سهشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۲
اين کمک هر چند اندک باشد، اما برگی سبزی تحفه درویش است
شايد اين كمكها ظاهرا اندك باشند اما در واقع جلوه گر همان حس زيباي انسان دوستي است .
در جاي ديگر به شاعري از تبار تاجيك بر مي خوريم كه با لحني دردمندانه با رئيس جمهور و مردمان داغ ديده ي كشورمان سخن مي گويد .آنچنان كه گويي او نيز عزيزان خود را در اين حادثه زير اين همه خاك جا گذاشته است:
جناب آقای رئيس جمهور،
با همه بزرگی و بی نظيری زبان فارسی من بیچاره سخنی نمی توانم پيدا کرد که همدردی عميق خود را در اين روزهای سخت از بلايی که به سر و تن ملت ايران عزيز آمده آنچنان که می سزد بيان سازم....
متن كامل را در اينجا بخوانيد
و بنگريد كه چگونه سعدي ، اين شاعر بزرگ ما چگونه عارفانه اين گونه گفت كه :
بني آدم اعضاي يكديگرند
كه در آفرينش زيك گوهرند
چو عضوي به درد آورد روزگار
دگر عضو ها را نماند قرار
روحشان شاد
شنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۲
پنجشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۲
این سگ روباتیکی که پارسال بود (سونی)باز هم در نمایشگاه خودنمایی می کرد .(فکر کنم تکنولوژی چند سال پیش ژاپن بود!!)
یکی دو جا رو هم شانسی دیدم که برام جالب بود . یکی سازنده ی اسیلوسکوپهای کامپیوتری بود .من یکی دو سال پیش یکی از اونها رو(خیلی ضعیفه)خریده بودم . البته مشکلاتی هم داشت که اونجا گفتم
کاش زود تر می رفتم وغرفه های بیشتری رو می دیدم.جمعه هم که خیلی شلوغه!
راستی سیستم های جدیدی داره میاد که البته در کشورهای اروپایی سالهاست استفاده می شه! منظورم ای دی اس ال هست . این سیستم در دو فرمت با سرعتهای 256 و 1024 کیلو بیت در ثانیه ارائه می شه. این سیستم همچنین تلفن رو اشغال نمی کنه و پول تلفنی هم در کار نخواهد بود . تنها اشکال این پروتکل قیمت بالای اونه که فکر کنم بالای 60هزار تومان در ماه باشه.یکی از شرکتها گفت تا دو هفته ی دیگه سیستم قابل استفاده هست .منتها مرکز مخابرات شما هم باید اون رو پشتیبانی کنه!
در همون مکان یکم با اینترنتش کار کردم .خیلی قوی بود . با یکی از سایتهاهم تست کردم . سرعتش 177 بود!!
دوشنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۲
یکشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۲
امشب شبي است كه روز را در هم مي فشرد تا بلكه شبي خلق شود به نام يلدا ! شبي كه قدمتش به اندازه ي تمام شبهاي تنهايي بشر است. يلدا يعني بلندترين شب سال ، يعني دور هم نشستن و خوردن تنقلات و هندوانه و انار و...، يلدا يعني شب گپ زدن در جمع فاميل و از در و ديوار و از زمين و زمان سخن گفتن ! يلدا شبي است به اندازه ي هزاران سال تمدن ما! يلدا يعني انس با حافظ شيراز و فال گرفتن توسط بزرگتر ها!
يلدا همان شبي است كه در آن خدا به بشر مي گويد نظم يعني يلدا ! يعني بلندترين شب سال كه حتي با گذشت هزاران سال هنوز يلداست .يلدا شبي متمايز از شبهاي ديگر است . حتي اگر اين وجه تمايز ذره اي كوچك از زمان باشد !
شب يلداتان خوش!
پنجشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۲
اي بابا ، ببين چطوري داره نگام مي كنه ! هي داره چشمك مي زنه و مي خنده ! خداي من اون يكي هم داره همين طوري به من مي خنده! چقدر زيادن. هوار تا!!دارن من رو وسوسه مي كنن. امان از دست شيطان ! ديگه تحمل ندارم . الان مي رم سراغشون تا همشون رو بخورم .
عجب پسته هاي خوش مزه اي!!
سهشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۲
اين دومين باري است كه خبري را مي شنوم ،اما باورش برايم سخت است . اولين بار جريان 11 سپتامبر بود. چندين بار صحنه را مرور كردم .اما هر بار با خود فكر كردم خواب مي بينم ! مگر ممكن است . فهم دو نكته برايم ممكن نبود .اول اينكه چطور از جانشان گذشتند تا خود را به ساختمان بزنند ؟ و دوم اينكه كدام هدف اين گونه مقدس است كه باعث شد جان اين همه انسان را ظالمانه بگيرند؟آيا ارزشش را داشت؟ به چه قيمتي؟
و اين بار دوم است كه اين گونه خبري را مي شنوم . “صدام دستگير شد!” احساس غريبي دارم . شادم از اينكه اين ديكتاتور بالاخره گرفتار شد. يك جاني ديو سيرت كه بويي از انسانيت نبرده است! يادتان هست مردم عراق چگونه از او حمايت مي كردند؟ چگونه شادي و شعف خود را از ديدن او ابراز مي كردند. همه ي اين احساس ها از روي رعب و وحشتي بود كه حاكم بي انصاف عراق درمدت حكمراني خود در بين مردم ايجاد كرده بود! يك حمايت تو خالي و پوشالي كه مي تواند درسي براي ديكتاتورهاي ديگر نيز باشد ! حالا مردم عراق خوشحالند . شادند .اين شادي به حق است ،اما هنگامي اين شادي كامل مي شود كه مردم عراق ، خود سرنوشتشان را به دست بگيرند وبه قولي آقابالاسري به نام آمريكا نداشته باشند .
پنجشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۲
چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست
در اين ساحل كه من افتاده ام خاموش
دلم تنها ،غمم دريا ، وجودم بسته در زنجير خونين تعلقهاست
خروش موج با من مي كند نجوا
كه هر كس دل به دريا زد رهايي يافت
مرا آن دل كه بر دريا زنم نيست
زپا اين بند خونين بر كنم نيست
اميد آن كه اين جان خسته ام را
به آن ناديده ساحل افكنم، نيست!
شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۲
آمريكا!!
+آمريكا حمل اسباب بازي اسلحه رو براي بچه هاي(!!!) عراقي ممنوع كرده!!
+لابد همه ي شما هم از كشتار بي رحمانه ي نظاميان آمريكايي در سامرا خبر داريد .
+در حالي كه اين كشور (و كشور اسراييل)شديدا با دست يابي كشور ما به سلاحهاي اتمي (وحتي تكنولوژي انرژي اتمي )مخالفت مي كنه،خودش ساخت سلاحهاي جديد اتمي رو آغاز كرده!
+آمريكا كشوريه كه هر از چند گاهي به ما گير مي ده كه شما حقوق بشر رو رعايت نمي كنيد و از اين جور حرفها(حالا واقعا رعايت مي شه يا نه بماند!)، در حالي كه خودش از راه توليدو صادرات ابزار شكنجه، ساليانه ميليون ها دلار درآمد كسب مي كنه!
....
ايام به كام
پنجشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۲
چند وقت پيش شاهد اين بوديم كه مقامات بلند پايه ي كشور ، صحبت از تامين بنزين كشور عراق مي كردن.
در حالي بحث گرون كردن قيمت بنزين (حتي تا 200 تومان!!) در كشور بسيار داغ بود ، مطرح كردن چنين حرفي خيلي عجيب بود. ديروز هم خبري مشابه در روزنامه ي شرق نوشته شده بود! “درخواست ايران براي كشت خشخاش“!!! هر روز گفته مي شه چند تن مواد مخدر در استانهاي مختلف كشور كشف و ضبط مي شه .با اين حجم مواد كشف شده ، به نظر مي رسه مي تونيم علاوه بر تامين مواد اوليه ي ساخت داروي داخل كشور ، تمام معتادان داخل و خارج رو هم ساپورت كنيم !! ولي گويا مصرف اين گونه مواد بسيار بيشتر از اين حرفاست!!
