پنجشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۲

بچه هاي حالا خيلي با ما فرق دارن(آخه من هزار سالمه)! امروز برادر زاده ي من عكس روزنامه ها رو به دوست خودش(اون هم 5.5 سالشه) نشون مي داد بعد هم در باره ي صدام با هم حرف زدنمن وقتي بچه بودم اسم خودم روهم بلد نبودم . تازگي ها فهميدم اسمم چيه!

اي بابا ، ببين چطوري داره نگام مي كنه ! هي داره چشمك مي زنه و مي خنده ! خداي من اون يكي هم داره همين طوري به من مي خنده! چقدر زيادن. هوار تا!!دارن من رو وسوسه مي كنن. امان از دست شيطان ! ديگه تحمل ندارم . الان مي رم سراغشون تا همشون رو بخورم .
عجب پسته هاي خوش مزه اي!!

هیچ نظری موجود نیست: