ديگه داره امري عادي مي شه!!چند نمونه از شيرين كاريهاي آمريكا به خصوص بوش :
+آمريكا حمل اسباب بازي اسلحه رو براي بچه هاي(!!!) عراقي ممنوع كرده!!
+لابد همه ي شما هم از كشتار بي رحمانه ي نظاميان آمريكايي در سامرا خبر داريد .
+در حالي كه اين كشور (و كشور اسراييل)شديدا با دست يابي كشور ما به سلاحهاي اتمي (وحتي تكنولوژي انرژي اتمي )مخالفت مي كنه،خودش ساخت سلاحهاي جديد اتمي رو آغاز كرده!
+آمريكا كشوريه كه هر از چند گاهي به ما گير مي ده كه شما حقوق بشر رو رعايت نمي كنيد و از اين جور حرفها(حالا واقعا رعايت مي شه يا نه بماند!)، در حالي كه خودش از راه توليدو صادرات ابزار شكنجه، ساليانه ميليون ها دلار درآمد كسب مي كنه!
....

ايام به كام

پنجشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۲

تصميماتي كه در كشور ما گرفته مي شه ، تابع باد هواست!! هر بار كه باد جهتش رو عوض مي كنه تصميم هاي گرفته شده هم جهتشون رو عوض مي كنن!
چند وقت پيش شاهد اين بوديم كه مقامات بلند پايه ي كشور ، صحبت از تامين بنزين كشور عراق مي كردن.
در حالي بحث گرون كردن قيمت بنزين (حتي تا 200 تومان!!) در كشور بسيار داغ بود ، مطرح كردن چنين حرفي خيلي عجيب بود. ديروز هم خبري مشابه در روزنامه ي شرق نوشته شده بود! “درخواست ايران براي كشت خشخاش“!!! هر روز گفته مي شه چند تن مواد مخدر در استانهاي مختلف كشور كشف و ضبط مي شه .با اين حجم مواد كشف شده ، به نظر مي رسه مي تونيم علاوه بر تامين مواد اوليه ي ساخت داروي داخل كشور ، تمام معتادان داخل و خارج رو هم ساپورت كنيم !! ولي گويا مصرف اين گونه مواد بسيار بيشتر از اين حرفاست!!
قضيه ي همون دم خروس و قسم....هست!!

ايام به كام

شنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۲

از پشت پنجره كوچه را مي نگرم .هوا سرد است و نمناك !باران مي بارد ،آرام آرام.افتادن دانه هاي باران زير نور چراغ تير برق زيباست.هر قطره ي باران كه فرو مي افتد، راهي بس طولاني را طي كرده است .از آسمان تا زمين!هواي سرد بيرون را مي توان حتي از پشت پنجره احساس كرد . روز سطح شيشه را بخار گرفته .ديگر كوچه ، خوب پيدا نيست . گويا زير اين شيشه ي مات شده، گم شده است. با انگشتم شكل يك جاده را روي شيشه مي كشم .به جاده نگاه مي كنم . از ميان جاده ي ترسيمي من ، آن سوي پنجره رهگذري ديده مي شود كه چتر خود را زير باران مي بنددو آرام آرام قدم بر مي دارد. به اين فكر مي كنم كه او تنها ، زير باران ،به چه مي انديشد؟!هواي خانه گرم است . جاده اي را كه من كشيده ام، با قطره هاي آب كه روي شيشه مي لغزند ، از بين مي رود . ديگر آن رهگذر پيدا نيست!

چهارشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۲

عيد فطر مبارك

یکشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۲

اگه ديده باشيد ،هر ماه يكي از مناسبتهايي كه در اون ماه وجود داره رو ، روي بليط اتوبوس شركت واحد مي نويسن . براي ماه آذر ، مناسبت روز حمل و نقل (26 آذر ) رو در نظر گرفتن .اين در حالي هست كه ما 16 آذر ، روز دانشجو رو پيش رو داريم. به نظر من اين مناسبت بيشتر از مساله حمل و نقل اهميت داره .البته گويا مسوولان محترم با اين امر موافق نيستن!!

جمعه، آبان ۳۰، ۱۳۸۲

حضرت علي مي فرمايد :نبايد براي يك عمل مستحب ، واجب را از دست داد.
شايد خنده دار باشه، ولي من اين رو در يك بازي رعايت كردم ، فوق العاده بهتر بازي كردم!
اين جمله هم از اين حضرت هست: خدايا ! من تورا به خاطر بهشت و جهنم نمي پرستم . تو را مي پرستم چون شايسته ي پرستشي.

در پناه حق

دوشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۲

ادامه ...
اي كميل ، دانش بهتر از ثروت است . زيرا علم نگهبان تو است و مال را تو بايد نگهبان باشي . مال با بخشش كاستي پذيرد اما علم با بخشش فزوني گيرد ، و مقام و شخصيتي كه با مال به دست آمده با نابودي مال ، نابود مي گردد....دانش فرمانروا و مال فرمانبر است .

از نافرماني خدا درخلوت هابپرهيز ، زيرا همان كه گواه است داوري مي كند.

اكر بردبار نيستي خود را به بردباري بنماي ، زيرا اندك است كسي كه خود را همانند فردي كند و از جمله آنان به حساب نيايد.

در پناه حق

جمعه، آبان ۲۳، ۱۳۸۲

:چند جمله از نهج البلاغه ي حضرت علي (ع) ترجمه ي محمد دشتي
+بسا روزه داري كه بهره اي جز گرسنگي و تشنگي از روزه داري خود ندارد، و بسا شب زنده داري كه از شب زنده داري چيزي جز رنج و بي خوابي به دست نياورد ! خوشا خواب زيركان و افطارشان!

+اين دلها همانند تن ها خسته مي شوند. براي نشاط آن به سخنان تازه ي حكيمانه روي بياوريد.

+اندك بودن تعداد زن و فرزند يكي از دو آسايش است.

+نابود شد كسي كه ارزش خود را ندانست.

+هنگامي كه از چيزي مي ترسي ، خود را در آن بيفكن، زيرا گاهي ترسيدن از چيزي ،از خود آن سخت تر است.

+آن كس كه از افكار و آراء گوناگون استقبال كند، صحيح را از خطا خوب مي شناسد.

+هر ظرفي با ريختن چيزي در آن پر مي شود، جز ظرف دانش كه هر چه در آن جاي دهي ، وسعتش بيشتر مي شود.

یکشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۲

دو، سه روزي هست كه كمر خدمت سربازيم شكست و از نيمه گذشت:)
انگار شاخ غول رو شكستم!

پنجشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۲

مي گن در اين دنيا با خدا معامله كنيد تا در آخرت حاصل اون رو ببينيد . اما چطوري ؟ مگه ما چه چيزي براي معامله داريم؟ هر چيزي كه ما داريم از خود اوست! دار وندار ما از لطف و كرم خداست .
راستش من از بهشت و جهنم هم زياد خوشم نمياد . چون باعث مي شه فكر آدم در همين دو كلمه محدود بشه!در صورتي كه خدا انسان رو نماينده ي خودش روي زمين معرفي مي كنه ! اعمال انسان بايد در جهتي باشه كه به انسانيت نزديك تر بشه . اين برتر از فكر به بهشت و جهنم هست.اين طور نيست؟

شنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۲

امروز كه از محل خدمتم به خونه مي اومدم ،راديو صحبت هاي پروفسور ناييني رو پخش مي كرد. ايشون از فضا ، طي الارض كردن، امكان زندگي تا هزاران سال (امام زمان)،و خيلي چيزها حرف زد . ايشون براي هر كدوم از موضوع هاي بالا دلايل علمي و مستند مي آورد .واقعا كيف كردم .وقتي از ماشين پياده شدم به خورشيد خيره شدم . واقعا زيبا بود .اگه از كور شدن نمي ترسيدم همين طور نگاهش مي كردم . اين ستاره ي زيبا خورشيد،تنها يكي از ميلياردها ستاره ي دنياست . باز دارم گيج مي شم . اين عظمت برام باور كردني نيست.
واقعا متحير شدم.....

دوشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۲

سلام بر ماه خوب خدا ،رمضان!

چهارشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۲

خوابم يا بيدار؟گنگ بودن را در هوشياري و هوشياري را در گنگي گذراندم!شايد هنوز معناي هوشياري و بيداري و گنگ بودن و ... را نمي دانم؟ در درون زندگي روزگار مي گذرانم و شايد زندگي در وجود من مي گذرد و شايد...! چه مي گويم؟چون هميشه گنگ و سر در گم!من گنگ و حيرانم . از ديدن يك گل ناز كه با پرتوهاي زيباي خورشيد عشق بازي مي كند، از ديدن سايه ي يك بيد مجنون ! متحيرم از زيبايي لمس يك قلم!!گاه از ديدن دستان خود و قدرت اراده ي خود در به حركت درآوردن آن غرق در حيرت مي شوم و گاه آن چنان عاجز مي شوم كه حتي وجود پروردگار را احساس نمي كنم!اين چه حالتي است كه مرا اين گونه در خود زنداني مي كند؟از اين همه تضاد و دوگانگي كه مرا اين چنين در حصاري محبوس مي كند و روحم را چون خوره اي مي خورد، بيزارم!!
من چه گنگم امشب !

جمعه، مهر ۲۵، ۱۳۸۲

جايزه ي صلح نوبل هم حكايت ها داره! روزي كه اين خبر رو شنيدم خيلي خوشحال شدم . اما به نظر مي رسه كه اين جايزه ،شراره هاي آتش زير خاكستر رو ، در كشور به آسمان بلند كرده!! برخوردهاي كاملاً متفاوت از اشخاص سياسي من جمله رييس جمهور،براي من غير قابل پيش بيني بود! حالا چه جرياناتي پشت پرده بوده كه اين جايزه رو كاملاً سياسي كرده، الله اعلم! ولي با همه ي اين تفاسير ، اين خوبه كه در اين اوضاع و احوال و با وجود اين همه فشاركه بر كشور مستولي شده ، نام ايران با جايزه اي به نام ”صلح نوبل ”عجين شده!

سه‌شنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۲

اين آگهي هاي روزنامه ها بعضاً خيلي جالبن . خيلي ها هستن كه از اين طريق قصد راهزني (عمل قطاع الطريق ) محترمانه دارن! امروز كه در امر شريف سربازي انجام وظيفه مي كردم و طبق معمول خيلي هم كار ريخته بود روي سرم(!!) ، داشتم آگهي هاي روزنامه ي ...رو نگاه مي كردم .چند تا از اونها رو اين زير مي نويسم ببينيد چقدر جالبه!
*به تعدادي خواننده جهت ضبطكاست مجاز نيازمنديم
*به...وظرفشوي مجرب نيازمنديم.
* دوازده روزه با جديد ترين سيستمها انگليسي را بياموزيد
* خريد و فروش اواع مسكن از 2.5 الي 20 ميليون دراسرع وقت
*خريد و فروش وام از 20ميليون تا 1 ميليارد
*شديدترين لاغري، لاغري سريع و شديد در يك روز
* گوسفند زنده سنگسر تحويل در محل با قصاب مجرب
يك چند تايي هم بود كه خيلي با حال بود اما بنا به دلايل استراتژيكي ننوشتم.

جمعه، مهر ۱۸، ۱۳۸۲

پانزده شعبان 13،14 سال پيش كه من راهنمايي بودم با چند نفر از بچه هاي فاميل جمع بوديم .راديو روشن بود و پيامها و شعرهاي مردم به مناسبت نيمه ي شعبان از راديو پخش مي شد . من هم به سرم زد كه يك شعر در ارتباط با اون روز براي اون شبكه ي راديويي بخونم تا پخش شه! تلفن مربوطه رو گرفتم .با كمال تعجب همون بار اول موفق به برقراري ارتباط شدم .آقايي گوشي رو برداشت و من هم بعد از سلام كردن جريان رو گفتم و اون آقا هم استقبال كرد . خلاصه شعري رو كه آماده كرده بودم گذاشتم جلو و با احساس فراوان(!) شروع كردم به خوندن . وقتي كه من شعر رو با آب و تاب زياد مي خوندم، اون آقا هم همش به به و چه چه مي كرد و كلي تحويلم گرفت .يكم شك كردم كه چرا اين قدر از من تعريف و تمجيد مي كنه .با خودم فكر كردم شايد تلفن رو اشتباه گرفته باشم؟! بله! درست حدس زده بودم . من شماره رو اشتباه گرفته بودم . اون نامرد هم كه يك سوژه ي خوب براي خنديدن گير آورده بود اين اشتباه رو به من گوشزد نكرد. خلاصه تلفن رو قطع كردم و ...! خوب معلومه كه بچه ها چقدر به من خندن:)
:):)راستي نكنه اون روي ، مبعث يا روز تولد پيامبر بود؟! مرسي حافظه!!

پنجشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۲

درادارات يك چيز هست كه واقعا داره بيداد مي كنه!! كاغذ بازي يا همون بوروكراسي ! كساني كه در ادارات كار مي كنن مي دونن من چي مي گم .كوچكترين كاري كه بخواد انجام بشه بايد كلي آدم الكي نامه اي ، كاغذي ،چيزي رو پاراف كنن.كه چي؟ كه ايشون رييسن ،اوشون معاون رييسن ، اون يكي ....!!! اي بابا. گاهي سر يك كار ساده ي اداري ،تو يك دور تسلسل باطل مي افتيم و هي الكي دور خودمون مي چرخيم و آخر سر دنبال به ثمر رسيدن زحماتمون(!) هستيم!!

یکشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۲

باد مي وزد و مي چرخاند و مي رقصاند برگ هايي كه خسته از جبر و بيداد روزگارند. صبر كنيد ! اين صداي باد است كه سكوت را در هم مي شكند يا فغان يك برگ؟؟ يك برگ تنها‚ زرد و خشكيده كه ديگر هيچ ندارد‚ تا از دست بدهد! باد او را بازيچه اي ساخته! هر چه بخواهد بر سرش مي آورد. بالايش مي برد پايينش مي برد و سر انجام آن را به گوشه اي پرت مي كند‚ برگ نيز در انتظار مي ماند ‚تا زير سلطه و سنگيني يك پاي از همه جا بي خبر ‚ خرد شود. تا دردش كامل شود !نا بود شود!
خش خش خش خش

پنجشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۲

در كشور ما ، بايد از موقعيتها نهايت استفاده رو برد. اگه اخبار چند روز پيش رو دنبال كرده باشيد، حتما شنيديد كه بندر انزلي منطقه ي آزاد اعلام شد. ساختمانهايي كه در اين شهر ، از قبل براي اين منظور در نظر گرفته شده بود و در حال حاضر دردست ساخت قرار دارن ، به شدت افزايش قيمت پيدا كردن ، چيزي حدود 50% !!! يعني هز كس روز قبلش ملكي رو مي خريد(پيش خريد)، در عرض يك شب 50% سود مي برد!!! كدوم صنعتي رو مي شناسيد كه در سال سودي به اين اندازه داشته باشه؟ زمين هاي اطراف اين محل نيز ، در مدت كوتاهي به چندين برابر قيمت رسيدن . فكرش رو بكنيد كه اگر يكي اين وسط ، از امر ناشريف رانت خواري استفاده كرده باشه ، چقدر سود برده!!

یکشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۲

بيست سال پيش ، خودم رو آماده مي كردم برم كلاس اول ابتدايي !! با اينكه سال قبلش آمادگي هم رفته بودم اما ترس تمام وجودم رو فرا گرفته بود . يكمي هم حق داشتم . چون خونمون رو تازه عوض كرده بوديم . من هم هيچ دوست و آشنايي نداشتم.همين احساس ناآشنايي با محيط ، من رو حسابي عصبي كرده بود. من به همراه مادرم وارد مدرسه شديم .حياط مدرسه شلوغ و پر سروصدا بود . حياط مدرسمون خيلي كوچيك بود . اما اون موقع ها برام بزرگ نشون مي داد. زنگ مدرسه به صدا در اومد . مادرم بايد مي رفت و من تنها تو مدرسه مي موندم . صف ها تشكيل شد . ولي من ترسيده بودم . با گريه ، دويدم طرف درب خروجي ...! اما يكي من رو گرفت و نذاشت فرار كنم . اگه همون موقع فرار مي كردم ،ديگه مجبور نبودم كه سالها درس بخونم . حالا سالها از اون موقع مي گذره. چند روز پيش كه از جلوي مدرسه رد مي شدم ، متوجه شدم خيلي بي سروصداست! از دوستي كه اون هم در همين مدرسه درس خونده بود شنيدم كه صاحب ملك ، يكي دو سالي هست كه ملكش رو پس گرفته و مي خواد روي تمام خاطرات دوران ابتداييم ، ساختمان سازي كنه . سال دوم دبستان كه بودم، معلم ما ، يك خانم مسن بود . نمي دونم الان زنده هست يا نه! اميدوارم كه خوب و سر حال باشه ، و اگر هم... روحش شاد !
معلم كلاس پنجم من ، يك آقاي خشن بود كه خيلي هواي من رو داشت . همين تشويقهاي اون بود كه باعث شد .....! شنيدم كه الان مدير مدرسه هستش . حتما با گذشت اين همه سال ، خيلي تغيير كرده .
چقدر دلم براي تمام معلم هام تنگ شده . چقدر دلم مي خواست بر مي گشتم به همون موقع هاكه خيلي كوچيك بودم . مشكلاتم نيز به همون كوچيكي بود . اما حالا مشكلات خيلي بزرگتر از من شدن . گاهي اونقدر بزرگ مي شن و جلوي چشمام رو مي گيرن كه نمي ذارن حتي تا دو قدمي خودم رو هم ببينم. اونقدر كه يادم مي ره كه منهم مي تونم همه ي اين مشكلات رو از جلوي پام بردارم .
يادش به خير! يادش به خير! يادش به خير!

دوشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۲

امروز يك فيلمي دستم رسيده بود. خواستم اول كپي كنم ،بعد ببينمش .سي دي رو كه داخل كامپيوتر گذاشتم آلارم داده شد كه سي دي داراي ويروس چرنوبيل هست!!!!!!!!!!اين جورش رو ديگه نديده بودم:)

پنجشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۲


امروز داشتيم ،يكمي خونه تكوني مي كرديم .يك سري از وسايل اضافي رو كنار گذاشتيم تا دور بريزيم.يكي از اين وسايل ظرف غذاي من بود .ظرفي كه مدتها ، همراهم بود. راهنمايي كه بوديم ، يك مدت در مدرسه، آشپزخونه نداشتيم،براي همين غذا رو از خونه مي برديم. براي اينكه غذا تا حدودي گرم بمونه ، از اين ظرف غذاهاي مخصوص استفاده مي كرديم . حالا اون حسابي پوسيده ،شكسته!
وقتي نگاش مي كنم احساس مطلوبي ندارم. با خودم فكر مي كنم كه شايد دارم خاطراتم رو همراه اون دور ميريزم .
ياد اون روزها افتادم كه سراپا انرژي بودم .واژه ي خستگي رو در قاموس خودم نداشتم و در عوض سرزندگي و نشاط رو خوب مي شناختم . حالا دارم قسمتي از خاطراتم رو با دستان خودم دور مي ندازم .احساس مي كنم روح من هم مثل اين ظرف ، پوسيده. دلم مي خواد اون شور و نشاط رو از زندگي پس بگيرم ،اما سخته، خيلي!!

پنجشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۲

شب رفته بوديم پاركي كه نزديك خونمونه . پارسال 5 شهيد گمنام آوردن ودر اين پارك دفن كردن(اگر چه من با اين عمل موافق نيستم . چون هر كاري بايد تحت شرايطي صورت بگيره.) اين شهدا به ظاهرگمنام هستن ، اما واقعيت چيز ديگه اي هست .هر وقت من به اين پارك رفتم، بر مزار اين عزيزان چند نفر نشسته بودن و فاتحه مي خوندن . امثال اين شهدا و ...بودن كه كشور رو حفظ كردن . وقتي اين صحنه ها رو ببينيد ، احساس نمي كنيد كه گمنامن و وقتي گريه ي كساني رو مي بينيد كه در كنار مزار نشستن، فكر مي كنيد كه حتما از آشناهاي اونهان . در حقيقت اين شهدا ، آشناي همه ي مردم ايران زمين هستن . ولي اي كاش خانواده ي اين 5 شهيد هم مي دونستن كه عزيزانشون اينجان!!!

سبز باشيد

یکشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۲

درباره ي اين عكس پاييني بايد دو ،سه نكته رو بگم:
1. از نظر قدرت علمي ، آمريكا واقعا بي رغيبه ! البته بر كسي پوشيده نيست كه آمريكا با درك صحيح از ارزش مغزها، اون ها رو از سراسردنيا جمع مي كنه و نهايت استفاده( يا سوء استفاده) رو مي بره! در عوض ما به راحتي اون ها رو از دست مي ديم!!
2. در دنيا فقط چند نفر هستن كه تونستن سمت ديگر ماه رو كه ما از روي زمين نمي بينيم ، مشاهده كنن . احتمالا اين چند نفر هم اين امكان رو داشتن .
3. اگه به پرچم آمريكا توجه كنيد، متوجه مي شيد كه اين پرچم در حال اهتزاز هست . مدتها به اين فكر مي كردم كه مگه چقدر گاز در سطح ماه وجود داره كه با حركت اون، باد به وجود بياد و اين پرچم رو در حالت برافراشته نگه داره! چند دانشمند اين موضوع رو( به علاوه ي چند مساله ي ديگه) مد نظر قراردادن و گفتن كه اين عكس كذايي هستش و به احتمال قوي در يك استوديو بر روي زمين گرفته شده!
يك روز داشتيم درباره ي اين موضوع بحث مي كرديم كه اتفاقا يك برنامه ي زنده ي تلوزيوني در همين ارتباط شروع شد كه ميهمان اون يك دانشمند منجم بود . اين دانشمند تمام اين اتهام ها رو با دليل رد كرد . درباره ي پرچم هم گفت كه آمريكاييها از قبل فكر اين مساله رو كرده بودن و در پارچه ي پرچم موادي ( فكر كنم نوعي لوله ي انعطاف پذير) تعبيه كردن كه در هنگام گرفتن عكس ، پرچم كاملا معلوم باشه!!
4. برنامه ريزي رو كيف كرديد! با همه ي موذي گري هاي خاص خودشون ، از نظر مديريتي فوق العاده هستن. اين طور نيست؟!

شاد باشيد

یکشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۲

اين عكس رو نگاه كنيد. چند نكته در اون وجود داره . مي تونيد بگيد!؟

جمعه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۲

اين سرود “اي ايران “هم عجب چيزيه!ديروز جايي بودم كه موسيقي سنتي اجرا مي كردن ، يكي از آهنگ هايي كه اجرا كردن ” اي ايران ” بود. واقعا آهنگ جاويداني هستش . آدم وقتي اون رو مي شنوه ، يك جورايي مي شه! راستش خيلي هم دلم گرفت . چرا كشور ما بايد در اين وضعيت باشه! هيچ چيز در اين كشور در جاي خودش قرار نداره! اين خيلي بده! الان من در موقعيتي هستم كه بهتر مي تونم خيلي چيزها رو ببينم. براي همين همش بايد تاسف بخورم!

----------------------------------
تا حالا شده كسي رو دوست داشته باشيد،اما براش آرزوي مرگ كنيد تا آرامش پيدا كنه؟؟؟؟!!!

یکشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۲

ماسوله

هفته ي پيش رفته بوديم ماسوله . اونهايي كه رفتن مي دونن اين شهر(شهر كه چه عرض كنم!) چه قدر زيباست. در دل كوههاي البرز ، در بين جنگل هاي بكر و زيباي گيلان !!
تاريخ ساخت ماسوله به قرن هشتم هجري قمري بر مي گرده .ارتفاع از سطح درياي اون هم حدود هزار (يكمي بيشتر)متر هست.
سقف ساختمان هاي پايين ، ايوان ساختمان هاي بالايي هست! عروسك هاي دست باف محلي هم قشنگي خاصي داره .تعداد اهالي بومي اين منطقه كمه،در زمستان هم تقريبا همه به مناطق گرم تر عزيمت مي كنن . چون زمستون خيلي سردي داره. اونجا پر از پير مرد و پير زنه كه تفريحشون تماشاي مردمه.بچه هاي اين مردم پير هم اغلب در شهرهاي مختلفي زندگي مي كنن.
با همه ي اين جاذبه ها ، ماسوله مثل سال هاي قبل نبود. بناهاي قديمي اون بيشتر در اثر سيلي كه چند سال پيش اومده بود،از بين رفته و حالا بيشتر ساختمان ها جديد و نو سازن .اما نماي اونها رو به سبك محلي در آوردن! با اين وجود ماسوله، هنوز هم قشنگ و ديدنيه!

شاد باشيد

پنجشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۲

وحدت و كثرت

آسمان و زمين و آنچه در بين آنهاست ، همه در خدمت بشر هستند و بشر نيز اين گونه است ، و شايد خود نيز نداند.

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند
تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري

ابرهاي پراكنده و گاه منسجم موجود در آسمان ، به زمين آب حيات بخش ارزاني مي دارند. زمين در خدمت گياهان است تا آنها رشد كنند و پرورش يابند . حيوانات از آنها تغذيه مي كنند . و انسان ، هم از گياهان و هم از حيوانات تغذيه مي كند و آنها را به كار مي گيرد تا زندگي برايش ميسر گردد، و آن هنگام كه مي ميرد ، در آغوش خاك جاي مي گيرد . همچون كودكي كه در آغوش گرم مادر آرام مي گيرد.
همه ي دنيا يك روح واحد است . اگر چه ظاهرا در آفرينش موجودات نوعي كثرت ديده مي شود ، اما در عين حال وحدت را مي توان در آن ديد . دنيا زباني واحد دارد كه هر كسي قدرت فهم آن را ندارد. هر كه اين زبان را بياموزد ، مي تواند حتي با گلها سخن بگويد . يا با مورچگان . همچون سليمان نبي! اين عدم آگاهي و فهم ماست كه منجر به اين مي شود كه بيشتر از حقمان از طبيعت انتظار داشته باشيم!!
سبز باشيد

شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۲

زماني مردي بود كه يك دره پر از سوزن داشت . روزي مادر عيسي نزد او آمد و گفت :«اي دوست ، پيراهن پسرم پاره شده است و من بايد پيش از آن كه او به معبد برود آن را بدوزم . يك سوزن به من نمي دهي؟»
آن مرد سوزني به آن زن نداد ، ولي نطق غرايي درباره ي دادن و گرفتن براي او كرد تا پيش از رفتن پسرش به معبد براي او نقل كند!!!

از كتاب زيباي پيامبر و ديوانه - جبران خليل جبران

چهارشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۲

اين سلسله مراتب موجود در اداره ها هم حكايتها داره! وقتي يك نامه از بالا به پايين مياد،اگه دستورالعمل باشه ،هر كس يك پراف مي كنه تا....!
چند روز پيش يك نامه اومده بود كه روش چندين امضا خورده بود . هر كسي كه نامه رو گرفته بود ،اول مطالعه كرده بعد با يك امضا داده به نفر بعدي كه آقاي فلاني شما اين كار رو پيگيري كنيد .نفر بعدي هم همينطور ،تا.....،تا رسيد به رييسك بنده ! ايشون هم پاراف كرده آقاي فلاني(بنده) اقدام شود!! وقتي اين نامه به دستم رسيد،داشتم از خنده مي مردم! به رييسك گفتم آخه ديگه كسي پايين تر ازمن وجود نداره.حالا من براي چه كسي امضا كنم كه “اقدام شود”!!
البته اين نامه دو هفته اي هست كه در كشوي ميزم هست ، و من هم قراره اقدام كنم:))

شنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۲

سلام
من هنوز نمي تونم بدون عبور از فيلتر بيام اينجا . اما به هر حال نتونستم ننويسم!
پنج شنبه رفتيم مسافرت ،البته از نوع فشرده شده! چون غروب جمعه هم برگشتيم!اين جور مسافرت جز سر درد ره آوردي نداره.اين رو گفتم تا بدونيد نبايد انتظار سوغات و ...داشته باشيد :)
توي جاده كه مي رفتيم چشمم افتاد به سراب ! خيلي وقت بود نديده بودمش. دلم براش تنگ بود.از اين جور چيزها كه گنگ و موهومي هست ،خوشم مياد. سراب ، مه ،...!!
شمال كه بوديم ، يك بنده خدايي رو ديدم و سلام عليكي كرديم.وقتي رفت داداشم گفت كه پسر عموي ما بود؟!! واقعا كه !! از دست خودم ندم گرفته بود:)
دنياي كودكي هم واقعا قشنگه . وقتي برادر زادم ،مادربزرگش رو ديد اولين جملش بعد از سلام اين بود كه “حال مرغ و اركها خوبه!”
در اين دو روز ،يك بار حسابي گند زدم. من عينك آفتابي زده بودم كه نور زياد اذيتم نكنه. وقتي وارد تونل شديم ، گفتم چرا اين لامپهاي تونل كم نورن؟!! فكرش رو بكنيد كه با چه عكس العملي روبرو شدم::))
دو نكته بر گرفته شده از قانون نانوشته ي راننده ها:
اول : هر وقت ديديد ماشينهايي كه از روبرو ميان ،هي چراغ مي زنن، بدونيد كه پليس يك گوشه كناري ،كمين كرده:)
دوم :هر وقت هم كه ماشينها بدون دليل ترمز مي كنن و سرعت رو كاهش مي دن،بدون شك بفهميد داره سرعتتون كنترل مي شه!
اين هم پند و اندرزي كه مي تونه شما رو از جريمه شدن نجات بده!
ايام به كام

یکشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۲

سلام
كتاب”وبلاگستان ،شهر شيشه اي“ چاپ شده و در بازار كتاب موجود هست .امروز من اين كتاب رو خريدم .
وبلاگستان شهر شيشه اي
ولي چه فايده بيشتر اين وبلاگ ها از بلاگر فضا گرفتن كه در حال حاضر شركت مخابرات اعظم(!!) اوم رو فيلتر كرده .براي ديدن اين صفحات بايد از سايت هاي واسطه استفاده بشه!!
از اين موضوع حسابي عصباني شدم! آخه مگه مي شه جلوي انديشه رو گرفت؟ چقدر مي خاهيم كه خودمون رو گول بزنيم؟
اگه تا چند وقت ديگه اينجا درست نشه مجبورم برم به پرشين بلاگ!!!
يك سايت خوب براي عبور از فيلتر:
http://www.space.net.au/~thomas/quickbrowse.html
ايام به كام

دوشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۲

اين كتاب ”كيمياگر” واقعاً عاليه.من اين كتاب رو تازه خوندم. به شما هم توصيه مي كنم اگه تا حالا اون رو نخونديد ،حتماً‌ دست به كار بشيد و مثل من از يك دوست تهيه كنيد.

چهارشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۲

چند وقتيه يكي از وبلاگ نويس هاي خوب(بچه مثبت) ،دچار بيماري شده و احتمالاً در كما هست!
منظورم بچه مثبت
اگه يك سر به اينجا بزنيد مي فهميد كه چقدر طرفدار داره.شما هم دعا كنيد حالش هر چه زودتر خوب شه.
يا من اسمه دوا و ذكره شفا
----------------------------------------------------
محبوبه دختر 13 ساله اي بود كه ديگه بين ما نيست .بيماري سي اف اون رو از دنيامادي ما جدا كرد !
و حالا مهرانه ......
اصل مطلب رو مي تونيد در وبلاگ شب شكن بخونيد .
خوندن اين وبلاگ حسابي حالم رو گرفت .ما هميشه فكر مي كنيم كه مرگ فقط براي ديگرانه !

یکشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۲

چند روز پيش از تلوزيون يك برنامه پخش شد كه درباره ي فضا بود . در اين برنامه عنوان شد كه دورترين ستاره اي كه تا به حال كشف شده ، 15 ميليارد سال نوري از زمين فاصله داره !!يعني
141912000000000000000000000
كيلومتر!!!!!!!!!
حالا فكرش رو بكنيد كه كره ي زمين در كجاي اين جهان قرار داره !!!! ببينم بازم معتقديد كه زمين خيلي بزرگه؟

پنجشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۲

كودك غرق در شادي بود . چند تكه لباس كهنه ي رنگي ، هوش از سرش ربوده بود .با اشتياق فراوان به لباس هاي مندرس نگاه مي كرد . با آنها حرف مي زد و از ته دل مي خنديد . شايد با خود فكر مي كرد چقدر خوشبخت است كه مي تواند اين همه لباس را با اين تنوع رنگ در آغوش بگيرد! آفتاب سوزان و طاقت فرساي تابستان و نشستن بر روي سنگ فرش داغ خيابان نيز نتوانسته بود غنچه ي لبخند معصومانه ي كودك پنج ساله ي كولي را از روي لبانش بچيند!
ياد ساعتي قبل افتادم . آنجا كه زرق و برق زندگي ، چشمان آدمي را آزار مي دهد!...
روزنامه را ورق مي زنم .تيتر بزرگ روي صفحه ي اول اين بود
115 نماينده مجلس مي گويند: گراني ارتباطي به دولت و مجلس ندارد!!
حق اين كودك و مانند او در اين كشور چقدر است؟
حتماً اين جور جمله ها رو شنيديد كه مي گن:
” اين نيز بگذرد، فردا هم روز خداست ، مطمئن باش كه فردا هم خورشيد طلوع مي كنه ، ......”
گاهي در زندگي مسايلي پيش مياد كه براي ما خيلي بزرگ جلوه مي كنه،( البته بعضي اوقات واقعاً بزرگ هم هستن) اما بيشتر اوقات گذشت زمان ، نظر ما رو عوض مي كنه!! يعني تداعي كننده ي همون جملات بالا مي شه . اون موقع هست كه آدم فكر مي كنه زمان زيادي رو از دست داده. همين نگراني هاي كاذب، ايجاد استرس مي كنه ، استرس هم به شدت از كارايي مغز مي كاهه . لاجرم ، از بهره اي كه بايد برده بشه، هيچ خبري نخواهد بود . اين يعني يك شكست نسبي! شكستي كه گاهي آدم رو به سراشيبي افسردگي مي كشونه . اگه هم دراين سراشيبي ،خودش رو رها كنه ، ممكنه كارش به جاهاي باريكتر هم بكشه . اونقدر باريك كه راه نفسش رو هم مي گيره و ... !!

ايام به كام

چهارشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۲

چشم
چشم يك روز گفت:من در آن سوي اين دره ها كوهي را مي بينم كه از مه پوشيده است. اين زيبا نيست؟ “
گوش لحظه اي خوب گوش داد، سپس گفت: « پس كوه كجاست؟ من كوهي نمي شنوم!»
آنگاه دست درآمد و گفت :« من بيهوده مي كوشم آن كوه را لمس كنم، من كوهي نمي يابم »
بيني گفت« كوهي در كار نيست . من او را نمي بويم.»
آنگاه چشم به سوي ديگر چرخيد، و همه درباره ي وهم شگفت چشم ، گرم گفت و گو شدند و گفتند:« اين چشم يك جاي كارش خراب است.»
ج.خ.جبران

پنجشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۲

مي دانيد، زندگي بي رحم است .گاه با حربه ي تقديرو گاه سرنوشت ،بر صورت ما سيلي مي زند. گاه آرام و گاه با قدرت!! نمي دانم چگونه مي توان با آن مقابله كرد؟زندگي يك مبارزه ي نا برابر است!!!

سه‌شنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۲

سلام
در روزنامه ي همشهري 18 خرداد ،به مناسبت روز جهاني محيط زيست يك مطلب مربوط به نامه اي كه سرخپوستان در 150ساال پيش به دولت آمريكا دادن رو نوشته كه خيلي جالبه . بخونيد:

... چگونه انسان مي تواند آسمان را بخرد و يا بفروشد يا اين كه گرماي زمين را؟ اينگونه تصورات براي ما ناآشنا و غريبه اند.
وقتي كه ما مالك طراوت هوا و شفافيت آب نيستيم، شما چگونه مي توانيد آن را از ما بخريد؟
كلمات من مانند ستارگانند، آنها غروب نمي كنند.
هر گوشه اي از اين سرزمين براي من مقدس است. هر برگ درخشان كاج سوزني، هر ساحل ماسه اي، هر مه در جنگل هاي تاريك، هر شعاع نوراني كه از بالاي برگ درختان مي تابد و هر وز وز حشرات در تفكرات و تجربيات مردم من مقدس است. شيره اي كه در رگ هاي درختان جاري است، حامل خاطراتي از مردان سرخ است.
مردگان ما هرگز اين سرزمين شورانگيز را فراموش نمي كنند، زيرا زمين مادر مرد سرخ است.
ما بخشي از زمين هستيم و او بخشي از ماست. گل هاي خوشبو خواهران ما هستند. آهوان، اسب و عقاب بزرگ، برادران ما. صخره هاي بلند، سبزه زاران پرآب، گرماي وجود انسان ها و اسبان كوتاه قامت همه از خانواده مشابهي هستند.
ما به پيشنهاد شما درباره خريد سرزمينمان مي انديشيم. اما اين ساده نخواهد بود زيرا اين سرزمين براي ما مقدس است. ما از وجود اين جنگل ها شاد مي شويم. من نمي دانم، شيوه ما و شما متفاوت اند.
آب شفافي كه در شهرها و رودخانه ها جاري است، تنها آب نيست، بلكه خون نسل هاي پيشين ماست. اگر سرزمينمان را فروختيم، شما بايد بدانيد كه اين سرزمين مقدس است. به فرزندانتان نيز بياموزيد كه سرزمين ما مقدس است. درخشش آئينه وار هر نوري كه هر سطح آب درياچه ها مي آيد و مي رود، حوادث و حكايات زندگي مردم مرا روايت مي كند. پچ پچ آب، صداي پدران من است. رودخانه ها برادران مايند. آنان ما را سيراب مي كنند. رودخانه ها قايق ها را حمل مي كنند و فرزندان ما را به هم مي رسانند.
اگر ما سرزمينمان را فروختيم، شما بايد به خاطر بسپاريد و به فرزندانتان نيز بياموزيد: مرد سرخ همواره در برابر فشارهاي مرد سفيد بازپس مي نشيند. درست به مانند مه سحرگاهي كوهساران كه در برابر خورشيد صبحگاهان ذوب مي شود. اما خاكستر پدران ما مقدس است.
ما مي دانيم كه مرد سفيد روش ما را نمي فهمد. اين بخش از زمين براي او مانند هر بخش ديگري است. زيرا كه او غريبه است. زمين برادر او نيست. هنگامي كه او زميني را تصرف كرد، بازهم پيش مي تازد. او گورهاي پدرانش را پشت سر مي گذارد و توجهي نمي كند. او - مرد سفيد- با مادرش، زمين و برادرش، آسمان، چنان رفتار مي كند، كه گويي آنان اشياي قابل خريد يا غارتند. اشتهاي سيري ناپذير او زمين را خواهد بلعيد. من نمي دانم، روش هاي ما و شما متفاوت اند. دورنماي شهرهاي شما، چشم هاي مرد سرخ را آزار مي دهد. در شهرهاي سفيدها آرامش وجود ندارد تنها دليلش شايد اين باشد كه من تربيت شده و رام نيستم و نمي فهمم.
گويي نغمه هاي خوش گوش هاي ما را آزار مي دهد. زماني كه انسان نمي تواند نغمه پرندگان و يا نزاع قورباغه ها را در شبانگاهان مرداب بشنود، زندگي چه معنايي دارد. من يك سرخ پوست هستم و اين را نمي فهمم. سرخ پوست به لطافت زمزمه باد عشق مي ورزد، بادي كه سطح آب بركه را نوازش مي دهد.
سرخ پوست به بوي خوش باد عشق مي ورزد، بادي كه زير باران نيمروزي مطهر شده و يا از عطر وجود درختان كاج سنگين شده است. اما اگر ما سرزمينمان را به شما فروختيم، نبايد فراموش كنيد: كه هوا براي ما قيمتي و با ارزش است. كه هوا روحش را با هر زندگي كه حاوي اوست تقسيم مي كند. باد نخستين تنفس را در جان پدران ما دميد و هم او بود كه به مشايعت آخرين بازدم آنان آمد.
من مردي رام نشده هستم كه شيوه ديگري نمي شناسد. هزار بوفالوي متلاشي شده ديده ايم كه نتيجه گلوله باران مرد سفيد از يك قطار در حال حركت بوده است. بوفالويي كه ما آن را تنها براي اين كه زنده بمانيم، شكار مي كنيم.
انسان بدون حيوان چيست؟
اگر حيوانات نبودند بشر نيز در منتهاي انزواي روحش مي مرد. تمامي حوادثي كه در مورد حيوانات رخ مي دهد، به زودي گريبان بشر را نيز خواهد گرفت. زيرا همه اشياء و موجودات در ارتباط تنگاتنگ با يكديگرند. هرچيز كه بر زمين روا شود، بر پسران زمين نيز روا خواهد شد.
شما بايد به فرزندانتان بياموزيد كه زمين زير پايشان خاكستر اجداد ماست. براي آن كه حرمت زمين را بشناسند، به آنان بگوييد كه زمين سرشار از ارواح نسل هاي پيشين ماست. ما مي دانيم كه زمين متعلق به انسان ها نيست، اين انسان است كه به زمين تعلق دارد. اين را نيز مي دانيم تمامي اشياء موجودات، در ارتباط تنگاتنگ با يكديگرند مانند خون كه وجه اشتراك خانواده است. عالم هستي كليت واحدي است.
انسان خالق بافت حيات نيست او تنها ذره اي از اين بافت است. صدمه اي كه براين بافت مي زنيد، بلايي است كه برخود نازل مي كنيد. مردگان ما آن دور ها، در آب شيرين رودخانه هاي زمين زندگي مي كنند و در رستاخيز زمين با گام هاي بي صداي بهاران ديگر بار به سوي ما باز مي گردند. اين ارواح آنان است كه همراه باد، بر گيسوي بركه، موج مي نشاند.
ما به پيشنهاد مرد سفيد براي فروش سرزمينمان فكر خواهيم كرد، اما ملت من مي پرسد مرد سفيد از ما چه مي خواهد؟ چگونه انسان مي تواند آسمان، گرماي زمين و يا سرعت قدم هاي آهوان «آنتي لوپ» را بخرد؟ ما چگونه مي توانيم اينها را به شما بفروشيم و شما چگونه قادريد آنها را از ما بخريد؟ آيا شما مي توانيد هرآنچه مي خواهيد بر پيكر زمين روا داريد؟ تنها با اين بهانه كه مرد سرخ كاغذ پاره اي را مهر مي كند و به شما مي دهد؟
ما به پيشنهاد شما فكر خواهيم كرد. ما مي دانيم كه اگر سرزمينمان را نفروشيم، بي شك مرد سفيد با سلاح هايش مي آيد و آن را تصاحب مي كند، اما ما رام ناشدگانيم.
ما به پيشنهاد شما براي كوچ به اردوگاه فكر خواهيم كرد. ما آن دورها در صلح زندگي خواهيم كرد؟ اما اين كه ما در كدامين نقطه آخرين روزهايمان را سپري كنيم، بي اهميت است.
فرزندان ما پدرانشان را ذليل و شكست خورده ديدند، جنگجويان ما خوار و خفيف شدند. آنان پس از شكست در جنگ، روزهاي خود را به بطالت مي گذرانند. آنان وجود خويش را با غذاهاي شيرين و نوشابه هاي قوي مسموم مي كنند.
ديگر هيچ كودكي از قبايل بزرگ ما باقي نخواهد ماند تا بر مزار يك ملت به سوگ بنشيند، ملتي كه در آغاز چنين نيرومند و سرشار از اميد بود.
ما يك چيز را مي دانيم؛ خداي ما خداي واحدي است و اين چيزي است كه مرد سفيد نيز شايد روزي آن را كشف كند.
شايد تصور مي كنيد كه شما مالك خداييد، همانطور كه در صدد تملك سرزمين ما هستيد، اما اين در توان شما نيست. او خداوند همه انسان هاست. اين سرزمين در پيشگاه خداوند با ارزش است، ويران كردن زمين به معناي هتك حرمت خالق آن است. نسل سفيد نيز روزي از زمين برچيده خواهد شد. شايد سريع تر از همه قبايل ديگر. سفيدها! بيش تر بتازيد، بستر خود را مسموم كنيد، سرانجام شبي مي رسد كه در لجن زار خويش دفن خواهيد شد.
زماني كه آخرين مرد سرخ از روي زمين محو شد و خاطراتش تنها سايه اي برفراز كوههاي صخره اي شمال شد، ارواح پدران من همچنان، در اين سواحل و در اين جنگل ها زنده و جاويد خواهند بود. زيرا آنان به اين زمين عشق مي ورزيدند. عشقي كه يك نوزاد به ضربان قلب مادرش دارد.
خداوند بنابه مشيتي خاص شما را بر حيوانات، جنگل ها و بر مرد سرخ حاكم كرد. اين مشيت براي ما يك معماست. شايد ما مي توانستيم اين مشيت را درك كنيم، اگر مي دانستيم كه رؤياهاي مرد سفيد كدام اند.
اما، ما رام ناشدگانيم و روياهاي مرد سفيد برما پوشيده است. از اين رو، ما به راه خودمان خواهيم رفت.
منبع: «ما بخشي از زمين هستيم»

جمعه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۲

دو، سه روزي رفتيم شمال . هوا خيلي سرد بود ، به شدت بارون هم مي اومد . ديشب با دو تا پتو خوابيدم ، با اين حال سردم بود .
امروزهم جاده بسيار شلوغ بود . وقتي راننده ي ماشين ها، پليس رو مي ديدن ، خيلي مؤدب مي شدن و آروم مي رفتن!
راستي بعد از چند روز استراحت ........

فكر شنبه تلخ دارد جمعه ي طفلان را
عشرت امروز بي انديشه ي فردا خوش است

زياده عرضي نيست.
ايام به كام

سه‌شنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۲

ريا كاري و چرب زباني در اين ادارات بيداد مي كنه! (پاچه خواري:)‌‌ ) .هر كس دوست داره كه جلوي رئيس و مافوقش به نوعي شيرين كاري كنه.چند روز پيش رئيس رئيس من(چي شد؟!) توي اتاق بود. توي دست اين رئيسك ما هم يك سوزن ته گرد بود( البته استفاده از سوزن ته گرددر ادارات به خاطر احتمال انتقال بيماريها ممنوع شده!).از روي اتفاق سوزن افتاد روي زمين و اين رئيسك هم در به در دنبال سوزن بود . خيلي گشت اما پيدا نكرد . همچنان در حضور رئيس بزرگ مي گشت و مي گفت : بيت الماله!!
من كه از اين بازي خندم گرفته بود ، نيشخند مي زدم . بنده خدا متوجه من شد و...! بگذريم. همين آقا ، روزي كه رئيس بزرگه نيست ساعت 10:30 مياد سر كار . حالا فهميديد چرا مي خنديدم؟؟( چقدر رئيس رئيس كردم:) )

جمعه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۲

امروز تو تاكسي نشسته بودم . راننده راديو رو روشن كرده بود و صحبت هاي .... هم رو پخش مي شد. اول فارسي و بعد عربي. راننده همچنان روي همون كانال زوم كرده بود و ول نمي كرد . تا بالاخره صداي يك خانم در اومد كه آقا اين كه عربيه حداقل بريد روي يك كانال راديويي د يگه! راننده هم با كمال خونسردي گفت خانم گوشتون رو بگيريد! من هم گفتم شما به عربي مسلطي؟ همون طور هم كه انتظار داشتم جواب داد نه!! من كه نفهميدم پس چي گوش مي داد؟!! چيز جالبتر اينكه راديو ضبط درب و داغونش رو با يك زنجير خيلي كلفت بسته بود تا ندزدنش!!! انصافاً تا حالا اين جورش رو نديده بودم!

چهارشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۲

در مورد مطلبي كه از روزنامه ي دانشگاه شريف نوشتم عرض كنم كه اين روزنامه ، انتساب اين گفته ها رو به جناب رئيس سازمان صدا و سيما ، تكذيب كرده . راست و دروغش پاي خودشون!!
وظيفم بود كه اين رو بنويسم. همين!

دوشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۲

رئيس سازمان صدا و سيما، طي مراسمي در دانشگاه شريف سخناني گفتن كه خيلي جالبه. ايشون گفتن كه ايرانيان قبل از اسلام مردمي بي سواد، بي فرهنگ و در كل وحشي بودن و در عين حال خودشون هم علاقه داشتن بي سواد باقي بمونن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! واقعا بايد افتخار كنيم و خدا رو شاكر باشيم كه همچين آدم با سوادو فرهيخته اي رئيس اين سازمان با اين عظمت و اين اهميت هست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

شنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۲

در يك گروه كوچك يا بزرگ كه چند نفر يا چندين نفر با هم كار مي كنن، مسلماً با ديدگاه هاي مختلفي روبرو مي شيم. اين چند گانگي خودش مي تونه موجب شكوفايي استعدادها و تواناييهاي شخصي و گروهي بشه . ولي اين امر ، در صورتي تحقق پيدا مي كنه كه حداقل به اندازه ي يك اپسيلون اتفاق نظر هم وجود داشته باشه . در غير اين صورت دست يابي به حد اقل هدفها نيز غير ممكنه! درست مثل امروز كه با چنين مشكلي روبرو بوديم و البته من بيشتر تماشا چي بودم . :)

چهارشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۲

اين چند روز اخير كه با سرويس رفت و آمد مي كردم(كه البته از خوش شانسي من حذف شد!!!) ، يك بنده خدايي رو مي ديدم كه به نظر مريض ميومدم . به سختي راه مي رفت و اصلا تعادل نداشت! يكي از چشماش هم از حالت عادي خارج بود. امروز علت اين بيماري رو فهميدم . مي دونيد چي بود؟؟!
اين آقا به صورت قراردادي كار مي كرد .گويا بهش گفتن كه قراردادش تموم شده و ......!! بله ، سكته ي مغزي!! حالا يك عمر بايد اين طوري و با اين سختي زندگي رو ادامه بده :( خيلي حالم گرفته شد!

شنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۲

سلام
بالاخره وبلاگ مستقل شده ي جارچي هم يك ساله شد . يك صفحه ي عمومي كه اعضاي اون با صداقت و يك دلي سعي در توسعه ي فرهنگ وبلاگ نويسي دارن .
يك ساله شدنش مبارك :)

یکشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۲

* مي دونيد بار مسئوليت خيلي سنگينه . وقتي يك جايي ، كسي به شما قدرت و اختيار انجام كاري رو مي ده در عوض كلي توقع پيدا مي كنه . حالا هر چقدر اين اختيار بيشتر باشه ، مسئوليت هم بيشتر ميشه . فكرش رو بكنيد كه خدا انسان رو اينقدر مختار آفريده ( البته نمي شه از بحث جبر به راحتي گذشت!) ، در عوض كار ما هم بسيار سخت شده . اما گويا هنوز ما متوجه ي اين بار سنگين نشديم!!( و شايد من هستم كه اين گونه در عالم ...مي چرخم و گويي ......!!).

آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه ي فال به نام من ديوانه زدند!!

* از بوروكراسي و كاغذ بازي خيلي بدم مياد . متاسفانه فكر كنم چند ماهي روبايد حسابي با اين پديده ي دهشتناك دست و پنجه نرم كنم! خدا نصيب گرگ بيابون هم نكنه !!!!

*راستي يادم رفت بگم :

انديشه يك ساله شد!!

جمعه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۲

ديروز رفته بودم نمايشگاه كتاب . كتاب خاصي مد نظرم نبود ،فقط رفته بودم تا ببينم اوضاع كتاب به چه صورتيه! به نظر مي رسيد نظم حاكم بر نمايشگاه از سال قبل بهتر بود . استقبال هم نسبتاً خوب بود . به خصوص سالن 38 ( مخصوص كودكان ). مي خواستم يه كتاب هم اونجا بخرم ، اما اونقدر شلوغ بود كه من هم مثل خيلي ها به خاطر ازدحام جمعيت از اين كار منصرف شدم ! مي دونيد ، اين براي من خيلي خوشحال كننده بود كه مي ديديم بچه ها و خانواده ها به امر كتاب خوني اين قدر اهميت مي دن . اميدوارم اين علاقه در بچه ها تقويت بشه تا شاهد نتايج مثبتش باشيم .
يك كتاب گرفتم درباره ي رجيستري ويندوز. همون جا يك كتاب داشت كه درباره ي برنامه نويسي “سي “ بود . اين كتاب رو من از ميدون انقلاب 200 تومان خريدم ، در حالي كه قيمت اصلي 2900 تومان بود!! وقتي اين مطلب گفتم، حسابي تعجب كردن!
بيرون نمايشگاه هم كه خيلي جالبه ! انگار بازار مكاره هستش! همه چي پيدا مي شه . مانتو زنانه ، لباس بچه گانه ، كتاب، سي دي ، تيله(!!)، ظروف آشپز خونه ، چاقو ، كراوات ،.........!!!!
-------------------------------------------------------------------------------
راستي سايت sharemation.com كار نمي كنه يا اشكال از طرف منه ؟ آخه نمي شه تو سايتش وارد شد ، تازه نمي تونم از اطلاعاتي كه اونجا ذخيره كردم هم استفاده كنم . مثلا موسيقي متن ، صداش در نمياد . يا عكس ها ديده نمي شه!!!؟؟


دوشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۲

فقط دو نكته:

1. دولت قيمت 165 تومان براي بنزين را بررسي مي كند!! (جرايد)‌

2. نام گذاري اين چند سال اخير به عناوين مختلف چقدر قشنگه.( فقط گفتم قشنگ!!!!)

جمعه، اردیبهشت ۱۲، ۱۳۸۲

مي دونيد never land كجاست؟!

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۲

گاهي مرگ لحظه ها رو ميشه كاملاً احساس كرد . به هر حال خوبه بعضي وقتها (!) هم از زندگي گفت و نوشت. ولي نمي دونم چرا خودش رو از من پنهون مي كنه!!

جمعه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۲

چهار ماه گذشت!
روزهاي اول كه تازه با هم آشنا شده بوديم خيلي به ما سخت مي گذشت . سربازي رو مي گم. فشارهاي روحي و جسمي كه در چند روز اول به ما وارد شده بود ، خيلي اذيتمون كرد . تا يك هفته دردهاي عضلاني كلافمون كرده بود . محيط خشك و بي روح پادگان هم مزيد بر علت بود . با همه ي اينها سريع گذشت . مثل باد پاييزي كه در يك چشم بر هم زدن تمام برگهاي خشكيده رو جمع مي كنه و با خودش مي بره . گويي كه اصلاً هيچ برگي وجود نداشته! يادمه روزهاي اول با هيچ كس آشنا نبودم . همه برام نا آشنا بودن . اما حالا نه ! چندين رفيق، چند دوست . اما ...!
دوران آموزشي گذشت . حالا هر كسي بايد بره به شهر خودش تا اينكه هفته ي بعد برگرده و مشخص بشه كه بايد بقيه ي خدمتش رو كجا انجام وظيفه كنه . روزي كه مي خواستيم خداحافظي كنيم ، خيلي جالب بود . اون روز هم مثل چند روز قبلش هوا ابري بود و گاهي بارون هم مي اومد . دو فكر متفاوت در اذهان وجود داشت . يكي رهايي از پادگان و ديگري فكر تلخ جدايي ! مايي كه چندين روز در كنار هم زندگي كرده بوديم ، حالا بايد از هم جدا مي شديم ! خيلي مواقع غمخوار هم بوديم . وقتي شنيديم مادر يكي از بچه ها فوت كرده همه غمگين شدن! وقتي فهميديم مشكل يكي از بچه ها حل شده ، همه خوشحال بودن ! اين مرحله از هفت هزار خان زندگي هم تموم شد . حالا فقط خاطراتش باقي مونده . استخر رفتن هاي شبونه در پادگان، اذيت كردن هاي يك موجود رواني ( كه خودش هم روان شناسي خونده بود) به عنوان فرمانده گروهان، پاره كردن نوارهاي روي پيراهن ، پاره كردن جيب شلوارها ، نوشتن يادگاري روي پيراهن ها ، داد و فريادها ورقصيدن و ديوونه بازي هاي گروهان ما، نگاشتن چند خط يادگاري در دفتر خاطرات هم ، .....!!!! همش تموم شد.
ديگه وقت خداحافظي بود . هميشه جدا شدن سخته ! امير... از رژه ي ما سان ديد و مراسم تموم شد. برگه هاي مرخصي پايان دوره امضاء و بين بچه ها پخش شد! حالا وقت رفتن هست . بچه ها همديگر رو بغل مي كردن و با صورت خيس...! نمي دونم چرا ياد صحنه هايي از جنگ افتادم كه سربازها همدديگر رو در آغوش مي گرفتن و آماده ي نبرد مي شدن !!
بارون به شدت مي باريد . ديگه معلوم نبود علت خيس بودن صورت بعضي ها از بارونه يا...؟!چه صحنه هاي جالبي. هفته ي بعد باز همديگر رو مي بينيم تا براي ادامه ي خدمت تقسيم بشيم اميدوارم هر كس اونجا كه دوست داره بيفته .
با همه ي اين حرفها ، بي عدالتي ها و.... هرگز از ذهنم پاك نمي شه!!!!!!!!!!!!

شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۲

ديروز، روز ارتش بود . به همين خاطر در مرقد مراسمي اجرا شد كه اقتدار نيروهاي مسلح كشور رو نشون بده . ما هم به عنوان يكي از يگان هاي نظامي در اين مراسم شركت داشتيم . صبح ساعت 40/4 بيدار شديم تا آماده بشيم . ساعت 30/7 به محل مورد نظر رسيديم. واقعاً هواي سردي بود . باد هم حسابي مي وزيد . ما هم كه آخرين يگان بوديم حسابي سردمون شده بود . نوبت ما كه شد با تمام توان جلوي جايگاه رژه رفتيم . راستش تا حالا آقاي خاتمي رو از اين نزديكي نديده بودم . هر چند كه از اون خاتمي كه مي شناختيم كمتر نشاني هست ، اما به هر حال رييس جمهور كشور ماست كه با راي خود ما به اين مقام نائل شد .
خلاصه، اون همه تمرين رژه ي ما هم تموم شد . حالا مي تونيم كمي نفس راحت بكشيم .البته اگه اين امتحان پايان دوره ي آموزشي هم تموم بشه كه .....!
تا چند روز ديگه دوره ي 4 ماهه ي آموزشي به پايان مي رسه . حالا يك اضطراب ديگه !! يعني بعد از تقسيم كجا مي افتيم!؟ واقعا كه اين زندگي همش اضطراب و دلهره هستش . آدم فكر مي كنه كه هيچ وقت آرامش پيدا نمي كنه !

یکشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۲

قدرت نظامي يك كشور به توانايي ارتش و نيروهاي مسلح اون بستگي داره . معمولاً در دنيا مانور ها و نمايش هاي رزمي ، نشون دهنده ي آمادگي ارتش هست . در كشور ما هم روزي رو به نام روز ارتش نام گذاري كردن. هر سال در اين روز نيروهاي مسلح كشور توانايهاي خودشون رو به نمايش مي ذارن. از قضا ما هم قرار هست به عنوان يكي از يگانهاي نيروهاي مسلح در اين رژه شركت كنيم . تمرينات اين چند روز، خيلي سنگين شده . سه شنبه براي آماده شدن با محيط ، به مرقد مي ريم تا وضعيت ما هم روشن تر بشه . خلاصه اينكه اگه خدا بخواد ، جمعه رژه مي ريم (من صف اول هستم :) و يگان ما آخرين يگان نظامي هست! ) .همين!

جمعه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۲

بالاخره اين چند روز مرخصي هم تموم شد ! از امروز بعد از ظهر باز هم بايد برم پادگان تا اين دو هفته هم تموم بشه .در كل 4 ماه آموزشي! باز هم محيط بي روح سربازي و...!
نزديك 20روز مرخصي بودم. اما انگار 2 روز بوده ! چقدر اين زندگي زود مي گذره . كافيه تا يك بار پلك ها رو روي هم بذاريم و برداريم. مي بينيم اين چند روز كه هيچ، عمر ما تموم شد!! كاش زمان كند تر مي گذشت . انگار كسي به دنبال اين موجود چندش آور افتاده كه اي قدر عجله داره كه به خط پايان برسه! وقتي هم به انتهاي خط مي رسه معلوم نيست ما چقدر تونستيم بار و توشه ي سعادتمندي ذخيره كنيم؟!
اين مدت عمر ما چو گل ده روز است........
:(

پنجشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۲

مادربزرگ من دوبار سكه ي مغزي كرده . براي همين بسيار حواس پرت و كم حافظه شده ! از نظر جسمي هم خيلي كم بنيه هستش .مادر بزرگم اين چند روز عيد مهمون ماست . 2شب پيش كه برق رفته بود( 7استان قطع شده بود!!) وجود تاريكي و استفاده ي از روشنايي گاز ، باعث شد كه به ياد قديم بيفته . كلي برامون صحبت كرد . از باغ هاي ميوه و شاليزارهاي خودشون مي گفت . كلي زمين داشتن كه در طي سالها همه رو از دست دادن ! يكي از خاطراتي كه از اون حرف زد، آتش گرفتن خونه بود . يك شب گاوهاي همسايه رو مي دزدن. يكي از گاوهاي دزدي وارد محوطه ي خونه ميشه و پدربزرگم( خدا رحمتش كنه ) متوجه مي شه و جلوي دزدي رو مي گيره. دو شب بعد ، همون دزدها براي تلافي كردن ميان و خونه( كه مثل بقيه ي خونه ها چوبي بود) رو آتش مي زنن !! توي انبار هم كلي برنج بود كه همه از بين رفت! تنها چيزي رو كه پدربزرگم تونست از خونه برداره ، قرآن بود . خدا رحمتش كنه . مادر بزرگم خيلي حرف زد . به اين فكر مي كردم كه چقدر زندگي ساده تر بود . الان زندگي خيلي پيچيده شده. روابط سرد شده . ياد خودم افتادم كه بيشتر وقتم با اين ماشين سرد و بي احساس مي گذره .
يك چيز ديگه !! وقتي پدربزرگم برامون حرف مي زد ، كلي خاطره تعريف مي كرد. از جنگ جهاني ! از ارتباط با سربازهاي روس، بالون(هواپيما) ، خوندن اعلاميه هايي كه از همين هواپيما ها پخش مي شد، ديدن ماشين براي اولين بار، يا رفتن به سينما و اتفاقاتي كه براش افتاد(فرد همراهش از ترس بي هوش شد!) ،و......!!!!! چه خاطرات جالب و شنيدني بود . حالا يكي مثل من ، چه چيز جالبي داره كه بخواد بعد سالها براي كسي تعريف كنه؟!!



دوشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۲

....
خوش تر از شب هاي مهتاب بهار
عالمي ديگر كجا دارد خدا؟
عالم عشق و اميد و آرزوست
عالم تنهايي و انديشه ها

در فضايي روشن و بي انتها
راه، سوي آسمانها باز بود
چشمه ي نور و صفاي ماهتاب
روح من ديوانه ي پرواز بود!
....
پرده ي جانكاه ظلمت را بسوز!
اي دل من، شعله ي آهت كجاست؟
جانم از اين تيرگي بر لب رسيد
آسمان عمر من ! ماهت كجاست؟

ف . م

جمعه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۲

به نام خدا

خوشتر زعيش وصحبت و باغ و بهار چيست؟
ساقي كجاست كوسبب انتظار چيست؟

سال نو مبارك! بالاخره سال 1382 هم از راه رسيد . سالي همانند سال هاي قبل و قبل تر!! اما ، هميشه يك اميد (يا يك فكر كاذب!) ، نويد بخش يك سال پر بار است. واي ! اين چگونه شادباشي است كه مي گويم؟!! سال نو برشما عزيزان مبارك! سالي سرشار از موفقيت و پيروزي براي همه ي شما آرزومندم .

شنيده ايد كه مي گويند : سالي كه نكوست ، از بهارش پيداست!!
خوب بو كنيد؟ بوي چيست؟بوي تند باروت است . بوي متعفن زور ! بوي خون ! بوي مرگ!بوي گند حيوانيت !

عالم چهار فصل است،فصلي خلاف فصلي
با جنگ چهار دشمن هرگز قرار ماند؟!

حالا با توجه به اين جنگ ، نظرتان در اين باب چيست؟ سالي كه نكوست، از جنگش...!!

يك نكته: حتماً شما هم ديده ايد كه در اغلب كشورهاي دنيا تظاهرات مبني بر مخالفت با جنگ رخ داده و همچنان نيز ادامه دارد. اما در هيچ كدام از اين راهپيمايي ها شعار مرگ بر...، وجود نداشت . اين در حالي هست كه ما سر كوچكترين مساله شعار مرگ بر اين و آن را سر مي دهيم!! نميدانم، شايد فرهنگمان اين گونه است و شايد اين گونه به خورد ما داده شده!!

آخر سخن اينكه :
باز هم سال نو مبارك!
شاد كام باشيد.




دوشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۱

الله اكبر!
خداوندا ! تو، بر تمام اعمال، رفتار و نيات ما آگاهي . نگذار شرمنده ي وجود مقدست باشيم.

جمعه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۱

قبل از هر چيز تاسوعا و عاشورا رو به همه ي شيعيان تسليت عرض مي كنم.
-------------------------------------------
گويا گوگل، كمپاني پيرالبز سازنده ي محصول بلاگر رو خريده ! حالا چه تغييراتي صورت مي گيره معلوم نيست. نكته ي جالب توجه اين هست كه با اين انتقال، حفره ي بزرگي در برنامه ي اديت صفحات وبلاگ پيدا شده كه مي تونه موجب دردسر بشه! اين حفره ، توسط هكر معروف آدريان لمو كشف شده.
-----------------------------------------
اگه امروز به گوگل سر زده باشيد ، حتماً متوجه شديد كه تولد انيشتين هست.گوگل لوگوي جالبي هم درست كرده. اگه دوست داشتيد مي تونيد با كليك كردن روي لوگوي گوگل عكس هاي جالبي از اين شخصيت بزرگ رو ببينيد كه با شخصيت هايي چون تاگور، چارلي چاپلين، اپنهايم و...همراه هست .
-----------------------------------------
نظرتون درباره ي فمه زدن در روز عاشورا چيه؟
----------------------------------------
راستي بوي بهار رو احساس مي كنيد؟

جمعه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۱

دلم تنگ است ! دلم خسته از راهي است كه پايانش را نمي داند! دلم تنگ است!!!

چند روزي هست كه بچه هاي تخصصي ، درجه گرفتن . گاهي از روي شيطنت ميان ما رو اذيت مي كنن . ما هم ديگه عادت كرديم . براي همين احترامات نظامي رو در مقابل اونها رعايت نمي كنيم . خيلي از اونها ، آشنا هستن ، چون دو ماهي رو با هم گذروند يم . منتها ما در رده ي مقدماتي بوديم و اونها تخصصي. اين مطالب رو گفتم تا برسم به اتفاقي كه افتاد !
من به همراه يكي از بچه هاي گروهان نگهبان ساعت 9-12 شب بوديم . ساعت 10:30 بود كه روي جدول نشستيم . يك بنده خدايي كه درجه ي ستوان سوم هم داشت به طرف ما اومد. حالا صحبت هاي ما رو با اون درجه دار بخونيد: { در نظر بگيريد ما فكر مي كنيم اين شخص ، از همين درجه دارهاي جديد هست!!}:
*چرا نشستيد؟
-{با خنده}خسته شديم!
*بايستيد.
{ما هم با خنده ايستاديم}
*دستت رو از جيبت در بيار!
-{با خنده آروم دستمون رو از جيب در آورديم }
*گروهان چنديد؟
-گروهان...
*فرماندتون كيه؟
-{با خنده }فرمانده نداريم!!
*نداريد؟
-نه!
-البته داشتيم .فلاني بود كه رفت .
*دفتر افسراتون كجاست؟
-نمي دونيم!
*نمي دونيد؟
-نه!!
يه نگاهي كرد و رفت به سمت دفتر افسرهاي ما ! ما هم يكه خورديم ! نكنه كاره اي بوده؟ بعد فهميديم سر افسر ديشب پادگان بوده . يعني معاون افسر جانشين پادگان!!!!! بايد تا شنبه صبر كنيم تا ببينيم گزارش رد مي كنه يا نه !!‌اگه رد كرد ..... :)
جالب بود نه! هر وقت صحنه رودر ذهنم بازسازي مي كنم ياد فيلم هاي كمدي مي افتم!!!

در پناه حق

شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۱

توي اين ذهن كوچك من، خيلي به هم ريخته هست . انگار هيچ چيز سر جاي خودش نيست . گاهي مجبور مي شم توي اين دنياي كوچك خودم ، دنبال خودم بگردم . هر چي نگاه مي كنم هيچ اثري، ردي ، نشاني ،چيزي نيست!! چون كه روي اسمم حسابي گرد و خاك نشسته و خيلي كم رنگ شده! هر طوري كه هست خودم رو پيدا مي كنم ، گردو غبار روي اون رو با خاطراتم ، پاك مي كنم و اگه شد كمي عطر و گلاب مي پاشم . اما همين كه پام رو از درون خودم بيرون مي ذارم ، يادم مي ره دنبال چي بودم . چون باز هم همون گرد و غبار لعنتي وجودم رو پر مي كنه!! من هم بايد دوباره حيرون و سرگردون ، دنبال يك گم شده بگردم . شايد باز هم خودم رو پيدا كنم!!!
----------------------------------------
حدود 10 روزه مريضم . اون هم از نوع بدخيمش! 6 تا آمپول و يك خروار دارو!!!! فردا هم بايد برگردم به همون محيط بي روح پادگان!
----------------------------------------
ايام به كام

جمعه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۱

زندگي راهي است
از به دنيا آمدن تا مرگ!
شايد ، مرگ هم راهي است!!
ف.م

سه‌شنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۱

بالاخره ما هم هفته ي قبل، در خدمت مقدس سربازي (خدا نصيب همه ي شما كناد!!) مفتخر به دريافت سردوشي شديم. قرار بود يكشنبه ، معاون وزير دفاع بياد كه البته به جاي ايشون معاونت بازرسي كل وزارت دفاع اومد . ما هم براي اينكه كم نياورده باشيم ، كلي رژه ، تمرين كرديم . اما روز رژه در بين بيشتر از 20 گروهان ، بد ترين رژه رو ارايه كرديم، طوري كه وقتي جلوي جايگاه رسيديم ، به علت دادن فرمان اشتباه يكي از بچه ها، كل صفهاي ما به هم ريخت . وقتي من به سردار نگاه كردم ، ديدم از خنده دهانش باز شده!!!
با اين حساب فكر مي كرديم كه احتمالاً مرخصي ما بپره ، اما اينطور نشد! به اين ترتيب دو ماه از چهار ماه آموزشي ما تمام شد .البته اگه اشتباه نكنم ، يك ماه اون رو مرخصي بوديم . واقعاً كه زمان خيلي زود مي گذره!!
شاد شاد شاد باشيد

پنجشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۱

عشق فريبم دهد كه مهر بورزم
مرگ نهيبم زند كه عشق نورزم!!!

چهارشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۱

راستي چرا بايد كارهايي انجام بديم كه خدا رو از دست بديم ، بعدش هم به فكر اين باشيم كه از كي كمك بگيريم؟!!!!!!!! خدا بر هر كاري ، قادر و تواناست. راه رو اشتباه نريم.
در پناه حق!

یکشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۱

چند روزي هست كه از محيط پادگان به دورم و برگشتم به شرايط قبل از شروع سربازي. مي دونيد زندگي در اين دو حالت ، با هم اختلاف داره . محيط داخل پادگان ، محيطي سرد، خشك ، خشن و بي روح هست كه البته با وجود هم خدمتي هاي خوب از سختي هاي اون كاسته مي شه . با همه ي اين شرايط ، از خيلي مسايل روزمره كه در زندگي عادي وجود داره ، به دوره . اونجا همه در يك لباس متحد و يك شكل هستن ( درست مثل حج ! ) . بيرون از پادگان ( يا به عبارت صحيح تر بيرون از سرباز خونه) ، زندگي بر همون منوال قبلي در گذر هست . با يك سري آزادي هاي بيشتر و محيطي حقيقي تراز داخل پادگان ، والبته با همون سر و صدا و مشكلات هميشگي خودش!! وقتي كه اين چند روز رو توي خيابون ها گشت مي زدم، اول كمي برام غير عادي بود . ولي طولي نكشيد كه عادت كردم.( خوبه كه من توي همين تهران افتادم و هر هفته هم به خونه سر زدم!!!)
-------------------------------------
امروز فيلم ” نجات سرباز رايان ” رو نگاه مي كردم ، ياد جنگ خودمون با عراق افتادم . جنگ، جنگ، جنگ…….!! چقدر از اين واقعيت بدم مياد . گر چه گاهي جنگ اجتناب نا پذير مي شه . مثل همين جنگ ما با كشور دوست و برادر(!!) عراق، كه با نامردي كامل خيلي از كشور ها همراه بود . جنگي كه خيلي ها از عراق حمايت مي كردن و ما هم فقط با تكيه بر نيروي انساني و ايمان واعتقاداتي كه داشتيم( و اگه هم اندكي از اون باقي مونده باشه!!) ، تونستيم مقاومت كنيم . من با جنگ آشنايي چنداني نداشتم ، اما اين سربازي باعث شد با خيلي از فرماندهان جنگ برخورد داشته باشم و اطلاعاتم در اين زمينه بيشتر بشه . ضررهاي انساني و مالي اين جنگ وصف ناشدني هست . كما اينكه هميشه در تمام دنيا ، بر روي اين گونه آمارها ،سرپوش مي ذارن يا آمار اشتباه ارايه مي دن . اين فيلم رو هم كه ديدم ، حسابي حالم رو گرفت . مثلاً صحنه اي كه كودكي رو بنا به شرايط پيش اومده از والدينش جدا مي كنن . بعد از اينكه كودك پيش پدرش برگشت ، پدرش رو با دستاي كوچيكش مي زد و بعد در آغوشش جاي گرفت واشك مي ريخت! قسمت اعظم جنگ يعني همين !!!

جمعه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۱

هفته ي قبل براي من خيلي خيلي طولاني بود . چون به اردو رفته بوديم . در عوض هفته ي آتي رو مرخصي دارم. اگه وقت شد بعداً درباره ي اردو و ... مي نويسم .
از روز پنج شنبه مرخصي ما شروع شد . ديروز توي خيابون كه مي خواستيم موقتاً از هم خداحافظي كنيم ، خيلي جالب بود . همه با هم رو بوسي مي كردن . يكمي دلم گرفت . هميشه خداحافظي برام سخت بوده ! ما تا 2،3 ماه ديگه هم با هم هستيم . خداحافظي روز آخر برام سخت تر هست ! يك روز نشده دلم براي خيلي ها تنگ شده !!! كاشكي هيچ وقت كلمه ي سلام رو بر زبون نمي آوردم . اين جوري ديگه مجبور نمي شدم كه به خاطر خداحافظي ماتم بگيرم . نمي دونم شما هم اين احساس رو داريد يا تجربه كرديد يا نه ؟ واقعاً سخته.
چقدر رمانتيك !!!!!

پنجشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۱

شب است و تاريك ، ماه سرش را از پشت ابرها بيرون مي آورد ، سرك مي كشد و به مردمان روي زمين سلام مي كند ، و آنگاه نگاهي به تصوير خود در آب حوض مي اندازد . هنوز زيباست و سرزنده ! سعي مي كنم با دستانم، ماه را در آب حوض بگيرم . اما ، خود را از من پنهان مي كند ! نگاه ماه بر ابرهاي اطرافش مي لغزد . توده ي ابر بزرگي ، به او بسيار نزديك شده !باد ابرسياه را حركت مي دهد . ماه ، آرام آرام زير ابر پنهان مي شود . گوشه ي ديگري از آسمان ستاره اي پر نور ، چشمك مي زند و شايد بر مردم روي زمين ، قهقهه وار مي خندد ! ابر سياه بر او هم رحم نمي كند. اكنون تمام آسمان تيره و تار شده . صداي غرش رعد است كه بر پيكره ي جانداران ، رعشه مي اندازد! قطرات ريز آب ، بر جان و روح ابرسياه سنگيني مي كند . ديگر تحمل ندارد . اكنون است كه سفر اين قطرات آغاز مي شود . سفري از اوج به حضيض ! هر دانه قطره ي باران كه بر شيرواني سقف برخورد مي كند ، صدايي زيبا مي آفريند . اين صداها ، سنفوني زيبايي را مي آفريند كه با رهبري قادري كه آفريننده ي هستي است، نواخته مي شود . باران مي بارد و بر لطافت هوا مي افزايد . اما ماه از ابر و باران و ... بيزار است !!
-------------------------------------------------
باز هم از سربازي براتون گم .
+ چند وقت پيش كه استخر رفته بوديم ، افسر گروهان ما هم اومده بود . يكي از بچه ها ، تا افسر رو ديد در حالي كه مايو پوشيده بود ، به افسر احترام گذاشت(با دست!!) . اين اتفاق باعث شد كه ما و افسر مذكور حسابي بخنديم :)

+يكي از برادران خادم ( خانواده ي كشتي گير !) ، در گروهان ماست . پسر خيلي خوب و آرومي هست . اما اين يكي كشتي گير نيست.

+ اين هفته پسر پروفسور حسابي اومده بود . بچه ها هم خيلي استقبال كرده بودن . مهندس حسابي ، همانند پدرش انسان بسيار روشن فكري هست . وقتي از پدر محترمش صحبت مي كرد آدم رو به وجد مي آورد . پروفسور حسابي تقريباً دزر تمام رشته هايي كه ما در اونجا داشتيم، درس خونده بود و تسلط كاملي هم بر همه ي اونها داشته . من كه حيرونم ! چطوري ميشه بعضي آدما اينقدر بزرگ و عزيز مي شن! چند نمونه از كارهاي ايشون رو كه جالبه عرض مي كنم: ايشون بودن كه پيشنهاد اتوبوس فضايي رو براي اولين بار در دنيا ارائه داده و در حال اجراست! ايشون با پول خودش، 1000 متر زمين در كره ي مريخ به نام ايران خريداري كرده ، طوري كه نام ايران از اين لحاظ ، در رتبه ي سوم دنيا قرار گرفت!! و............

+ يك سري سرباز جديد ، وارد پادگان شدن كه از مقطع ديپلم و پايين تر هستن . خيلي بچه هاي پر شر و شوري هستن . خيلي از اونها فقط دنبال سوژه مي گردن تا ...! تعداد سيگاري هاي اونها بسيار زياده كه با توجه به سن و سالشون ، يك فاجعه هست .

+ ما در يك مسابقه ي فوتسال شركت كرديم كه سوم شديم . شايد به جاي جايزه ، به ما چند روز مرخصي بدن :)

+ دو نفر از افراد آسايشگاه ما، ادبيات فارسي خوندن كه هر دو نفر ترك هستن ، با لحجه ي بسيار زياد. با يكي از اين دو صحبت مي كرديم كه بحث به لحجه كشيده شد . وقتي گفتيم كه بنويس ” گوگوش” ، نوشت ” قوقوش” !! مي گفت من درست مي گم و شما اشتباه مي كنيد!! آخرش هم قبول نكرد كه داره اشتباه مي كنه!!!
با همه ي اين حرف ها ، پسر خوب و سرزنده اي هست .
---------------------------------------------
شاد شاد باشيد



پنجشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۱

به نام خداوند قادر ؛
باز هم اومدم . باز حرف هاي نا گفتني و رازهاي سر به مهر كه تنها در خلوت دل گفتني هست! باز افكار پريشوني كه انگار دست از سر من بر نمي دارن . گويي كه رهايي از اين افكار ديوانه كننده ، برام نا ممكن هست . انگار بايد بار سنگين بسياري از پرسش هاي درون خودم رو هميشه بر دوش بكشم . شايد قدرت و توانايي من هر روز در حال كاستن هست. چرا؟ زندگي انسان ها رو قدرت مند مي كنه . اما انگار براي من چنين قانوني وجود نداره؟! واي بر من كه هنوز از فهم خيلي از مسايل پيش پا افتاده ،عاجزم!
-----------------------------------------
از اين حرف هاي تكراري و نا مفهوم بگذريم كه آب در هاون كوبيدنه!
در آموزشي يك سري از دروس هست كه به وسيله ي اساتيد بيان مي شه . اساتيدي كه ما داريم بسيار با تجربه هستن و اغلب سرهنگ و تيمسار بازنشستن كه همگي در جنگ حضور داشتن . از بين اين اساتيد اشخاصي پيدا مي شن كه كمي از بقيه متمايز هستن . مثلاً يكي از همين استاد ها ، عضو نيرو مخصوص بوده كه از نظر تجربه فوق العاده هست. در خيلي از كشورهاي دنيا تحت پرچم ناتو جنگيده ، طوري كه حتي در ويتنام هم حضور داشته! آدم خيلي جالب و خوش اخلاقيه . بعضي اوقات هم از خاطراتش برامون تعريف مي كنه . با اينكه بالاي 60 سالش هست، بسيار چابكه، در كارهاي عملي هم خيلي جدي و سختگيره.
اگه شنيده باشيد دوره ي دافوس برترين و سخت ترين دوره ي نظاميه . چند نفر از همين اساتيد ، اين دوره رو تدريس هم مي كنن( يا كردن).
--------------------------------------
در دوران آموزشي ، تير اندازي با اسلحه هم گنجانده شده . اسلحه ي سازماني ارتش ژ-3 هست كه بسيار پر قدرته ،طوري كه يك تير اون مي تونه از 9 نفر هم عبور كنه و همه رو از پا در بياره! چند روز پيش در ميدان تير بر اثر بي احتياطي ، دو نفر كشته شدن!!!
-------------------------------------
پارتي بازي در همه ي جاي ايران هست. در اينجا هم هر كسي كه پارتي داره به راحتي مرخصي مي گيره .واقعاً كه جالبه !!!!!!
------------------------------------
در آسايشگاه كه هستيم اتفاقات جالبي مي افته كه گفتن همه ي اونها ممكن نيست . مثلاً افتادن يك نفر از روي تخت ، در حالي كه خوابيده بود و در خواب مي ديد كه داره از بالاي يك درخت به پايين پرت ميشه!!البته آسيبي به اون فرد وارد نشد . جشن هايي كه در آسايشگاه دور از چشم بقيه انجام مي شه هم خيلي جالبه . يكي دو نفر نگهباني مي دن . بقيه هم دست مي زنن و ترانه مي خونن....!! اين محيط خشك و بي احساس رو فقط با اين كارها مي شه تحمل كرد . البته گاهي هم سر چيزهاي كوچك اختلاف مي افته و داد و فرياد و قيل و قال درست مي شه . مثلاً سر روشن يا خاموش بودن تلوزيون ! گاهي فكر مي كنم كه ما در اون محيط كوچك ، اين همه اختلاف سليقه داريم ، چطور مي شه در سطح كلان مثلاً كشور خودمون ، اتحاد داشته باشيم و با كمتريناختلاف ، به بهترين نتيجه برسيم؟!!!
----------------------------------
ديگه قلم فرسايي نمي كنم .
شاد شاد باشيد

جمعه، دی ۲۷، ۱۳۸۱

به نام خالق بي همتا ؛ به نام او كه همه چيز در حيطه ي قدرت اوست
قريب يك ماه هست كه درصفحه ي وبلاگم چيزي ننوشتم يا به عبارتي فرصت اين كار رو نداشتم . دلم براي نوشتن در اينجا تنگ شده بود. اومدم تا چند سطري رو بنويسم ! بنويسم تا باور كنم هنوز هستم ! خيلي چيزها داشتم كه بنويسم . اما در حال حاضر رغبت چنداني به نگارش خيلي از آنها رو ندارم .البته اگه بعداً فرصتي پيش اومد حتماً مفصل تر مي نويسم.
در حال حاضر ، در دوران آموزشي سربازي هستم . دو ماه مقدماتي و دو ماه تخصصي( دوره ي كد). حدوديك ماه اول در حال اتمام هستش . يك هفته ي اول (يا ده روز اول) براي من بدترين دوران زندگيم بود . چون اونقدر به عضله هاي پام فشار اومد كه قدرت نشستن رو هم نداشتم و ...! براي همين ،حتي چند آزمايش دادم تا از سلامتي جسمي خودم اطمينان پيدا كنم ! اين درد ها به معدم هم فشار آورد ، براي همين چند روز معده ي من به علت هاي عصبي درد مي كرد! طي اين چند سالي كه خدا به من عمر داده ، اين قدر تحت فشار نبودم! اين فشارها، طي چند روز كاهش پيدا كرد تا اينكه گرفتگي عضلاني ، از بين رفت . حالا هم اوضاع بد نيست . در طول هفته يك بار استخر داريم . چند سالن ورزشي هم داريم كه از هيچ چي بهتره! هفته ي گذشته دو دفعه به آمفي تئاتر رفتيم كه البته هر دو بارش يك نمايش تكراري بود!!
در آموزشي افراد از شهر ها و استان هاي مختلف ايرن هستن . تقريباً از تمام استانها در اينجا حضور دارن . لحجه هاي مختلف، فرهنگ هاي مختلف!! وقتي هوا سرد شد ، بچه هاي جنوب مي گفتن تا حالا هوايي به اين سردي نديدن ( بعضي فقط يك بار برف رو ديده بودن) ، بچه هاي مناطق سردسير هم مي گفتن هوا چندان سرد نيست!!!!
يك نكته ي جالب ديگه ؛ هر چه از تهران بيشتر دور مي شيم ، سن ازدواج پايين مياد . مثلاُ بچه هايي بودن كه با سن و سال كم ،بچه هم دارن!!يك نفر كه 25 يا 26 ساله بود مي گفت ، ديگه سنم رفته بالا به من زن نمي دن!!!
يكمي هم از گروهانمون بگم و زياده گويي نكنم . فرمانده گروهان ما ، يك جنوبي هست كه روانشناسي خونده .تا 40-50 روز ديگه هم خدمتش تموم مي شه . اين آدم مستبد و زور گو، ( به قول خودش) ما رو با روش هاي روانشناسي آزار مي ده!! آدم ديكتاتوري كه از اذيت كردن به حد وفور لذت مي بره. چند نفر هم براي خودش “ نوچه ” جمع كرده كه به راحتي به اونها مرخصي مي ده و ....!!!!!!!!!
نظام ، بسيار خشك و ديوونه كننده هست . خشك و انعطاف نا پذير ! خشن و بي روح!چاره اي نيست جز تحمل .
راستي ، از دوستاني كه پيام گذاشته بودن نهايت تشكر رو دارم.
شاد شاد باشيد