قضيه ي همون دم خروس و قسم....هست!!
ايام به كام
شنبه، آذر ۰۸، ۱۳۸۲
چهارشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۲
یکشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۲
جمعه، آبان ۳۰، ۱۳۸۲
دوشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۲
اي كميل ، دانش بهتر از ثروت است . زيرا علم نگهبان تو است و مال را تو بايد نگهبان باشي . مال با بخشش كاستي پذيرد اما علم با بخشش فزوني گيرد ، و مقام و شخصيتي كه با مال به دست آمده با نابودي مال ، نابود مي گردد....دانش فرمانروا و مال فرمانبر است .
از نافرماني خدا درخلوت هابپرهيز ، زيرا همان كه گواه است داوري مي كند.
اكر بردبار نيستي خود را به بردباري بنماي ، زيرا اندك است كسي كه خود را همانند فردي كند و از جمله آنان به حساب نيايد.
در پناه حق
جمعه، آبان ۲۳، ۱۳۸۲
+بسا روزه داري كه بهره اي جز گرسنگي و تشنگي از روزه داري خود ندارد، و بسا شب زنده داري كه از شب زنده داري چيزي جز رنج و بي خوابي به دست نياورد ! خوشا خواب زيركان و افطارشان!
+اين دلها همانند تن ها خسته مي شوند. براي نشاط آن به سخنان تازه ي حكيمانه روي بياوريد.
+اندك بودن تعداد زن و فرزند يكي از دو آسايش است.
+نابود شد كسي كه ارزش خود را ندانست.
+هنگامي كه از چيزي مي ترسي ، خود را در آن بيفكن، زيرا گاهي ترسيدن از چيزي ،از خود آن سخت تر است.
+آن كس كه از افكار و آراء گوناگون استقبال كند، صحيح را از خطا خوب مي شناسد.
+هر ظرفي با ريختن چيزي در آن پر مي شود، جز ظرف دانش كه هر چه در آن جاي دهي ، وسعتش بيشتر مي شود.
یکشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۲
پنجشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۲
راستش من از بهشت و جهنم هم زياد خوشم نمياد . چون باعث مي شه فكر آدم در همين دو كلمه محدود بشه!در صورتي كه خدا انسان رو نماينده ي خودش روي زمين معرفي مي كنه ! اعمال انسان بايد در جهتي باشه كه به انسانيت نزديك تر بشه . اين برتر از فكر به بهشت و جهنم هست.اين طور نيست؟
شنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۲
واقعا متحير شدم.....
چهارشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۲
من چه گنگم امشب !
جمعه، مهر ۲۵، ۱۳۸۲
سهشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۲
*به تعدادي خواننده جهت ضبطكاست مجاز نيازمنديم
*به...وظرفشوي مجرب نيازمنديم.
* دوازده روزه با جديد ترين سيستمها انگليسي را بياموزيد
* خريد و فروش اواع مسكن از 2.5 الي 20 ميليون دراسرع وقت
*خريد و فروش وام از 20ميليون تا 1 ميليارد
*شديدترين لاغري، لاغري سريع و شديد در يك روز
* گوسفند زنده سنگسر تحويل در محل با قصاب مجرب
يك چند تايي هم بود كه خيلي با حال بود اما بنا به دلايل استراتژيكي ننوشتم.
جمعه، مهر ۱۸، ۱۳۸۲
:):)راستي نكنه اون روي ، مبعث يا روز تولد پيامبر بود؟! مرسي حافظه!!
پنجشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۲
یکشنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۲
خش خش خش خش
پنجشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۲
یکشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۲
معلم كلاس پنجم من ، يك آقاي خشن بود كه خيلي هواي من رو داشت . همين تشويقهاي اون بود كه باعث شد .....! شنيدم كه الان مدير مدرسه هستش . حتما با گذشت اين همه سال ، خيلي تغيير كرده .
چقدر دلم براي تمام معلم هام تنگ شده . چقدر دلم مي خواست بر مي گشتم به همون موقع هاكه خيلي كوچيك بودم . مشكلاتم نيز به همون كوچيكي بود . اما حالا مشكلات خيلي بزرگتر از من شدن . گاهي اونقدر بزرگ مي شن و جلوي چشمام رو مي گيرن كه نمي ذارن حتي تا دو قدمي خودم رو هم ببينم. اونقدر كه يادم مي ره كه منهم مي تونم همه ي اين مشكلات رو از جلوي پام بردارم .
يادش به خير! يادش به خير! يادش به خير!
دوشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۲
پنجشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۲
امروز داشتيم ،يكمي خونه تكوني مي كرديم .يك سري از وسايل اضافي رو كنار گذاشتيم تا دور بريزيم.يكي از اين وسايل ظرف غذاي من بود .ظرفي كه مدتها ، همراهم بود. راهنمايي كه بوديم ، يك مدت در مدرسه، آشپزخونه نداشتيم،براي همين غذا رو از خونه مي برديم. براي اينكه غذا تا حدودي گرم بمونه ، از اين ظرف غذاهاي مخصوص استفاده مي كرديم . حالا اون حسابي پوسيده ،شكسته!
وقتي نگاش مي كنم احساس مطلوبي ندارم. با خودم فكر مي كنم كه شايد دارم خاطراتم رو همراه اون دور ميريزم .
ياد اون روزها افتادم كه سراپا انرژي بودم .واژه ي خستگي رو در قاموس خودم نداشتم و در عوض سرزندگي و نشاط رو خوب مي شناختم . حالا دارم قسمتي از خاطراتم رو با دستان خودم دور مي ندازم .احساس مي كنم روح من هم مثل اين ظرف ، پوسيده. دلم مي خواد اون شور و نشاط رو از زندگي پس بگيرم ،اما سخته، خيلي!!
پنجشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۲
سبز باشيد
یکشنبه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۲
1. از نظر قدرت علمي ، آمريكا واقعا بي رغيبه ! البته بر كسي پوشيده نيست كه آمريكا با درك صحيح از ارزش مغزها، اون ها رو از سراسردنيا جمع مي كنه و نهايت استفاده( يا سوء استفاده) رو مي بره! در عوض ما به راحتي اون ها رو از دست مي ديم!!
2. در دنيا فقط چند نفر هستن كه تونستن سمت ديگر ماه رو كه ما از روي زمين نمي بينيم ، مشاهده كنن . احتمالا اين چند نفر هم اين امكان رو داشتن .
3. اگه به پرچم آمريكا توجه كنيد، متوجه مي شيد كه اين پرچم در حال اهتزاز هست . مدتها به اين فكر مي كردم كه مگه چقدر گاز در سطح ماه وجود داره كه با حركت اون، باد به وجود بياد و اين پرچم رو در حالت برافراشته نگه داره! چند دانشمند اين موضوع رو( به علاوه ي چند مساله ي ديگه) مد نظر قراردادن و گفتن كه اين عكس كذايي هستش و به احتمال قوي در يك استوديو بر روي زمين گرفته شده!
يك روز داشتيم درباره ي اين موضوع بحث مي كرديم كه اتفاقا يك برنامه ي زنده ي تلوزيوني در همين ارتباط شروع شد كه ميهمان اون يك دانشمند منجم بود . اين دانشمند تمام اين اتهام ها رو با دليل رد كرد . درباره ي پرچم هم گفت كه آمريكاييها از قبل فكر اين مساله رو كرده بودن و در پارچه ي پرچم موادي ( فكر كنم نوعي لوله ي انعطاف پذير) تعبيه كردن كه در هنگام گرفتن عكس ، پرچم كاملا معلوم باشه!!
4. برنامه ريزي رو كيف كرديد! با همه ي موذي گري هاي خاص خودشون ، از نظر مديريتي فوق العاده هستن. اين طور نيست؟!
شاد باشيد
دوشنبه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۲
جمعه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۲
----------------------------------
تا حالا شده كسي رو دوست داشته باشيد،اما براش آرزوي مرگ كنيد تا آرامش پيدا كنه؟؟؟؟!!!
یکشنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۲
ماسوله
تاريخ ساخت ماسوله به قرن هشتم هجري قمري بر مي گرده .ارتفاع از سطح درياي اون هم حدود هزار (يكمي بيشتر)متر هست.
سقف ساختمان هاي پايين ، ايوان ساختمان هاي بالايي هست! عروسك هاي دست باف محلي هم قشنگي خاصي داره .تعداد اهالي بومي اين منطقه كمه،در زمستان هم تقريبا همه به مناطق گرم تر عزيمت مي كنن . چون زمستون خيلي سردي داره. اونجا پر از پير مرد و پير زنه كه تفريحشون تماشاي مردمه.بچه هاي اين مردم پير هم اغلب در شهرهاي مختلفي زندگي مي كنن.
با همه ي اين جاذبه ها ، ماسوله مثل سال هاي قبل نبود. بناهاي قديمي اون بيشتر در اثر سيلي كه چند سال پيش اومده بود،از بين رفته و حالا بيشتر ساختمان ها جديد و نو سازن .اما نماي اونها رو به سبك محلي در آوردن! با اين وجود ماسوله، هنوز هم قشنگ و ديدنيه!
شاد باشيد
پنجشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۲
وحدت و كثرت
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند
تا تو ناني به كف آري و به غفلت نخوري
ابرهاي پراكنده و گاه منسجم موجود در آسمان ، به زمين آب حيات بخش ارزاني مي دارند. زمين در خدمت گياهان است تا آنها رشد كنند و پرورش يابند . حيوانات از آنها تغذيه مي كنند . و انسان ، هم از گياهان و هم از حيوانات تغذيه مي كند و آنها را به كار مي گيرد تا زندگي برايش ميسر گردد، و آن هنگام كه مي ميرد ، در آغوش خاك جاي مي گيرد . همچون كودكي كه در آغوش گرم مادر آرام مي گيرد.
همه ي دنيا يك روح واحد است . اگر چه ظاهرا در آفرينش موجودات نوعي كثرت ديده مي شود ، اما در عين حال وحدت را مي توان در آن ديد . دنيا زباني واحد دارد كه هر كسي قدرت فهم آن را ندارد. هر كه اين زبان را بياموزد ، مي تواند حتي با گلها سخن بگويد . يا با مورچگان . همچون سليمان نبي! اين عدم آگاهي و فهم ماست كه منجر به اين مي شود كه بيشتر از حقمان از طبيعت انتظار داشته باشيم!!
سبز باشيد
شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۲
آن مرد سوزني به آن زن نداد ، ولي نطق غرايي درباره ي دادن و گرفتن براي او كرد تا پيش از رفتن پسرش به معبد براي او نقل كند!!!
از كتاب زيباي پيامبر و ديوانه - جبران خليل جبران
چهارشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۲
چند روز پيش يك نامه اومده بود كه روش چندين امضا خورده بود . هر كسي كه نامه رو گرفته بود ،اول مطالعه كرده بعد با يك امضا داده به نفر بعدي كه آقاي فلاني شما اين كار رو پيگيري كنيد .نفر بعدي هم همينطور ،تا.....،تا رسيد به رييسك بنده ! ايشون هم پاراف كرده آقاي فلاني(بنده) اقدام شود!! وقتي اين نامه به دستم رسيد،داشتم از خنده مي مردم! به رييسك گفتم آخه ديگه كسي پايين تر ازمن وجود نداره.حالا من براي چه كسي امضا كنم كه “اقدام شود”!!
البته اين نامه دو هفته اي هست كه در كشوي ميزم هست ، و من هم قراره اقدام كنم:))
شنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۲
من هنوز نمي تونم بدون عبور از فيلتر بيام اينجا . اما به هر حال نتونستم ننويسم!
پنج شنبه رفتيم مسافرت ،البته از نوع فشرده شده! چون غروب جمعه هم برگشتيم!اين جور مسافرت جز سر درد ره آوردي نداره.اين رو گفتم تا بدونيد نبايد انتظار سوغات و ...داشته باشيد :)
توي جاده كه مي رفتيم چشمم افتاد به سراب ! خيلي وقت بود نديده بودمش. دلم براش تنگ بود.از اين جور چيزها كه گنگ و موهومي هست ،خوشم مياد. سراب ، مه ،...!!
شمال كه بوديم ، يك بنده خدايي رو ديدم و سلام عليكي كرديم.وقتي رفت داداشم گفت كه پسر عموي ما بود؟!! واقعا كه !! از دست خودم ندم گرفته بود:)
دنياي كودكي هم واقعا قشنگه . وقتي برادر زادم ،مادربزرگش رو ديد اولين جملش بعد از سلام اين بود كه “حال مرغ و اركها خوبه!”
در اين دو روز ،يك بار حسابي گند زدم. من عينك آفتابي زده بودم كه نور زياد اذيتم نكنه. وقتي وارد تونل شديم ، گفتم چرا اين لامپهاي تونل كم نورن؟!! فكرش رو بكنيد كه با چه عكس العملي روبرو شدم::))
دو نكته بر گرفته شده از قانون نانوشته ي راننده ها:
اول : هر وقت ديديد ماشينهايي كه از روبرو ميان ،هي چراغ مي زنن، بدونيد كه پليس يك گوشه كناري ،كمين كرده:)
دوم :هر وقت هم كه ماشينها بدون دليل ترمز مي كنن و سرعت رو كاهش مي دن،بدون شك بفهميد داره سرعتتون كنترل مي شه!
اين هم پند و اندرزي كه مي تونه شما رو از جريمه شدن نجات بده!
ايام به كام
یکشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۲
كتاب”وبلاگستان ،شهر شيشه اي“ چاپ شده و در بازار كتاب موجود هست .امروز من اين كتاب رو خريدم .
ولي چه فايده بيشتر اين وبلاگ ها از بلاگر فضا گرفتن كه در حال حاضر شركت مخابرات اعظم(!!) اوم رو فيلتر كرده .براي ديدن اين صفحات بايد از سايت هاي واسطه استفاده بشه!!
از اين موضوع حسابي عصباني شدم! آخه مگه مي شه جلوي انديشه رو گرفت؟ چقدر مي خاهيم كه خودمون رو گول بزنيم؟
اگه تا چند وقت ديگه اينجا درست نشه مجبورم برم به پرشين بلاگ!!!
يك سايت خوب براي عبور از فيلتر:
http://www.space.net.au/~thomas/quickbrowse.html
ايام به كام
دوشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۲
چهارشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۲
منظورم بچه مثبت
اگه يك سر به اينجا بزنيد مي فهميد كه چقدر طرفدار داره.شما هم دعا كنيد حالش هر چه زودتر خوب شه.
يا من اسمه دوا و ذكره شفا
----------------------------------------------------
محبوبه دختر 13 ساله اي بود كه ديگه بين ما نيست .بيماري سي اف اون رو از دنيامادي ما جدا كرد !
و حالا مهرانه ......
اصل مطلب رو مي تونيد در وبلاگ شب شكن بخونيد .
خوندن اين وبلاگ حسابي حالم رو گرفت .ما هميشه فكر مي كنيم كه مرگ فقط براي ديگرانه !
یکشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۲
141912000000000000000000000
كيلومتر!!!!!!!!!
حالا فكرش رو بكنيد كه كره ي زمين در كجاي اين جهان قرار داره !!!! ببينم بازم معتقديد كه زمين خيلي بزرگه؟
پنجشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۲
ياد ساعتي قبل افتادم . آنجا كه زرق و برق زندگي ، چشمان آدمي را آزار مي دهد!...
روزنامه را ورق مي زنم .تيتر بزرگ روي صفحه ي اول اين بود
115 نماينده مجلس مي گويند: گراني ارتباطي به دولت و مجلس ندارد!!
حق اين كودك و مانند او در اين كشور چقدر است؟
” اين نيز بگذرد، فردا هم روز خداست ، مطمئن باش كه فردا هم خورشيد طلوع مي كنه ، ......”
گاهي در زندگي مسايلي پيش مياد كه براي ما خيلي بزرگ جلوه مي كنه،( البته بعضي اوقات واقعاً بزرگ هم هستن) اما بيشتر اوقات گذشت زمان ، نظر ما رو عوض مي كنه!! يعني تداعي كننده ي همون جملات بالا مي شه . اون موقع هست كه آدم فكر مي كنه زمان زيادي رو از دست داده. همين نگراني هاي كاذب، ايجاد استرس مي كنه ، استرس هم به شدت از كارايي مغز مي كاهه . لاجرم ، از بهره اي كه بايد برده بشه، هيچ خبري نخواهد بود . اين يعني يك شكست نسبي! شكستي كه گاهي آدم رو به سراشيبي افسردگي مي كشونه . اگه هم دراين سراشيبي ،خودش رو رها كنه ، ممكنه كارش به جاهاي باريكتر هم بكشه . اونقدر باريك كه راه نفسش رو هم مي گيره و ... !!
ايام به كام
چهارشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۲
چشم يك روز گفت:من در آن سوي اين دره ها كوهي را مي بينم كه از مه پوشيده است. اين زيبا نيست؟ “
گوش لحظه اي خوب گوش داد، سپس گفت: « پس كوه كجاست؟ من كوهي نمي شنوم!»
آنگاه دست درآمد و گفت :« من بيهوده مي كوشم آن كوه را لمس كنم، من كوهي نمي يابم »
بيني گفت« كوهي در كار نيست . من او را نمي بويم.»
آنگاه چشم به سوي ديگر چرخيد، و همه درباره ي وهم شگفت چشم ، گرم گفت و گو شدند و گفتند:« اين چشم يك جاي كارش خراب است.»
ج.خ.جبران
پنجشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۲
سهشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۲
در روزنامه ي همشهري 18 خرداد ،به مناسبت روز جهاني محيط زيست يك مطلب مربوط به نامه اي كه سرخپوستان در 150ساال پيش به دولت آمريكا دادن رو نوشته كه خيلي جالبه . بخونيد:
... چگونه انسان مي تواند آسمان را بخرد و يا بفروشد يا اين كه گرماي زمين را؟ اينگونه تصورات براي ما ناآشنا و غريبه اند.
وقتي كه ما مالك طراوت هوا و شفافيت آب نيستيم، شما چگونه مي توانيد آن را از ما بخريد؟
كلمات من مانند ستارگانند، آنها غروب نمي كنند.
هر گوشه اي از اين سرزمين براي من مقدس است. هر برگ درخشان كاج سوزني، هر ساحل ماسه اي، هر مه در جنگل هاي تاريك، هر شعاع نوراني كه از بالاي برگ درختان مي تابد و هر وز وز حشرات در تفكرات و تجربيات مردم من مقدس است. شيره اي كه در رگ هاي درختان جاري است، حامل خاطراتي از مردان سرخ است.
مردگان ما هرگز اين سرزمين شورانگيز را فراموش نمي كنند، زيرا زمين مادر مرد سرخ است.
ما بخشي از زمين هستيم و او بخشي از ماست. گل هاي خوشبو خواهران ما هستند. آهوان، اسب و عقاب بزرگ، برادران ما. صخره هاي بلند، سبزه زاران پرآب، گرماي وجود انسان ها و اسبان كوتاه قامت همه از خانواده مشابهي هستند.
ما به پيشنهاد شما درباره خريد سرزمينمان مي انديشيم. اما اين ساده نخواهد بود زيرا اين سرزمين براي ما مقدس است. ما از وجود اين جنگل ها شاد مي شويم. من نمي دانم، شيوه ما و شما متفاوت اند.
آب شفافي كه در شهرها و رودخانه ها جاري است، تنها آب نيست، بلكه خون نسل هاي پيشين ماست. اگر سرزمينمان را فروختيم، شما بايد بدانيد كه اين سرزمين مقدس است. به فرزندانتان نيز بياموزيد كه سرزمين ما مقدس است. درخشش آئينه وار هر نوري كه هر سطح آب درياچه ها مي آيد و مي رود، حوادث و حكايات زندگي مردم مرا روايت مي كند. پچ پچ آب، صداي پدران من است. رودخانه ها برادران مايند. آنان ما را سيراب مي كنند. رودخانه ها قايق ها را حمل مي كنند و فرزندان ما را به هم مي رسانند.
اگر ما سرزمينمان را فروختيم، شما بايد به خاطر بسپاريد و به فرزندانتان نيز بياموزيد: مرد سرخ همواره در برابر فشارهاي مرد سفيد بازپس مي نشيند. درست به مانند مه سحرگاهي كوهساران كه در برابر خورشيد صبحگاهان ذوب مي شود. اما خاكستر پدران ما مقدس است.
ما مي دانيم كه مرد سفيد روش ما را نمي فهمد. اين بخش از زمين براي او مانند هر بخش ديگري است. زيرا كه او غريبه است. زمين برادر او نيست. هنگامي كه او زميني را تصرف كرد، بازهم پيش مي تازد. او گورهاي پدرانش را پشت سر مي گذارد و توجهي نمي كند. او - مرد سفيد- با مادرش، زمين و برادرش، آسمان، چنان رفتار مي كند، كه گويي آنان اشياي قابل خريد يا غارتند. اشتهاي سيري ناپذير او زمين را خواهد بلعيد. من نمي دانم، روش هاي ما و شما متفاوت اند. دورنماي شهرهاي شما، چشم هاي مرد سرخ را آزار مي دهد. در شهرهاي سفيدها آرامش وجود ندارد تنها دليلش شايد اين باشد كه من تربيت شده و رام نيستم و نمي فهمم.
گويي نغمه هاي خوش گوش هاي ما را آزار مي دهد. زماني كه انسان نمي تواند نغمه پرندگان و يا نزاع قورباغه ها را در شبانگاهان مرداب بشنود، زندگي چه معنايي دارد. من يك سرخ پوست هستم و اين را نمي فهمم. سرخ پوست به لطافت زمزمه باد عشق مي ورزد، بادي كه سطح آب بركه را نوازش مي دهد.
سرخ پوست به بوي خوش باد عشق مي ورزد، بادي كه زير باران نيمروزي مطهر شده و يا از عطر وجود درختان كاج سنگين شده است. اما اگر ما سرزمينمان را به شما فروختيم، نبايد فراموش كنيد: كه هوا براي ما قيمتي و با ارزش است. كه هوا روحش را با هر زندگي كه حاوي اوست تقسيم مي كند. باد نخستين تنفس را در جان پدران ما دميد و هم او بود كه به مشايعت آخرين بازدم آنان آمد.
من مردي رام نشده هستم كه شيوه ديگري نمي شناسد. هزار بوفالوي متلاشي شده ديده ايم كه نتيجه گلوله باران مرد سفيد از يك قطار در حال حركت بوده است. بوفالويي كه ما آن را تنها براي اين كه زنده بمانيم، شكار مي كنيم.
انسان بدون حيوان چيست؟
اگر حيوانات نبودند بشر نيز در منتهاي انزواي روحش مي مرد. تمامي حوادثي كه در مورد حيوانات رخ مي دهد، به زودي گريبان بشر را نيز خواهد گرفت. زيرا همه اشياء و موجودات در ارتباط تنگاتنگ با يكديگرند. هرچيز كه بر زمين روا شود، بر پسران زمين نيز روا خواهد شد.
شما بايد به فرزندانتان بياموزيد كه زمين زير پايشان خاكستر اجداد ماست. براي آن كه حرمت زمين را بشناسند، به آنان بگوييد كه زمين سرشار از ارواح نسل هاي پيشين ماست. ما مي دانيم كه زمين متعلق به انسان ها نيست، اين انسان است كه به زمين تعلق دارد. اين را نيز مي دانيم تمامي اشياء موجودات، در ارتباط تنگاتنگ با يكديگرند مانند خون كه وجه اشتراك خانواده است. عالم هستي كليت واحدي است.
انسان خالق بافت حيات نيست او تنها ذره اي از اين بافت است. صدمه اي كه براين بافت مي زنيد، بلايي است كه برخود نازل مي كنيد. مردگان ما آن دور ها، در آب شيرين رودخانه هاي زمين زندگي مي كنند و در رستاخيز زمين با گام هاي بي صداي بهاران ديگر بار به سوي ما باز مي گردند. اين ارواح آنان است كه همراه باد، بر گيسوي بركه، موج مي نشاند.
ما به پيشنهاد مرد سفيد براي فروش سرزمينمان فكر خواهيم كرد، اما ملت من مي پرسد مرد سفيد از ما چه مي خواهد؟ چگونه انسان مي تواند آسمان، گرماي زمين و يا سرعت قدم هاي آهوان «آنتي لوپ» را بخرد؟ ما چگونه مي توانيم اينها را به شما بفروشيم و شما چگونه قادريد آنها را از ما بخريد؟ آيا شما مي توانيد هرآنچه مي خواهيد بر پيكر زمين روا داريد؟ تنها با اين بهانه كه مرد سرخ كاغذ پاره اي را مهر مي كند و به شما مي دهد؟
ما به پيشنهاد شما فكر خواهيم كرد. ما مي دانيم كه اگر سرزمينمان را نفروشيم، بي شك مرد سفيد با سلاح هايش مي آيد و آن را تصاحب مي كند، اما ما رام ناشدگانيم.
ما به پيشنهاد شما براي كوچ به اردوگاه فكر خواهيم كرد. ما آن دورها در صلح زندگي خواهيم كرد؟ اما اين كه ما در كدامين نقطه آخرين روزهايمان را سپري كنيم، بي اهميت است.
فرزندان ما پدرانشان را ذليل و شكست خورده ديدند، جنگجويان ما خوار و خفيف شدند. آنان پس از شكست در جنگ، روزهاي خود را به بطالت مي گذرانند. آنان وجود خويش را با غذاهاي شيرين و نوشابه هاي قوي مسموم مي كنند.
ديگر هيچ كودكي از قبايل بزرگ ما باقي نخواهد ماند تا بر مزار يك ملت به سوگ بنشيند، ملتي كه در آغاز چنين نيرومند و سرشار از اميد بود.
ما يك چيز را مي دانيم؛ خداي ما خداي واحدي است و اين چيزي است كه مرد سفيد نيز شايد روزي آن را كشف كند.
شايد تصور مي كنيد كه شما مالك خداييد، همانطور كه در صدد تملك سرزمين ما هستيد، اما اين در توان شما نيست. او خداوند همه انسان هاست. اين سرزمين در پيشگاه خداوند با ارزش است، ويران كردن زمين به معناي هتك حرمت خالق آن است. نسل سفيد نيز روزي از زمين برچيده خواهد شد. شايد سريع تر از همه قبايل ديگر. سفيدها! بيش تر بتازيد، بستر خود را مسموم كنيد، سرانجام شبي مي رسد كه در لجن زار خويش دفن خواهيد شد.
زماني كه آخرين مرد سرخ از روي زمين محو شد و خاطراتش تنها سايه اي برفراز كوههاي صخره اي شمال شد، ارواح پدران من همچنان، در اين سواحل و در اين جنگل ها زنده و جاويد خواهند بود. زيرا آنان به اين زمين عشق مي ورزيدند. عشقي كه يك نوزاد به ضربان قلب مادرش دارد.
خداوند بنابه مشيتي خاص شما را بر حيوانات، جنگل ها و بر مرد سرخ حاكم كرد. اين مشيت براي ما يك معماست. شايد ما مي توانستيم اين مشيت را درك كنيم، اگر مي دانستيم كه رؤياهاي مرد سفيد كدام اند.
اما، ما رام ناشدگانيم و روياهاي مرد سفيد برما پوشيده است. از اين رو، ما به راه خودمان خواهيم رفت.
منبع: «ما بخشي از زمين هستيم»
جمعه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۲
امروزهم جاده بسيار شلوغ بود . وقتي راننده ي ماشين ها، پليس رو مي ديدن ، خيلي مؤدب مي شدن و آروم مي رفتن!
راستي بعد از چند روز استراحت ........
فكر شنبه تلخ دارد جمعه ي طفلان را
عشرت امروز بي انديشه ي فردا خوش است
زياده عرضي نيست.
ايام به كام
سهشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۲
من كه از اين بازي خندم گرفته بود ، نيشخند مي زدم . بنده خدا متوجه من شد و...! بگذريم. همين آقا ، روزي كه رئيس بزرگه نيست ساعت 10:30 مياد سر كار . حالا فهميديد چرا مي خنديدم؟؟( چقدر رئيس رئيس كردم:) )
جمعه، خرداد ۰۹، ۱۳۸۲
چهارشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۲
دوشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۲
شنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۲
چهارشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۲
اين آقا به صورت قراردادي كار مي كرد .گويا بهش گفتن كه قراردادش تموم شده و ......!! بله ، سكته ي مغزي!! حالا يك عمر بايد اين طوري و با اين سختي زندگي رو ادامه بده :( خيلي حالم گرفته شد!
شنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۲
بالاخره وبلاگ مستقل شده ي جارچي هم يك ساله شد . يك صفحه ي عمومي كه اعضاي اون با صداقت و يك دلي سعي در توسعه ي فرهنگ وبلاگ نويسي دارن .
يك ساله شدنش مبارك :)
یکشنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۲
آسمان بار امانت نتوانست كشيد
قرعه ي فال به نام من ديوانه زدند!!
* از بوروكراسي و كاغذ بازي خيلي بدم مياد . متاسفانه فكر كنم چند ماهي روبايد حسابي با اين پديده ي دهشتناك دست و پنجه نرم كنم! خدا نصيب گرگ بيابون هم نكنه !!!!
*راستي يادم رفت بگم :
انديشه يك ساله شد!!
جمعه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۸۲
يك كتاب گرفتم درباره ي رجيستري ويندوز. همون جا يك كتاب داشت كه درباره ي برنامه نويسي “سي “ بود . اين كتاب رو من از ميدون انقلاب 200 تومان خريدم ، در حالي كه قيمت اصلي 2900 تومان بود!! وقتي اين مطلب گفتم، حسابي تعجب كردن!
بيرون نمايشگاه هم كه خيلي جالبه ! انگار بازار مكاره هستش! همه چي پيدا مي شه . مانتو زنانه ، لباس بچه گانه ، كتاب، سي دي ، تيله(!!)، ظروف آشپز خونه ، چاقو ، كراوات ،.........!!!!
-------------------------------------------------------------------------------
راستي سايت sharemation.com كار نمي كنه يا اشكال از طرف منه ؟ آخه نمي شه تو سايتش وارد شد ، تازه نمي تونم از اطلاعاتي كه اونجا ذخيره كردم هم استفاده كنم . مثلا موسيقي متن ، صداش در نمياد . يا عكس ها ديده نمي شه!!!؟؟
دوشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۲
سهشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۲
جمعه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۲
روزهاي اول كه تازه با هم آشنا شده بوديم خيلي به ما سخت مي گذشت . سربازي رو مي گم. فشارهاي روحي و جسمي كه در چند روز اول به ما وارد شده بود ، خيلي اذيتمون كرد . تا يك هفته دردهاي عضلاني كلافمون كرده بود . محيط خشك و بي روح پادگان هم مزيد بر علت بود . با همه ي اينها سريع گذشت . مثل باد پاييزي كه در يك چشم بر هم زدن تمام برگهاي خشكيده رو جمع مي كنه و با خودش مي بره . گويي كه اصلاً هيچ برگي وجود نداشته! يادمه روزهاي اول با هيچ كس آشنا نبودم . همه برام نا آشنا بودن . اما حالا نه ! چندين رفيق، چند دوست . اما ...!
دوران آموزشي گذشت . حالا هر كسي بايد بره به شهر خودش تا اينكه هفته ي بعد برگرده و مشخص بشه كه بايد بقيه ي خدمتش رو كجا انجام وظيفه كنه . روزي كه مي خواستيم خداحافظي كنيم ، خيلي جالب بود . اون روز هم مثل چند روز قبلش هوا ابري بود و گاهي بارون هم مي اومد . دو فكر متفاوت در اذهان وجود داشت . يكي رهايي از پادگان و ديگري فكر تلخ جدايي ! مايي كه چندين روز در كنار هم زندگي كرده بوديم ، حالا بايد از هم جدا مي شديم ! خيلي مواقع غمخوار هم بوديم . وقتي شنيديم مادر يكي از بچه ها فوت كرده همه غمگين شدن! وقتي فهميديم مشكل يكي از بچه ها حل شده ، همه خوشحال بودن ! اين مرحله از هفت هزار خان زندگي هم تموم شد . حالا فقط خاطراتش باقي مونده . استخر رفتن هاي شبونه در پادگان، اذيت كردن هاي يك موجود رواني ( كه خودش هم روان شناسي خونده بود) به عنوان فرمانده گروهان، پاره كردن نوارهاي روي پيراهن ، پاره كردن جيب شلوارها ، نوشتن يادگاري روي پيراهن ها ، داد و فريادها ورقصيدن و ديوونه بازي هاي گروهان ما، نگاشتن چند خط يادگاري در دفتر خاطرات هم ، .....!!!! همش تموم شد.
ديگه وقت خداحافظي بود . هميشه جدا شدن سخته ! امير... از رژه ي ما سان ديد و مراسم تموم شد. برگه هاي مرخصي پايان دوره امضاء و بين بچه ها پخش شد! حالا وقت رفتن هست . بچه ها همديگر رو بغل مي كردن و با صورت خيس...! نمي دونم چرا ياد صحنه هايي از جنگ افتادم كه سربازها همدديگر رو در آغوش مي گرفتن و آماده ي نبرد مي شدن !!
بارون به شدت مي باريد . ديگه معلوم نبود علت خيس بودن صورت بعضي ها از بارونه يا...؟!چه صحنه هاي جالبي. هفته ي بعد باز همديگر رو مي بينيم تا براي ادامه ي خدمت تقسيم بشيم اميدوارم هر كس اونجا كه دوست داره بيفته .
با همه ي اين حرفها ، بي عدالتي ها و.... هرگز از ذهنم پاك نمي شه!!!!!!!!!!!!
شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۲
خلاصه، اون همه تمرين رژه ي ما هم تموم شد . حالا مي تونيم كمي نفس راحت بكشيم .البته اگه اين امتحان پايان دوره ي آموزشي هم تموم بشه كه .....!
تا چند روز ديگه دوره ي 4 ماهه ي آموزشي به پايان مي رسه . حالا يك اضطراب ديگه !! يعني بعد از تقسيم كجا مي افتيم!؟ واقعا كه اين زندگي همش اضطراب و دلهره هستش . آدم فكر مي كنه كه هيچ وقت آرامش پيدا نمي كنه !
یکشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۲
جمعه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۲
نزديك 20روز مرخصي بودم. اما انگار 2 روز بوده ! چقدر اين زندگي زود مي گذره . كافيه تا يك بار پلك ها رو روي هم بذاريم و برداريم. مي بينيم اين چند روز كه هيچ، عمر ما تموم شد!! كاش زمان كند تر مي گذشت . انگار كسي به دنبال اين موجود چندش آور افتاده كه اي قدر عجله داره كه به خط پايان برسه! وقتي هم به انتهاي خط مي رسه معلوم نيست ما چقدر تونستيم بار و توشه ي سعادتمندي ذخيره كنيم؟!
اين مدت عمر ما چو گل ده روز است........
:(
پنجشنبه، فروردین ۱۴، ۱۳۸۲
يك چيز ديگه !! وقتي پدربزرگم برامون حرف مي زد ، كلي خاطره تعريف مي كرد. از جنگ جهاني ! از ارتباط با سربازهاي روس، بالون(هواپيما) ، خوندن اعلاميه هايي كه از همين هواپيما ها پخش مي شد، ديدن ماشين براي اولين بار، يا رفتن به سينما و اتفاقاتي كه براش افتاد(فرد همراهش از ترس بي هوش شد!) ،و......!!!!! چه خاطرات جالب و شنيدني بود . حالا يكي مثل من ، چه چيز جالبي داره كه بخواد بعد سالها براي كسي تعريف كنه؟!!
دوشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۸۲
خوش تر از شب هاي مهتاب بهار
عالمي ديگر كجا دارد خدا؟
عالم عشق و اميد و آرزوست
عالم تنهايي و انديشه ها
در فضايي روشن و بي انتها
راه، سوي آسمانها باز بود
چشمه ي نور و صفاي ماهتاب
روح من ديوانه ي پرواز بود!
....
پرده ي جانكاه ظلمت را بسوز!
اي دل من، شعله ي آهت كجاست؟
جانم از اين تيرگي بر لب رسيد
آسمان عمر من ! ماهت كجاست؟
ف . م
جمعه، فروردین ۰۱، ۱۳۸۲
خوشتر زعيش وصحبت و باغ و بهار چيست؟
ساقي كجاست كوسبب انتظار چيست؟
سال نو مبارك! بالاخره سال 1382 هم از راه رسيد . سالي همانند سال هاي قبل و قبل تر!! اما ، هميشه يك اميد (يا يك فكر كاذب!) ، نويد بخش يك سال پر بار است. واي ! اين چگونه شادباشي است كه مي گويم؟!! سال نو برشما عزيزان مبارك! سالي سرشار از موفقيت و پيروزي براي همه ي شما آرزومندم .
شنيده ايد كه مي گويند : سالي كه نكوست ، از بهارش پيداست!!
خوب بو كنيد؟ بوي چيست؟بوي تند باروت است . بوي متعفن زور ! بوي خون ! بوي مرگ!بوي گند حيوانيت !
عالم چهار فصل است،فصلي خلاف فصلي
با جنگ چهار دشمن هرگز قرار ماند؟!
حالا با توجه به اين جنگ ، نظرتان در اين باب چيست؟ سالي كه نكوست، از جنگش...!!
يك نكته: حتماً شما هم ديده ايد كه در اغلب كشورهاي دنيا تظاهرات مبني بر مخالفت با جنگ رخ داده و همچنان نيز ادامه دارد. اما در هيچ كدام از اين راهپيمايي ها شعار مرگ بر...، وجود نداشت . اين در حالي هست كه ما سر كوچكترين مساله شعار مرگ بر اين و آن را سر مي دهيم!! نميدانم، شايد فرهنگمان اين گونه است و شايد اين گونه به خورد ما داده شده!!
آخر سخن اينكه :
باز هم سال نو مبارك!
شاد كام باشيد.
دوشنبه، اسفند ۲۶، ۱۳۸۱
جمعه، اسفند ۲۳، ۱۳۸۱
-------------------------------------------
گويا گوگل، كمپاني پيرالبز سازنده ي محصول بلاگر رو خريده ! حالا چه تغييراتي صورت مي گيره معلوم نيست. نكته ي جالب توجه اين هست كه با اين انتقال، حفره ي بزرگي در برنامه ي اديت صفحات وبلاگ پيدا شده كه مي تونه موجب دردسر بشه! اين حفره ، توسط هكر معروف آدريان لمو كشف شده.
-----------------------------------------
اگه امروز به گوگل سر زده باشيد ، حتماً متوجه شديد كه تولد انيشتين هست.گوگل لوگوي جالبي هم درست كرده. اگه دوست داشتيد مي تونيد با كليك كردن روي لوگوي گوگل عكس هاي جالبي از اين شخصيت بزرگ رو ببينيد كه با شخصيت هايي چون تاگور، چارلي چاپلين، اپنهايم و...همراه هست .
-----------------------------------------
نظرتون درباره ي فمه زدن در روز عاشورا چيه؟
----------------------------------------
راستي بوي بهار رو احساس مي كنيد؟
جمعه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۱
من به همراه يكي از بچه هاي گروهان نگهبان ساعت 9-12 شب بوديم . ساعت 10:30 بود كه روي جدول نشستيم . يك بنده خدايي كه درجه ي ستوان سوم هم داشت به طرف ما اومد. حالا صحبت هاي ما رو با اون درجه دار بخونيد: { در نظر بگيريد ما فكر مي كنيم اين شخص ، از همين درجه دارهاي جديد هست!!}:
*چرا نشستيد؟
-{با خنده}خسته شديم!
*بايستيد.
{ما هم با خنده ايستاديم}
*دستت رو از جيبت در بيار!
-{با خنده آروم دستمون رو از جيب در آورديم }
*گروهان چنديد؟
-گروهان...
*فرماندتون كيه؟
-{با خنده }فرمانده نداريم!!
*نداريد؟
-نه!
-البته داشتيم .فلاني بود كه رفت .
*دفتر افسراتون كجاست؟
-نمي دونيم!
*نمي دونيد؟
-نه!!
يه نگاهي كرد و رفت به سمت دفتر افسرهاي ما ! ما هم يكه خورديم ! نكنه كاره اي بوده؟ بعد فهميديم سر افسر ديشب پادگان بوده . يعني معاون افسر جانشين پادگان!!!!! بايد تا شنبه صبر كنيم تا ببينيم گزارش رد مي كنه يا نه !!اگه رد كرد ..... :)
جالب بود نه! هر وقت صحنه رودر ذهنم بازسازي مي كنم ياد فيلم هاي كمدي مي افتم!!!
در پناه حق
شنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۱
----------------------------------------
حدود 10 روزه مريضم . اون هم از نوع بدخيمش! 6 تا آمپول و يك خروار دارو!!!! فردا هم بايد برگردم به همون محيط بي روح پادگان!
----------------------------------------
ايام به كام
سهشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۱
با اين حساب فكر مي كرديم كه احتمالاً مرخصي ما بپره ، اما اينطور نشد! به اين ترتيب دو ماه از چهار ماه آموزشي ما تمام شد .البته اگه اشتباه نكنم ، يك ماه اون رو مرخصي بوديم . واقعاً كه زمان خيلي زود مي گذره!!
شاد شاد شاد باشيد
چهارشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۱
یکشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۱
-------------------------------------
امروز فيلم ” نجات سرباز رايان ” رو نگاه مي كردم ، ياد جنگ خودمون با عراق افتادم . جنگ، جنگ، جنگ…….!! چقدر از اين واقعيت بدم مياد . گر چه گاهي جنگ اجتناب نا پذير مي شه . مثل همين جنگ ما با كشور دوست و برادر(!!) عراق، كه با نامردي كامل خيلي از كشور ها همراه بود . جنگي كه خيلي ها از عراق حمايت مي كردن و ما هم فقط با تكيه بر نيروي انساني و ايمان واعتقاداتي كه داشتيم( و اگه هم اندكي از اون باقي مونده باشه!!) ، تونستيم مقاومت كنيم . من با جنگ آشنايي چنداني نداشتم ، اما اين سربازي باعث شد با خيلي از فرماندهان جنگ برخورد داشته باشم و اطلاعاتم در اين زمينه بيشتر بشه . ضررهاي انساني و مالي اين جنگ وصف ناشدني هست . كما اينكه هميشه در تمام دنيا ، بر روي اين گونه آمارها ،سرپوش مي ذارن يا آمار اشتباه ارايه مي دن . اين فيلم رو هم كه ديدم ، حسابي حالم رو گرفت . مثلاً صحنه اي كه كودكي رو بنا به شرايط پيش اومده از والدينش جدا مي كنن . بعد از اينكه كودك پيش پدرش برگشت ، پدرش رو با دستاي كوچيكش مي زد و بعد در آغوشش جاي گرفت واشك مي ريخت! قسمت اعظم جنگ يعني همين !!!
جمعه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۱
از روز پنج شنبه مرخصي ما شروع شد . ديروز توي خيابون كه مي خواستيم موقتاً از هم خداحافظي كنيم ، خيلي جالب بود . همه با هم رو بوسي مي كردن . يكمي دلم گرفت . هميشه خداحافظي برام سخت بوده ! ما تا 2،3 ماه ديگه هم با هم هستيم . خداحافظي روز آخر برام سخت تر هست ! يك روز نشده دلم براي خيلي ها تنگ شده !!! كاشكي هيچ وقت كلمه ي سلام رو بر زبون نمي آوردم . اين جوري ديگه مجبور نمي شدم كه به خاطر خداحافظي ماتم بگيرم . نمي دونم شما هم اين احساس رو داريد يا تجربه كرديد يا نه ؟ واقعاً سخته.
چقدر رمانتيك !!!!!
پنجشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۸۱
-------------------------------------------------
باز هم از سربازي براتون گم .
+ چند وقت پيش كه استخر رفته بوديم ، افسر گروهان ما هم اومده بود . يكي از بچه ها ، تا افسر رو ديد در حالي كه مايو پوشيده بود ، به افسر احترام گذاشت(با دست!!) . اين اتفاق باعث شد كه ما و افسر مذكور حسابي بخنديم :)
+يكي از برادران خادم ( خانواده ي كشتي گير !) ، در گروهان ماست . پسر خيلي خوب و آرومي هست . اما اين يكي كشتي گير نيست.
+ اين هفته پسر پروفسور حسابي اومده بود . بچه ها هم خيلي استقبال كرده بودن . مهندس حسابي ، همانند پدرش انسان بسيار روشن فكري هست . وقتي از پدر محترمش صحبت مي كرد آدم رو به وجد مي آورد . پروفسور حسابي تقريباً دزر تمام رشته هايي كه ما در اونجا داشتيم، درس خونده بود و تسلط كاملي هم بر همه ي اونها داشته . من كه حيرونم ! چطوري ميشه بعضي آدما اينقدر بزرگ و عزيز مي شن! چند نمونه از كارهاي ايشون رو كه جالبه عرض مي كنم: ايشون بودن كه پيشنهاد اتوبوس فضايي رو براي اولين بار در دنيا ارائه داده و در حال اجراست! ايشون با پول خودش، 1000 متر زمين در كره ي مريخ به نام ايران خريداري كرده ، طوري كه نام ايران از اين لحاظ ، در رتبه ي سوم دنيا قرار گرفت!! و............
+ يك سري سرباز جديد ، وارد پادگان شدن كه از مقطع ديپلم و پايين تر هستن . خيلي بچه هاي پر شر و شوري هستن . خيلي از اونها فقط دنبال سوژه مي گردن تا ...! تعداد سيگاري هاي اونها بسيار زياده كه با توجه به سن و سالشون ، يك فاجعه هست .
+ ما در يك مسابقه ي فوتسال شركت كرديم كه سوم شديم . شايد به جاي جايزه ، به ما چند روز مرخصي بدن :)
+ دو نفر از افراد آسايشگاه ما، ادبيات فارسي خوندن كه هر دو نفر ترك هستن ، با لحجه ي بسيار زياد. با يكي از اين دو صحبت مي كرديم كه بحث به لحجه كشيده شد . وقتي گفتيم كه بنويس ” گوگوش” ، نوشت ” قوقوش” !! مي گفت من درست مي گم و شما اشتباه مي كنيد!! آخرش هم قبول نكرد كه داره اشتباه مي كنه!!!
با همه ي اين حرف ها ، پسر خوب و سرزنده اي هست .
---------------------------------------------
شاد شاد باشيد
پنجشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۱
باز هم اومدم . باز حرف هاي نا گفتني و رازهاي سر به مهر كه تنها در خلوت دل گفتني هست! باز افكار پريشوني كه انگار دست از سر من بر نمي دارن . گويي كه رهايي از اين افكار ديوانه كننده ، برام نا ممكن هست . انگار بايد بار سنگين بسياري از پرسش هاي درون خودم رو هميشه بر دوش بكشم . شايد قدرت و توانايي من هر روز در حال كاستن هست. چرا؟ زندگي انسان ها رو قدرت مند مي كنه . اما انگار براي من چنين قانوني وجود نداره؟! واي بر من كه هنوز از فهم خيلي از مسايل پيش پا افتاده ،عاجزم!
-----------------------------------------
از اين حرف هاي تكراري و نا مفهوم بگذريم كه آب در هاون كوبيدنه!
در آموزشي يك سري از دروس هست كه به وسيله ي اساتيد بيان مي شه . اساتيدي كه ما داريم بسيار با تجربه هستن و اغلب سرهنگ و تيمسار بازنشستن كه همگي در جنگ حضور داشتن . از بين اين اساتيد اشخاصي پيدا مي شن كه كمي از بقيه متمايز هستن . مثلاً يكي از همين استاد ها ، عضو نيرو مخصوص بوده كه از نظر تجربه فوق العاده هست. در خيلي از كشورهاي دنيا تحت پرچم ناتو جنگيده ، طوري كه حتي در ويتنام هم حضور داشته! آدم خيلي جالب و خوش اخلاقيه . بعضي اوقات هم از خاطراتش برامون تعريف مي كنه . با اينكه بالاي 60 سالش هست، بسيار چابكه، در كارهاي عملي هم خيلي جدي و سختگيره.
اگه شنيده باشيد دوره ي دافوس برترين و سخت ترين دوره ي نظاميه . چند نفر از همين اساتيد ، اين دوره رو تدريس هم مي كنن( يا كردن).
--------------------------------------
در دوران آموزشي ، تير اندازي با اسلحه هم گنجانده شده . اسلحه ي سازماني ارتش ژ-3 هست كه بسيار پر قدرته ،طوري كه يك تير اون مي تونه از 9 نفر هم عبور كنه و همه رو از پا در بياره! چند روز پيش در ميدان تير بر اثر بي احتياطي ، دو نفر كشته شدن!!!
-------------------------------------
پارتي بازي در همه ي جاي ايران هست. در اينجا هم هر كسي كه پارتي داره به راحتي مرخصي مي گيره .واقعاً كه جالبه !!!!!!
------------------------------------
در آسايشگاه كه هستيم اتفاقات جالبي مي افته كه گفتن همه ي اونها ممكن نيست . مثلاً افتادن يك نفر از روي تخت ، در حالي كه خوابيده بود و در خواب مي ديد كه داره از بالاي يك درخت به پايين پرت ميشه!!البته آسيبي به اون فرد وارد نشد . جشن هايي كه در آسايشگاه دور از چشم بقيه انجام مي شه هم خيلي جالبه . يكي دو نفر نگهباني مي دن . بقيه هم دست مي زنن و ترانه مي خونن....!! اين محيط خشك و بي احساس رو فقط با اين كارها مي شه تحمل كرد . البته گاهي هم سر چيزهاي كوچك اختلاف مي افته و داد و فرياد و قيل و قال درست مي شه . مثلاً سر روشن يا خاموش بودن تلوزيون ! گاهي فكر مي كنم كه ما در اون محيط كوچك ، اين همه اختلاف سليقه داريم ، چطور مي شه در سطح كلان مثلاً كشور خودمون ، اتحاد داشته باشيم و با كمتريناختلاف ، به بهترين نتيجه برسيم؟!!!
----------------------------------
ديگه قلم فرسايي نمي كنم .
شاد شاد باشيد
جمعه، دی ۲۷، ۱۳۸۱
قريب يك ماه هست كه درصفحه ي وبلاگم چيزي ننوشتم يا به عبارتي فرصت اين كار رو نداشتم . دلم براي نوشتن در اينجا تنگ شده بود. اومدم تا چند سطري رو بنويسم ! بنويسم تا باور كنم هنوز هستم ! خيلي چيزها داشتم كه بنويسم . اما در حال حاضر رغبت چنداني به نگارش خيلي از آنها رو ندارم .البته اگه بعداً فرصتي پيش اومد حتماً مفصل تر مي نويسم.
در حال حاضر ، در دوران آموزشي سربازي هستم . دو ماه مقدماتي و دو ماه تخصصي( دوره ي كد). حدوديك ماه اول در حال اتمام هستش . يك هفته ي اول (يا ده روز اول) براي من بدترين دوران زندگيم بود . چون اونقدر به عضله هاي پام فشار اومد كه قدرت نشستن رو هم نداشتم و ...! براي همين ،حتي چند آزمايش دادم تا از سلامتي جسمي خودم اطمينان پيدا كنم ! اين درد ها به معدم هم فشار آورد ، براي همين چند روز معده ي من به علت هاي عصبي درد مي كرد! طي اين چند سالي كه خدا به من عمر داده ، اين قدر تحت فشار نبودم! اين فشارها، طي چند روز كاهش پيدا كرد تا اينكه گرفتگي عضلاني ، از بين رفت . حالا هم اوضاع بد نيست . در طول هفته يك بار استخر داريم . چند سالن ورزشي هم داريم كه از هيچ چي بهتره! هفته ي گذشته دو دفعه به آمفي تئاتر رفتيم كه البته هر دو بارش يك نمايش تكراري بود!!
در آموزشي افراد از شهر ها و استان هاي مختلف ايرن هستن . تقريباً از تمام استانها در اينجا حضور دارن . لحجه هاي مختلف، فرهنگ هاي مختلف!! وقتي هوا سرد شد ، بچه هاي جنوب مي گفتن تا حالا هوايي به اين سردي نديدن ( بعضي فقط يك بار برف رو ديده بودن) ، بچه هاي مناطق سردسير هم مي گفتن هوا چندان سرد نيست!!!!
يك نكته ي جالب ديگه ؛ هر چه از تهران بيشتر دور مي شيم ، سن ازدواج پايين مياد . مثلاُ بچه هايي بودن كه با سن و سال كم ،بچه هم دارن!!يك نفر كه 25 يا 26 ساله بود مي گفت ، ديگه سنم رفته بالا به من زن نمي دن!!!
يكمي هم از گروهانمون بگم و زياده گويي نكنم . فرمانده گروهان ما ، يك جنوبي هست كه روانشناسي خونده .تا 40-50 روز ديگه هم خدمتش تموم مي شه . اين آدم مستبد و زور گو، ( به قول خودش) ما رو با روش هاي روانشناسي آزار مي ده!! آدم ديكتاتوري كه از اذيت كردن به حد وفور لذت مي بره. چند نفر هم براي خودش “ نوچه ” جمع كرده كه به راحتي به اونها مرخصي مي ده و ....!!!!!!!!!
نظام ، بسيار خشك و ديوونه كننده هست . خشك و انعطاف نا پذير ! خشن و بي روح!چاره اي نيست جز تحمل .
راستي ، از دوستاني كه پيام گذاشته بودن نهايت تشكر رو دارم.
شاد شاد باشيد