جمعه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۱

چند روزي هست كه بچه هاي تخصصي ، درجه گرفتن . گاهي از روي شيطنت ميان ما رو اذيت مي كنن . ما هم ديگه عادت كرديم . براي همين احترامات نظامي رو در مقابل اونها رعايت نمي كنيم . خيلي از اونها ، آشنا هستن ، چون دو ماهي رو با هم گذروند يم . منتها ما در رده ي مقدماتي بوديم و اونها تخصصي. اين مطالب رو گفتم تا برسم به اتفاقي كه افتاد !
من به همراه يكي از بچه هاي گروهان نگهبان ساعت 9-12 شب بوديم . ساعت 10:30 بود كه روي جدول نشستيم . يك بنده خدايي كه درجه ي ستوان سوم هم داشت به طرف ما اومد. حالا صحبت هاي ما رو با اون درجه دار بخونيد: { در نظر بگيريد ما فكر مي كنيم اين شخص ، از همين درجه دارهاي جديد هست!!}:
*چرا نشستيد؟
-{با خنده}خسته شديم!
*بايستيد.
{ما هم با خنده ايستاديم}
*دستت رو از جيبت در بيار!
-{با خنده آروم دستمون رو از جيب در آورديم }
*گروهان چنديد؟
-گروهان...
*فرماندتون كيه؟
-{با خنده }فرمانده نداريم!!
*نداريد؟
-نه!
-البته داشتيم .فلاني بود كه رفت .
*دفتر افسراتون كجاست؟
-نمي دونيم!
*نمي دونيد؟
-نه!!
يه نگاهي كرد و رفت به سمت دفتر افسرهاي ما ! ما هم يكه خورديم ! نكنه كاره اي بوده؟ بعد فهميديم سر افسر ديشب پادگان بوده . يعني معاون افسر جانشين پادگان!!!!! بايد تا شنبه صبر كنيم تا ببينيم گزارش رد مي كنه يا نه !!‌اگه رد كرد ..... :)
جالب بود نه! هر وقت صحنه رودر ذهنم بازسازي مي كنم ياد فيلم هاي كمدي مي افتم!!!

در پناه حق

هیچ نظری موجود نیست: