چهارشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۳

قدرت طبيعت واقعا انكار ناپذيراست ! آدمها آن قدر خودشان را قدرتمند و متفكر نشان مي دهند كه گويي همه چيز در يد قدرت آنهاست . اما يك تكان از طبيعت كافي بود تا ثابت كند اگر بخواهد مي تواند همه چيز را ويران كند .
اين زلزله ي مهيب تداعي كننده ي زلزله ي بم بود . ده ها هزار نفر جان خود را از دست دادند .ميليون ها نفر بي خانمان شدند .عجب قدرتي دارد !
واي كه ديدن آن همه درد و رنج مردم ( بسان همان زلزله ي بم )چقدر دردناك است . خدا رحمت كند سعدي را كه به واقع درست همي گويد كه:
بني آدم ....

دوشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۳

وقتی فکر آدم کار نکنه ،چاره ی کار چیه ؟

شنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۳

خيلي وقته ديگه كمتر ميام چيزي بنويسم . نه اينكه فكر كنيد ذهنم از نوشتن خالي هست ! نه ، مي خوام بنويسم اما نمي دونم چجوري بنويسم . چطور كلمات رو در كنار هم قرار بدم تا معني رو برسونن . فهم و درك كامل كلام آدمها هيچ وقت ممكن نيست . هيچ وقت ! دل سخن مي گه ، قلم مي نويسه ، كاغذ موندگارش مي كنه . اما درك منظور نويسنده ، هميشه ممكن نيست !
اين يادي از گذشته :

احساس مي كنم در دريا شناورم‚روي قايقي فرسوده! بدون بادبان ! و حتي بدون پارو! آفتاب سوزان نيمروز صورتم را به شدت آزار مي دهد. گرماي بي حد و حصري وجود دارد. با نگاهي ملتمسانه رو به خورشيد مي كنم .شايد مي خواهم به حرفهايم گوش كند . شايد دلش به رحم بيايد و رحم كند بر من تنها! ولي او دركم نمي كند! سرشتش اين گونه است ‚ گرم والبته سوزان! چاره اي نيست . بايد منتظر تكه ابري باشم تا مرا از گزند تشعشعات گدازنده ي خورشيد در امان بدارد.بايد صبر كنم!از شدت گرما بي رمق در گوشه اي از قايق آرام مي گيرم. احساس مي كنم نسيمي در حال وزش است . كمي حالم بهتر مي شود. رفته رفته نسيم جاي خود را به باد مي دهد. باد نيز ابرهايي را از دور دست برايم به ارمغان مي آورد. خوشحالم و شاد از اين هديه ي زيبا !! كم كم باد هم جاي خود را به طوفان مي دهد. چه خشم عجيبي دارد اين طوفان! نكند از من دلگير است؟؟؟ نمي دانم !با هر موج به سويي مي روم. گاهي به راست ‚ گاهي به چپ !!خدايا! گويي همان گرماي جان كاه بهتر بود!! اگر موجي قايق مرا واژگون كند‚ديگر هيچ اميدي نيست! بايد دست به دامن قايق شوم!اي قايق زيباي(!!) من ‚ نگذار اين طوفان مرا از تو جدا كند!گويا امواج با نواي نه چندان خوشايند طوفان در رقصند. رقصي زيبا و با شكوه!اما براي من پيام آور مرگ! رقص امواج مرا به هراس مي افكند. ترس وجودم را فرا گرفته! قايق را محكم مي گيرم تا اين حداقل را نيز از دست ندهم.چند دقيقه اي مي گذرد و شايد ساعتي؟!انگار روزنه هاي اميدي پيداست . اميدي كه او را آزردم! از شدت وزش طوفان كاسته مي شود . كم كم ابرها نيز كمتر مي شوند و خورشيد آرام سرش را از ميان توده ي ابر بيرون مي آورد. اين نور هماي سعادت من است . طوفان آرام مي گيرد و خورشيد دوباره مانند ساعتي قبل نور افشاني مي كند.باز سكوت و سكوني وهم آور و باز احساس تنهايي!چقدر ضعيف است اين انسان ! هميشه در هراس ‚هميشه در تضاد!بايد فرياد بزنم و از كسي كمك بخواهم .دريا كمكم كن تا ساحلم را پيدا كنم!!!!10/2/78

چهارشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۳

مستند ” فقر و فحشا “
ساخته ي ” مسعود ده نمكي “
چند وقتي بود درباره ي اين فيلم مستند چيزهايي شنيده بودم . دنبال اين فيلم بودم ، از طريق دوستي پيداش كردم . يك فيلم مستند كه ازنظر كار هنري چيزي در بر نداره (اين رو هر كسي مي تونه به راحتي ببينه!) . نمي دونم مخاطب اين فيلم چه كساني هستن يا به عبارت بهتر هدف از ساخت اين فيلم چي بوده ؟ متن فيلم مملو از كلمات و عباراتي هست كه تا حالا نديدم جايي به اين صراحت درباره ي اونها صحبت شده باشه !
فيلم درباره ي دختراني هست كه به خاطر فقر دست به خود فروشي مي زنن . البته گاهي هم به افرادي اشاره مي شه كه تنها براي زياده خواهي ويا اميال نفساني دست به اين كارها مي زنن . درباره ي دختراني كه شخصا يا به صورت باندهاي قاچاق انسان به دبي مسافرت مي كنن تا ... ، سخن به ميان مياد .
شايد با يك ديد كلي به اين مساله گفته بشه كه واقعا اين همه فساد وجود داره و بايد به نوعي انعكاس داده بشه . درست! اما چگونه اين رو بايد گفت؟ در طول اين فيلم مستند شخصي به نام ميرشكاك با هيبت دراويش ، هر از چند گاهي مياد و متني رو درباره ي تهران و سياهي هاي اون بيان مي كنه . بعضي حرفهاش منطقيه . اما گاهي آنچنان به بيراهه مي ره كه آدم حيرت مي كنه . به عنوان مثال حديثي خوند كه به قول خودش منصوب به اما صادق(ع) هست . حديث اينه:
” تهران مي شود، قصرهايش همانند قصرهاي بهشت ، زنهايش همانند حورالعين (!) ، لباس اهل كفر مي پوشند، زينت مي كنند همچون ستمگران . سوار زينها مي شوند( تصوير يك زن اسب سوار در پس زمينه ديده مي شه) تمكين نمي كنند از شوهران خود و درآمد شوهرها براي آنها كفايت نمي كند .از تهران بگريزيد به قله ي كوهها ، و از سوراخي به سوراخي همچون روباه كه بچه هاي خود را به دندان مي گيرند و مي گريزند .“
مي بينيد ! هر جا لازم باشه چقدر راحت مي شه حديث ساخت؟ نمي دونم احاديث رو از كجا ميارن ؟ همين يك حديث براي انتقاد از كل فيلم كافيه !!!
يك مطلب خيلي جالب ! چرا اين قدر توي سر اين جور دختر ها زده مي شه ! هر وقت دختري يا زني خودفروشي مي كنه ، يك مرد هم داره خودفروشي مي كنه ! يك طرفه نمي شه پيش قاضي رفت . جايگاه مردها در اين فيلم كجاست ؟ يعني اين قدر پاك و معصوم و بي گناه هستن كه احتياجي نيست به اينكه نقش اين نيمه ي ديگه رو پررنگ تر ببينيم؟! جايي پسري رو نشون مي ده كه با ماشين دنبال چند دختر هست . فيلم بردار همراه با دوربين سوار اين ماشين مي شه و با پسرك گرم صحبت مي شه . پسر اظهار مي كنه كه خودش دوست دختر داره و فقط براي تفريح مي خواست دخترها رو سوار كنه! بعدشم كلي بالاي منبر موعظه مي كنه! نقش اين پسر و امثال ايشون در اين همه فساد كجاست؟
در فيلم فقط حرف از فقرمادي هست . پس فقر رفتار انساني كجاست ؟ درسته كه خيلي ها فقط به خاطر فقرمادي دست به اين كارمي زنن ، اما اين عموميت نداره!
و اما اين عربهاي ....! شيخهايي كه فقط گردن كلفت مي كننن و اين طور دختران كشور ما و خيلي از كشورهاي ديگه رو به بازي مي گيرن .
چند وقت پيش اونقدر اين پديده ي مسافرتهاي بو دار، به دبي زياد شده بود كه كار به وزارت اطلاعات و رييس جمهور هم كشيد . اين وزارتخونه بعد از كمي تحقيق اظهار كرد كه خيلي از اين خبرها كذب هست و البته كل ماجرا رو منكر نشد! حالا تا چه حد اين صحت داره خدا مي دونه .

راستي چه كسي و يا چه كساني مقصرين اين پديده ي شوم هستن؟ چطور اينقدر راحت آبروي كشور رو پيش اين عربها مي بريم! شرم آوره!

دوشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۳

بعضي دردهاست كه روح و جسم آدمها رو راحت نمي ذاره و هميشه زمينه ي آزردگي اونها رو فراهم مي كنه ! چاره اي نيست ، بايد با همه ي اونها مدارا كرد . بايد فكر كرد كه اون دردها هم جزئي از وجود آدمي هستش . اين طوري زندگي آسون تر مي شه .فقط آسون تر ! و دردها همچنان باقي هستن تا ...

شنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۳

بزرگترين آموزش مسيح اين بود: «ملکوت خداوند در درون ماست» آيامی توان انسان بيچاره ای راتصور کرد که ملکوت خداوند رادرقلب خود دارد؟
از دفتر خاطرات ماری هسکل معشوقه جبران خليل جبران

اين متن كوتاه چقدر قشنگه . حالا نمي دونم باز هم بايد بگم من مملو از تهي بودن هستم يا نه؟

جمعه، آبان ۰۱، ۱۳۸۳

عجيب است ! من مملو از تهي بودنم و تهي، از بودن ! هر چه مي گذرد اين احساس بيشتر در عمق جانم نفوذ مي كند . لايه هاي وجودم را در مي نوردد و تهي تر ازهر روزم مي كند . در تب بودن مي سوزم و واز نبود بودن ، قالب تهي مي كنم . چه سخت است اين گونه آكنده از تهي بودن!

و چقدر فاصله است تامرز انسان بودن . فرسنگها !!

جمعه، مهر ۲۴، ۱۳۸۳

فردا ماه رمضان شروع می شه . نمی دونم چرا یک جور ايی شدم! نمی دونم چه احساسيه .

يک خانمی زنگ زده بود گفت : سلام , نماز روزه هاتون قبول باشه . اومدن ماه رمضان مبارک ......!
بعدشم بدون اينکه چيزی بگم قطع کرد . نمی دونم اين خانم مزاحم بود يا نه اما خيلی چسبيد . خيلی حال کردم . مثل همونی که می گن آب نطلبيده مراده (ربطی داشت؟!)!

چهارشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۳



نمي دونم تا حالا به قانون اساسي نگاه انداختيد يا نه ؟ در اصل 23 قانون اساسي اومده:
تفتيش عقايد ممنوع است و هيچكس را نميتوان به صرف داشتن عقيده‏اي مورد تعرض و موُاخذه قرار دارد.

اين تنها يك روي سكه هستش ! اگه براي گزينش راهتون به ادارات و ... دولتي افتاده باشه حتما با قسمت عقيدتي سياسي سروكار داشتيد . سوالهاي نامربوطي كه گاهي از حيطه ي خودش خارج مي شه و وارد مسايل كاملا شخصي مي شه .
آيا شما انتخابات شركت مي كنيد؟
اگه اين اختيار وجود نداشت كه اسمش رو انتخابات نمي ذاشتن!!!!
يا مثلا از كي روزه گرفتي ؟؟؟؟ من نمي دونم چرا بايد اين سوالها رو بيان كنن! اگه من و امثال من روزه بگيريم يا نگيريم بايد به خداي خودمون جواب پس بديم نه به اين آقا و امثال اونها !! چه دليل داره به اين سوالها پاسخي داده بشه !! اگه اين گونه گزينش كردن درست بود كه اين همه فساد اداري نداشتيم ! معلومه يك جاي كار مي لنگه . اين طور گزينش فقط دروغ و ريا رو زياد مي كنه . واقعا همين طوره . چند روز پيش اعلام شده بود چند ميليون بسيجي داريم! خوب مسلمه . دانش آموزي كه مي بينه هر جا كه بخواد بره استخدام بشه با بسيجي بودن كلي جلو مي افته خوب معلومه اسمش رو در اين گونه نهادها و .. . مي نويسه تا در آينده نهايت بهره رو از اون ببره ! اين يعني آموزش رسمي ريا !!!!! يعني شما اسم ديگه اي مي تونيد روش بذاريد؟؟؟؟
از همه ي اينها گذشته برگرديد به همون اصل 23 قانون اساسي . خوب چطور مي تونيد اين اصل رو تفسير كنيد؟؟
مجلش ششم مي خواست به نوعي اين گونه گزينش كردن رو حذف كنه كه اگه اشتباه نكنم شوراي نگهبان اون رو رد كرد .
الله اعلم !

شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۳

شعرهاي سهراب رو دوست دارم . خيلي با احساس و زيباست . اما اعتراف مي كنم كه خيلي از جاها ، اصلا نمي فهمم چي مي گه . مثلا :
من وضو با نفس پنجره ها مي گيرم !
خوب ، حقيقتش عقل من قد نمي ده كه منظورش چي بوده . يا خيلي از ابيات ديگه ي اين شاعر پر احساس . اما وقتي مي گه ” دل خوش سيري چند؟” دركش مي كنم !
در عوض اغلب شعرهاي حميد مصدق رو خيلي بيشتر درك كردم و فهميدم . بعضي از ابيات با تخلص حميد گفته شده . اين تشابه اسمي و كلامي كه در ابياتش آورده خيلي برام ملموس تره !( اين همون حس ناسيوناليستي از نوع اسم هستش!!) .

من به بي ساماني ،
باد را مي مانم .
من به سرگرداني ،
ابر را مي مانم .

شعرهاش بيشتر با مردم در آميخته . واقعيات رو بهتر مي شه در كلامش پيدا كرد .

من تمنا كردم
كه تو با من باشي
تو به من گفتي
- هرگز ،هرگز
پاسخي سخت و درشت
و مرا غصه ي اين
هرگز
كــــشـت !!



یکشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۳

چقدر سكوت شب زيباست و صداهايي كه گاه آن را مي شكند .گربه اي با صداي محزون خود آواز مي خواند و گاه فريادي مي زند . مردي تنها با گامهاي نا مطمئن خود كوچه را مي پيمايد . شايد روز وشب ديگر برايش معنايي ندارد! جيرجيركي ، آن طرف تر موسيقي مي نوازد . و من اينجا ، كنج اتاق نشسته ام . يك پنجره و نسيمي كه از آن مي گذرد و صورتم را نوازش مي كند . ساعت مثل هميشه تيك تاك مي كند . يك چراغ كوچك روي ميز و كور سويي نور! يك قلم ، يك صفحه ي سپيد كه مي شود هر چه كه خواست روي آن نوشت . صدايي مي آيد . دور است ، دور ! مي خواهم آن را سياهش كنم روي كاغذ! اما اجازه نمي دهد . كم رنگ است . چرا من اين همه از خود دورم ؟ گويي صداي خود را نيز نمي شنوم!!

پنجشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۳

اين روزها بحث كنكور خيلي داغ شده . اگه اشتباه نكنم 62% قبولي ها براي دخترهابود. اين كه دختر ها بيشتر از پسرها در كنكور قبول شده و جذب رشته هاي دانشگاهي شدن به سهميه بندي خود سازمان سنجش هم مربوط مي شه . چون خود سازمان تعيين مي كنه كه مثلا فلان دانشگاه چند نفر پسر و چند نفر دختر جذب كنه !
و يك نكته ي ديگه . گفته مي شه كه در كشور 32000نفر مهندس كشاورزي بي كار هستن . يا چند هزار نفر از ماماها جذب بازار كار نشدن يا موارد مشابه ! با اين وجود باز هم هر سال چند هزار دانشجو در همين رشته هايي كه فارغ التحصيلان مازاد دارن وارد دانشگاه مي شن . خوب اين جاي تعجب و تامل داره . چرا راه كاري براي اين گونه معضلات انديشيده نمي شه . مثلا جذب دانشجو در اين رشته ها رو براي مدتي كاهش بدن و اين فشار رو روي رشته هاي ديگه متمركز كنن! گويا مسولان ما همچنان در خوابي بس عميق فرو رفتن . هيس ! شما هم ساكت باشيد . شايد خداي ناكرده از خواب ناز بيدار شن!
يا حق

سه‌شنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۳

اول مهر ، بوي مدرسه، بوي دوران كودكي ، بوي لذت رفتن به مدرسه ، بوي كيف نوي كوچولو كه پر شده از مداد و دفترهاي نو و قشنگ و يك قمقمه ي خوشگل!عجب حال و هوايي بود . يادش به خير ! گذشتن از زير قرآن و رفتن به سراغ كتابهاي درسي كه بايد يك سال با اونها دست و پنجه نرم مي كرديم .
بابا آب داد ......بابا نان داد
...
آن مرد آمد .
....
حسنك كجايي!
...
باز باران باترانه ، باگهرهاي فراوان ....
....


دوشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۳

سلام
اين متن براي سايت و گروه زير هست:
http://sare2008.com/home.htm
http://groups.yahoo.com/group/iran-sare2008/


يک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است.
-رسول اکرم صلی الله عليه و آله

از تفکر و تعقل غافل نشويد ، زيرا تفکر حيات بخش قلب آگاه و کليد درهای حکمت است .
-امام حسن عليه السلام

به گذشته خود هرگز نمي انديشم، مگر آنکه بخواهم از آن نتيجه اي بگيرم.
-نهرو

اگر بايد از ميان تمامي گفته هايم يک جمله را برگزينم که همه تعليماتم را دربر داشته باشد، آن جمله، اين خواهد بود: « هيچ انديشه بدي را در سر يا دل خود جاي مده.»
-کنفوسيوس

بايد پيوسته در اين انديشه باشيم که وجودي شويم بهتر از آنچه هستيم.
-مک دوگال

مردم خود را با هر چيز خسته مي کنند، مگر با تفکر و انديشه.
-نيچه

انديشيدن دشوارترين کار زندگي است و به همين دليل، تنها عده قليلي مي انديشند.
-فورد

عالم کسي است که فرق ميان «من مي دانم» و «من مي پندارم» را مي داند.
-فرانس

وسعت دنياي هر کس به اندازه وسعت انديشه اوست.
-نيچه

من فکر مي کنم، پس هستم.
-دکارت

تا قلب نخواهد، هرگز مغز چيزي را باور نمي کند.
-جيمز

از همان لحظه اي که به فکر کردن خوي مي گيريد، در راه ترقي گام برمي داريد.
-پستالوزي

به ندرت به آنچه که داريم مي انديشيم، در حالي که پيوسته در انديشه چيزهايي هستيم که نداريم.
-شوپنهاور

فکر کردن چه آسان است و عمل کردن چه دشوار. هيچ چيز در زندگي مشکل تر از اين نيست که انسان افکار خود را به عرصه عمل بگذارد.
-گوته

همچنان که کماندار تيرهاي خود را مي تراشد و صاف مي کند، هر انساني مي تواند افکار آشفته خود را جهت دهد.
-بودا

جهان براي کساني که مي انديشند، يک کمدي و براي کساني که حس مي کنند، يک تراژدي است.
-والپول

براي گسترش انديشه خود، بايد بيشتر از آنچه ياد مي گيريم، فکر کنيم.
-دکارت

افکار بزرگ هميشه با مخالفت شديد و خشونت بار طبقه عوام رو به رو بوده اند.
-انيشتين

دو کلمه کوچک "آري" و "نه" که به راحتي گفته مي شوند، از کلماتي هستند که براي اداي آنها انديشه و مطالعه فراوان لازم است.

و او كسى است كه زمين را گسترد; و در آن كوه‏ها و نهرهايى قرار داد; و در آن از تمام ميوه‏ها دو جفت آفريد; (پرده سياه) شب را بر روز مى‏پوشاند; در اينها آياتى است براى گروهى كه تفكر مى‏كنند!
جزء 13 سوره الرعد آيه 3

دوشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۳

سايت شواليه من رو ياد سربازيم انداخت .
سربازي در كشور ما ( و شايد در تمام كشورهاي نيا ) يك بيگاري به تمام معناست . اين همه مي گن كه درارتش قانون وجود داره و از اين جور حرفها! اما متاسفانه اين طور نيست يا حداقل من اينطور نديدم . خيلي بي عدالتي وجود داره . من دوست نداشتم براي اينكه نگهباني روزهاي تعطيل زيادي برام مي نوشتن اعتراض كنم ، اما اواخر دوره ي آموزشي ديگه صدام دراومد . وقتي اعتراض كردم كه چرا اين همه براي من نگهباني اين طوري در نظر مي گيرن ، سر گروهبان مي گفت من رو مجبور كردن خيلي ها رو بي خيال شم!! به هر حال معني قانون و نظم و ... رو هم در اين مدت به خوبي فهميدم . عدالت فقط توي كتابهاي مدينه ي فاضله پيدا مي شه و بس !!
دوره ي سربازي ما بد نگذشت . يعني سختي به اون معنا نداشتيم . آخراي دوره ي آموزشي ديگه كسي شب براي نگهباني بيدار نمي موند . يك شب من نگهبان بودم .من بايد صبح برپا مي زدم و دنبال صبحونه مي رفتم ، اما راحت خوابيدم . صبح افسر نگهبان اومد پوتيم يكي از بچه ها رو برداشت و به كسي هم نگفت . بعد هم بيدار باش زد و خودش رفت دنبال صبحانه! هوا كه روشن شد دوزاريم افتاد پوتين رو افسر نگهبان برداشته. طفلك وقتي ديد ما عين خيالمون نيست خودش عين يك بچه خوب پوتين رو پس داد!!!
يادش به خير ! هر وقت توي پادگان بلوايي به پا مي شد يك پاي قضيه گروهان ما بود . روزاي آخر آموزشي بچه لباسهاي هم رو پاره مي كردن . يا روي لباسهاي همديگه يادگاري مي نوشتن . چقدر سر اين كارها فرمانده بيچاره ي گردانمون عصباني مي شد . اتفاقا يك بار سر همين كارها گوش يكي از بچه رو اونقدر چرخوند كه كم مونده بود كنده شه! جالب روحيه ي اون فرد بود. چون بعد از اين جريان با خنده به ما مي گفت : حالش رو گرفتم . چون هر چي گوشم رو كشيد كنده نشد!!
روز آخر همه در حال نوشتن مطلب در دفاتر خاطره ي هم بودن . عجب روزهايي بود. از همه ي مناطق ايران در گروهان نماينده وجود داشت . آدمهايي رو ديدم كه مطمئن هستم نمونه ي اونها رو ديگه هرگز توي عمرم نمي بينم .
خداحافظي روز آخر ، خيلي جالب بود . بچه ها از هم خداحافظي مي كردن . بعد از 4 ماه حسابي با هم اخت شده بودن . بارون هم ميومد . خيلي ها گريه مي كردن . اشكها با قطرات بارون قاطي شده بود . ديدن بعضي ها دل آدم رو آتيش مي زد . به عنوان مثال يكي از بچه ها با اينكه خيلي شلخته و به نوعي كثيف بود ، وسواس هم داشت . همون روز آخر كه همه ي بچه ها با هم روبوسي مي كردن اين فرد به خاطر وسواس زياد دور ايستاده بود و فقط گريه مي كرد!( واقعا فرد عجيبي بود . اين رو فقط بچه هايي مي فهمن كه 4 ماه باهاش بودن!)
بعداز دوران آموزشي هم براي خدمت جايي افتادم كه راحت بود . در عين حال در اين مدت خيلي چيزها دستم اومد . فهميدم چرا ما اصلا پيشرفت نمي كنيم و شايد پسرفت هم مي كنيم . واقعا در اين مدت از اصلاحات اداري و ... نااميد شدم !

اي بابا ! هي خواستم كم بنويسم اما گويا نشد!
شاد باشيد

دوشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۳

اين متن رو از اين گروه برداشتم:

http://groups.yahoo.com/group/miadgah-elearn/join
خيلي زيباست . بخونيد :

خدايا پاكم كن تا تو را با انجام كارهايي كه به من سپرده ايي ستايش كنم
مبادا كه در خدمت گذاري تو ناشكيبا و دلخسته شوم. اين راه آرامشي است ، كه بالاتر از درك آدمي است. خدايا بيا و در قلب و ذهن من ساكن شو ، تا وسعت يابند و تمامي آفرينش را در بر گيرند ، تا از هم جدا نباشيم . چرا كه ما هم جزئي از آن كل هستيم
چنان پاكم كن تا هستي ام را سراسر وقف تو و خلقت كنم كه اسير رنج و پريشاني است
معبود من ، ضعيف و درهم شكسته ام گرانبار و تنها . تو درياي رحمت و مهري ، گناهان من عظيم است اما رحمت و بخشايش تو بس عظيم تر از گناهان من . به رحمت تو پناه مي آورم . مرا پاك گردان تا هنگام قضاوت ديگران رحيم باشم. رحمت تو همه چيز را زيبا مي كند ، هنگامي كه مي لغزيم


خدايا ! با آزموني رويارو هستم بگذار با ايمان به آنكه پرسشگر تويي
همانگونه كه پاسخگو تويي با آن روبرو شوم.من بسيار نادانم ، اما دانش تو بيكران است.
خدايا ! چه چيز هست كه تو نداني؟من در اين ميان تماشاگري بيش نيستم ، بگذار از اين بازي لذت ببرم.
خدايا !
همه چيز طبق خواست تو تحقيق مي يابد ،پس چرا من نگران و پريشان باشم ؟
خدايا !مرا قلبي متواضع عطا كن كه در سرما و گرما ، تحسين و نكوهش ،
در لذت و درد ، در بيماري و تندرستي ،و در خوشبختي و فلاكت ، شاد باقي بماند.
در قلب كوچك من آتش عظيم عشقت را بيفروز. بگذار
شوقم به سيماي زيبايت هر روز فزوني گيرد.
و مرا ياري كن تا همه چيز را به آغوش پرمهر تو بسپارم.
خدايا !خانه قلب من كوچك است آن را چنان فراخ كن كه پذيراي تو باشد.
خانه قلبم ويرانه است‌ ، آن را مرمت كن تا در خور تو شود.
خانه قلبم آلوده است آن را پاك و مطهر گردان.
عميق ترين آرزوي من زماني برآورده مي شود
كه تو هميشه و هميشه در سراي قلبم ساكن شوي
و من هر روزم را در حضور پر نور تو سپري كنم.

يا حق

شنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۳

حتی برای لحظه ای نمی تونم زیبایی دریا رو در یک شب ابری ، با موجهای رویایی و سفید همراه با رعد و برق های بسیار زیبا و پر ابهت فراموش کنم ! تاریکی شب در کنار دریا ترس آوره . این رو قبلا تجربه کرده بودم . اما این بار گویا همه چی فرق داشت . کف سفید رنگ موجها حتی با یک نور بسیار کم قابل دیدن بود و صدای در هم فرو رفتن موجها شگفت آور! دیدن نور برق رعد که در دور دستها دیده می شد این صحنه ها رو با رویا پیوند می زد . به یاد آوردن این صحنه ها هم من رو به وجد میاره !

جمعه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۳

دو روز رفتیم شمال. خیلی جالب بود ، می دونید چرا ؟ آخه دزد زده شدیم! شب که خوابیدیم آقا دزده اومد و چند تا جیب رو خالی کرد که البته متوجه حضورش شدیم و جناب آقا دزده فرار کردن فرمودن (فکر کنم الان یک جشن کوچیک برای خودش گرفته )!! راستی این شعر رو شنیدید که بچه ها می خونن :
شبا که ما می خواهیم آقا دزد بیداره !

بعد این حمله ی مسلحانه(!!) در جاده ی عباس آباد به کلاردشت ، داشتیم جنگلهای بکر و فوق العاده زیبا رو سیاحت می کردیم که یک بنده خدا ( حدودا 40ساله ) با ماشین اومد و صدای ضبط ماشینش رو زیاد کرد و کنار خیابون شروع کرد به ورجه وورجه کردن . می رقصید و بالا پایین می پرید . گاهی مثل باستانی کارها چرخ می زد ، گاهی روی زمین شنا می رفت . خلاصه همه کار می کرد . اون طور که ما حدس زدیم (فکر کنم درست هم باشه) اون مرد قرص اکس خورده بود . واقعاً صحنه ی عجیبی بود . از ماشین یک تخته شنا آورد و شنا می رفت . هیچ چی حالیش نبود . خیلی رقصید . عکس العمل مردم هم جالب بود . جوونها براش بوغ می زدن ، بعضی ها هم بهت زده شده بودن !!!
به هر حال بعد از ناهار اونجا رو ترک کردیم . در جاده ی چالوس مه بسیار غلیظی وجود داشت . هوا هم خیلی سرد بود . ماشینها با احتیاط خیلی زیاد نور چراغ عقب ماشین جلویی رو( چی شد؟!) رو دنبال می کردن . اولین ماشین هر طور که می رفت بقیه هم از اون تبعیت می کردن! اگه تند می رفتن بقیه هم تند می رفتن و برعکس!
خلاصه اینکه یک مسافرت اکشن و مهیج علی رغم کوتاه بودنش می تونه خیلی هم توپ باشه !
راستی که هوای تهران نسبت به اون همه زیبایی و شکوه و لطافت چیزی برای گفتن نداره!

شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۳

- فردا آخرين روزي هست كه به عنوان سرباز خدمت مي كنم !
+ خوب كه چي ؟
- هيچي !
+ فكر كردي شاخ قول شكوندي؟
- نه! فقط 20 ماه از عمرم رفت!
+ زندگي ، خوب يا بد تموم مي شه . خدمت هم فقط بخشي از اين زندگي هست .
- مي دونم . اما ...
+ اما چي ؟
- هيچي ! فراموش كن .
+ چي رو؟
- بي خيال !

دوشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۳

سالها قبل شايد اين گونه می نوشتم :

هنگام صبح که از خواب بر می خيزم، ستاره ها را می بينم که همراه شب، شال و کلاه بر می دارند و از پگاه خداحافظی می کنند . صبح می رسد با کوله باری از روشنايی و اميد! خورشيد طلوع می کند . سرزنده و چالاک ؛ به راحتی کوهها را به کناری می زند و آرام آرام چهره ی نورانی خود را به مردم می نمایاند . ساعتها نور افشانی می کند تا همه ی موجودات به کارهای روزمره ی خود برسند . خورشيد هم مانند همه بعد از چندين ساعت فعاليت خسته می شود . دلتنگ سکوت می گردد و شاید از اين همه قيل و قالی که در شهرهاست به تنگ می آيد .چشمانش از خستگی سرخ می شود . او هم بار سفر می بندد و می رود . و آنگاه شب فرا می رسد ، آغوش خود را با يک دنيا آرامش و سکوت و سکون باز می کند تا همه ی آدمهای خسته از کار و روزمرگی های رايج را در بر بگيرد .آرامش آرامش !!

اما در شبهای اين سالها نه ستاره ای ديده می شود و نه آرامشی احساس می شود . تنها احساس سردرگم مردمانی است که بی هدف در کوچه و بازار پرسه می زنند ، قدم می زنند ، می دوند ، به دنبال سرنوشت مکتوب خود می گردند . همان که از قبل بر لوح روحشان نگاشته شده!! بعد اين همه .... دو زدن ، خسته از همه ی اين تکرارها ، برمی گردند به خانه ي خود (البته اگر داشته باشند) تا برای يک روز کسل کننده ی ديگر آماده شوند !

یکشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۳

آدمها هر چيز يا هر طور كه باشن بالاخره تموم مي شن .

دوشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۳

چند روز نمي تونم از كامپيوتر استفاده كنم . به همين علت چند روزي هم نمي تونم اينجا بيام و چيزي بنويسم . شايد اين چند روز فرصتي باشه تا كمي ....

راستي با كمر درد آشنا هستيد . خداكنه هرگز با اين درد همدم نشيد خيلي بده! خيلي!!!!!!!!!1

جمعه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۳

حرف از آب و ... زدم ! چه بلايي به سرمون اومد . لوله ي آب گرم خونمون تركيد اون هم از نوع اساسي! واي كه چقدر دردسر داره . اگه مي دونستم وارد بحث آب و اين حرفها نمي شدم . خوب شد از پي و ... چيزي نگفتم!

پايدار باشيد

پنجشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۳

dewy
dewy, originally uploaded by hamidreza.
For Test!

چهارشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۳

هيچ وقت تا حالا به اهميت وجود آب توجه كرديد؟ آب مايه ي حياته ، آب موجب تطهيرو پاكيزگيه .
حالا از يك جنبه ي ديگه به اون نگاه كنيد! مي دونيد وجود آب خيلي چيزها رو مشخص مي كنه . تا وقتي آب نباشه خيلي ها نشون نمي دن كه شنا گر خوبي هستن .وقتي آب رو مي بينن با لباس مي پرن توي آب ، اون وقت چه شنايي هم مي كنن !طوري كه اصلا باورتون نمي شه .گرفتيد چي مي گم؟

سه‌شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۳

!مي دونيد دنيا اين طورا هم كه ازش بد مي گن نيست ، بلكه خيلي بدتره
 

دوشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۳

واي به حال جامعه اي كه مردمش حرف همديگر رو نمي فهمن!هرج و مرج و...از تبعات لاينفك اون هست!

شنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۳

تكنولوژي بيشتر دست و پاي ما رو بسته تا اينكه بخواد آزادي عمل ما رو بيشتر كنه!!شايد هم اين طور نباشه؟!

پنجشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۳

گاهي با خودم فكر مي كنم شايد اين دنيا تنها يك خواب عميق يا حتي يك توهم بزرگ باشه ! اما اگه خواب باشه پس حتما در يك دنياي واقعي اون رو خواب مي بينم يا اينكه اگه توهم باشه باز هم بايد در يك دنياي واقعي توهم برام ايجاد شده باشه ! نمي دونم ...

سه‌شنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۳

گويي
شب را پگاه نيست.
هر سو سكوت هست .
سكوتي هراسناك .
اي كاش ،
تا شيشه ي دريچه ي اين خانه بشكند ،
سنگي زدست كودك كوچه رها شود.
اي كاش،
دست ستم كشيده به سنگ آشنا شود!
....
آيا جهان به وسعت دلتنگي است؟
...

ح.مصدق

جمعه، تیر ۲۶، ۱۳۸۳

باد پرده را مي رقصاند و شايد شبحي زير پرده پنهان شده و با نواي باد پاي كوبي مي كند .
و من زير نگاه سنگين او خرد مي شوم .براستي نمي دانم اين صداي باد است يا خنده هاي ديوانه وار اين شبح كه بي رحمانه نظاره گر جدال من با زندگي است . به من مي خندد ، قهقه مي زند ، مي رقصد ، با اين حال مي داند از او متنفرم . مرا در غل و زنجير مي بيند ، در بند و اسير ! لذت مي برد !!

چهارشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۳

از رعد و برق خيلي خوشم مياد ! ابهت عجيبي داره . در يك لحظه ميليون ها ولت ولتاژ ايجاد مي شه كه صداي پر قدرت اون تن آدم رو به رعشه مي ندازه . يك لذت توام با ترس!!

یکشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۳

مضحك ترين چيزي كه تا حالا در تلويزيون ديديد چي بوده؟
اين برنامه هايي كه در اون موسيقي زنده اجرا مي شه رو ديديد؟ مثلا برنامه اي كه آقاي نجفيان در اون تار مي زنه و مي خونه ( فكر كنم برنامه ي چرتكه) . وقتي موسيفي نواخته مي شه جلوي آلت موسيقي( هر چيزي به جز دف !) رو با هزار ترفند مي پوشونن تا خداي ناكرده پايه هاي اسلام دچار زلزله ي مهلك نشه و از دين و ايمان ملت غيور ايران زمين زبانم لال كاسته نشه !!! آخه تمام مشكلات دنيا و آخرت ما بستگي به همين عمل داره ، يعني اگه اين نواختن موسيقي در سيماي تلويزيوني رؤيت بشه ، گناه بسيار بزرگي صورت مي گيره و....!! جالب اينجاست كه چون زمان پيامبر يك چيزهايي شبيه دف وجود داشته بنابراين ديدن اين وسيله و نواختن اون در تلويزيون مشكلي ايجاد نمي كنه ! حكايت همون ورزشهاست كه همش به اونها تاكيد مي شه وشرط بندي در اونها هم حلال بوده وهست(!!) : اسب سواري ، شنا ، تير اندازي!!!!!
با اين حساب خود تلويزيون هم مشكل داره ! اصلاديدن اون در حالت خاموش هم ممكنه ايجاد گناه كنه . اينترنت و اونترنت و اين ور نت و اون ور نت و ....! اينها كه جاي خود!!!!
من نمي فهمم چرا درك و فهم ما از دين بايد فقط در همون مقطع از زمان ، در جا بزنه ! مگه اينطور نيست كه اسلام ديني پوياست ؟ پس چرا خودمون رو با اين جور مسائل سرگرم مي كنيم ؟ ديني كه با ديدن آلات موسيقي در تلويزيون به خطر بيفته به درد چي مي خوره !‌مسلما دين ما برتر از اين گونه برداشت هاست .

یکشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۳

آدمها وقتي قيد و بندي در زندگي نداشته باشن نسبت به خيلي چيزها بي تفاوت مي شن و بسياري از امور مهم براشون بي اهميت مي شه . اگه تعريف درستي از هدف نداشته باشن ديگه اون وقت اميد هم بي معني مي شه . اميد در كنار هدف معني پيدا مي كنه . خدا نكنه آدما بي هدف بشن !

ديروز رفته بودم سراغ يك ساعت قديمي ! از اونهايي كه كوك مي شدن و صداي زنگ زدنشون اون هم توي صبح ، از هزار تا ضربه ي پتك توي سر آدم بد تر بود . يادمه راهنمايي كه بودم صبحها ساعت 4 بيدار مي شدم تا درس بخونم . آخه مدرسه ي ما تا ساعت 4 بعد از ظهر بود . براي همين وقتي مي رسيدم خونه حسابي خسته مي شدم وشب هم زود مي خوابيدم . اون موقع ها مثل الان نبود كه مردم شب و روزشون رو با هم قاطي كنن ! خلاصه وقتي اين ساعت با اون صداي وحشت ناكش زنگ مي زد ، با اولين زنگ مي پريدم رو هوا تا زود صداش رو قطع كنم !! يادش به خير !! امروز ديدم داره كوك ساعت تموم مي شه ، حوصلم نمي كشه تا دوباره كوكش كنم . مي دونيد ، اين دقيقا از تبعات اين زندگي ماشينيه !‌همه چي اتوماتيك و خودكار شده ،‌ كارها راحت تر شده ، بي درد سر تر ! اما اين راحتي كمي قيد و بندها رو از بين برده . تمدن راحتي مياره اما نمي دونم چه بلايي به سر آدم مياد كه بد جوري به روز مرگي مي افته! هر چقدر كه زندگي انسان ماشيني مي شه از طبيعت كه مظهر الهام هست به دور مي شه !! راستش وقتي اين نوشته رو شروع كردم قصد و غرضم نوشتن مطلبي ديگه اي بود اما كار به اينجا كشيد !

ايام به كامتان شيرين

پنجشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۳

تموم شد ! اين قسمت از زندگي هم تموم شد . درست مثل همه ي مراحل ديگه ي زندگي .حقيقتش رو بخوايد الان حسابي گيج مي زنم . به قول معروف داغ داغم و هنوز حاليم نيست :)
ولي اشكالي نداره . حتما خدا كمكم مي كنه .

هميشه شاد باشيد

چهارشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۳

از اتاق اومدم بيرون . هنوز حرفهاي بي معنيش داشت توي گوشم وز وز مي كرد ” نه نمي شه ! اگه... !“ . خلاصه از اين جور حرفهايي كه به اندازه ي يك ارزن هم ارزش نداشت . فقط حرف ، فقط مدير بازي ، احساس قدرت ، احساس خودبزرگ بيني ، احساس كثيف غرور و تكبر ! حالم از هر چي آدمهاي مغروره به هم مي خوره . از هر چي كلاس گذاشتن بيخودي متنفرم ! مي گفت من مديرم . نبايد مستقيم پيش من مي اومدي ، بايد به فلاني مي گفتي اون به من مي گفت !! اون موقع زياد به اين حرفها توجه نكردم . اما حالا دارم منفجر مي شم . چقدر آدم مي تونه .......!!!!!
اين جور اتفاقها باعث مي شه تا معني اين گونه رفتارها رو بهتر بفهمم ومواظب باشم خودم هم دراين منجلاب گير نيفتم . نمي دونم اين آدما به چيه خودشون مي نازن . واقعا كه قدرت آدم رو ديوونه مي كنه .

چهارشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۳

زمان

خيلي وقت بود كه ثانيه ها رو مي شمردم . هر لحظه كه مي گذشت ، ساعت شماته دار زندگي يك بار با فرياد بلند مي گفت : دينگ! يعني اي داد، مواظب باش زمان داره با سرعت برات مي گذره و تو در خواب عميق يك زمستون سرد فرو رفتي . با اين كه تو خواب بودم ولي باز هم صداي دينگ دينگ ساعت زندگي رو مي شنيدم . فكر كنم صداش اونقدر بلند بوده كه به گوشهام آسيب رسونده ! ممكنه گوشام سنگين شده باشن . آخه ديگه چيزي نمي شنوم! انگار همه در سكوت و سكون يك باتلاق فرو رفتن . هيچ صدايي نيست كه به واسطه اون به ياد زندگي بيفتم . نه!‌انگار همه خوابن ، پس چرا حتي صداي خرناس يك نفر هم نمياد ؟ آره ، حتما همه اونها در باتلاق زندگي بي صدا شدن . من هم بي صدام . من هم در همون باتلاق روزمرگي هاي زندگي فرو رفتم . من هم .....

پنجشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۳

بعضي از فيلمها و كارتون ها ، تاثير زيادي در زندگي روزمره ي مردم دنيا داشته . به عنوان مثل كارتون پينوكيو !
چند روز پيش كه هوگو چاوز رئيس جمهور ونزوئلا در معرض يك كودتا قرار گرفته بود ، ختاب به دلت آمريكا گفت:
من به شدت نسبت به دولت آمريكا مضنونم . دوست دارم حرف آنها را باور كنم اما دولت آمريكا همچون پينوكيو است و دماغش از قطر زمين درازتر شده است!!

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۳

دو سال گذشت

دقیقا دو سال پيش این وبلاگ رو درست کردم .اون موقع واقعا از این پديده لذت ميبردم . دو سه روزي فقط کارم این بود که بتونم اين صفحه رو راه بندازم .بعد از چندین ساعت کار کردن بالاخره درستش کردم .اون موقع وبلاگ نویسی تازه باب شده بود .برای همین خیلی ها(بر عکس حالا) اصلا با اون آشنایی نداشتن .به هر حال من هم خودم رو در این رودخانه ی مواج رها کردم . انصافا هم گاهی اوقات خوب تونست من رو از فشار های روحی (البته کمی !)رهايي بده !!به هر حال خوب یا بد دو سال از اون موقع می گذره!
بالاخره یک روز عمر این وبلاگ هم به سر میاد. اما کی؟؟؟

یکشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۳

نمايشگاه كتاب امسال نسبت به سال قبل بي نظم تر بود . ديروز برق بيشتر قسمتهاي نمايشگاه قطع شده بود !! يكي از اين بخشها قسمت نشر الكترونيك بود كه طبيعتا محل عرضه ي نرم افزار هم هستش !! بعضي ها با لپ تاپ نرم افزارها رو معرفي مي كردن . خلاصه عجب اوضاعي بود!! جلوي درب نمايشگاه هم كه مثل هميشه بازار مكاره بود ، هر چيزي رو كه احتياج داريد اونجا پيدا مي شه . از چاقوي ضامن دار گرفته تا كروات و لوازم آرايش و ....!!! فروش سي دي فيلم مارمولك (جشنواره اي و بدون سانسور) هم خيلي رونق داشت .
امروز در فكر اين همه نابساماني در نمايشگاه بودم كه با تيتر جالب روزنامه ها برخوردم : افتتاح فرودگاه امام خميني با مشكل روبرو شده و هواپيمايي كه از دبي حركت كرده بوده به جاي تهران در اصفهان فرود اومده! جالبتر اينكه هزينه ي افتتاح( افتضاح ) فرودگاه 1.8 ميليارد تومان برآورد شده!!!!!
چي مي شه گفت . انگار چيزي نگم بهتره !!

در پناه حق

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۳

امروز فيلم ” مصائب مسيح ” رو ديدم . خيلي منقلبم كرد . ديدن اين فيلم خوش ساخت من رو به فكر فرو برد . چرا در بيشتر اعصار، حقيقت خودش رو ازديد مردم دور نگه مي داره ؟ و شايد اين مردم هستن كه نابينا و ناشنوا هستن!؟در طول تاريخ هميشه شاهد اين جور وقايع بوديم . شخصيت هاي بزرگ ، براي خيلي ها تحمل نا پذير بوده . مثل محمد، مسيح ، .....!!! به اين فكر مي كردم اگه من در اون دوران بودم ، آيا مانند بقيه مسيح رو نمي فهميدم؟اگه اين سؤال رو از هر كسي بپرسم زود جواب مي ده نه! من مسيح رو مي فهميدم! يا اينكه اگه درباره ي حسين بپرسيد مي گه من حتما از يارهاي با وفاي حسين مي شدم . اما من باور ندارم . شرايط زماني و مكاني و همچنين تبليغات سوء حكام ، چشم و گوش آدما رو از كار مي ندازه . وتنها كساني مي تونن حقيقت رو ببينن كه اون رو درك كرده باشن .
در بين زنان تاريخ ، من به دو شخصيت بيشتر علاقه دارم . به حضرت زهرا و مريم !! وقتي در اين فيلم در جلوي ديدگان حضرت مريم ، مسيح رو شكنجه مي كردن و مريم گريه مي كرد ، صورت من هم بي اختيار خيس شد!
چرا بيشتر اوقات حقيقت نا پيداست! و چرا من نيز مثل خيلي ها حقيقت رو گم كردم؟؟
با اينكه بعضي قسمتهاي فيلم با اعتقادات ما نسبت به مسيح يكي نيست و منافات داره ، اما به هر حال اين فيلم به نظرم بسيار زيبا و تاثير گذار هست.

در پناه حق

جمعه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۳

اساس كار دنيا بر حركت استوار است.سفر نيز خود يك حركت است. در زندگي تمام موجودات در سفرند . سفر از عدم به وجود ، از مرگ به زندگي و از زندگي به مرگ! سفر سفر سفر! زندگي را تجربه كرده ايم . خواسته يا ناخواسته ، چه فرقي مي كند ؟!! در تجربه كردن مرگ نيز بي اختياريم . زمانش نا معلوم است . شايد قبل از تمام كردن همين متن ، وقتش برسد! مرگ مراقب ماست . مراقب است تا از موعدش نگذرد . حواسش جمع جمع است . مطمئن هستم مثل من فراموشكار نيست . آن هنگام كه مرگ مرا در آغوش بگيرد ، جام نيستي را سر خواهم كشيد . آنگاه زندگي را به زندگان وا مي گذارم و پرواز مي كنم به سرزمين مرگ كه خود آغاز يك زندگي است .
و من نيز خود ، مسافرم .مسافر مرگ به زندگي و زندگي به ...

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۳

خوب ما هم ايميل دار شديم . اون هم از نوع جي ميل! گوگل كه صاحب بلاگر هست، به كاربران نسبتا قديميه خودش اين امكان رو داده كه براي خودشون در جي ميل ايميل درست كنن . ما هم موفق به دريافت اين جايزه اسكار شديم:)
هزار مگ فضا! جدا درياست !!!

یکشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۳

با دو عصايي كه داشت به زور و زحمت راه مي رفت . يك پا بيشتر نداشت . در دستش يك ظرف يك بار مصرف بود كه نيمي از آن از غذايي نيمه خورده پر شده بود. آرام آرام راه مي رفت . گاه ، نيم نگاهي هم به ظرف داشت تا از دستش نيفتدو نريزد! ايستادم تا ببينم باآن غذا چه مي كند . آنقدر جلو رفت تا رسيد به يك فرد ژوليده كه روي زمين نشسته بود و با دستانش صورت خود را پوشانده بود . صدايش كرد ، مرد ژوليده سرش را بلند كرد .ظرف غذا را از مرد گرفت و بعد گفتن چند كلمه دوباره سرش را به زير افكند . خيلي برايم عجيب بود . دوربين همراهم بود . خيلي دوست داشتم از اين صحنه عكس بگيرم . اما ترسيدم، ترسيدم به غرورشان بر بخورد . ترسيدم ناراحت شوند كه آرامش بينشان را به هم بزنم .

یکشنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۳

صدای مضحک خنده هایش از اتاق بیرون می آید . خنده های نا موزون , با صدای بلند که غرور و تکبر را به وضوح می توان در تک تک آن آواها مشاهده کرد ! اصوات در هوا می چرخند و رقص کنان تمام فضای اطراف را آلوده می کنند!! هوا بسیار سنگین شده . این آواهای سیاه گون چقدر اینجا را تاریک کرده است!!

دوشنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۸۳

با ابياتي از مولانا همراه شويم:

مه دي رفت و بهمن هم ، بيا كه نو بهار آمد
زمين سر سبز و خرم شد ، زمان لاله زار آمد
درختان بين كه چون مستان همه گيجند و سر جنبان
صبا بر خواند افسوني كه گلشن بي قرار آمد
سمن را گفت نيلوفر كه پيچاپيچ من بنگر
چمن را گفت اشكوفه كه فصل كردگار آمد
بنفشه در ركوع آمد چو سنبل در خشوع آمد
چو نرگس چشمكش مي زد كه وقت اعتبار آمد
چه گفت آن بيدسرجنبان كه از مستي سبك سر شد
چه ديد آن سرو خوش قامت كه رفت و پايدار آمد

ايام به كامتان شيرين

یکشنبه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۳

اولين سلام بهاري سال 83
سال جديد تا الان چطور بوده؟ خوش مي گذره؟

!!!يك چيزجالب! يك نفر رو ديدم با جستجو در سايت ياهو با عنوان ” داستانهاي سكسي” به وبلاگ من رسيده بود
:)بيچاره حالش گرفته شده . آخه هر چي گشتم چنين چيزي اينجا پيدا نكردم
شاد باشيد

جمعه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۲

سال نو مبارك


پنجشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۲

يا لطيف
گويا دستي به نرمي بر شيشه مي كوبد . پنجره را مي گشايم . چقدر زيبا و شگفت انگيز است . لباسي به سبزي برگهاي نورسته ي درختان بر تن دارد . صدايش به لطافت باران است و در نگاهش برق اميد و زندگي ، موج مي زند . مي پرسم نامت چيست؟ مي گويد : بهار!
و من عاشق بهار شدم.

جمعه، اسفند ۲۲، ۱۳۸۲

سوره ي حديد رو خونديد؟ چقدر قشنگه!

به نام خداوند بخشاينده ي مهربان
هر چه در زمين و آسمانهاست همه به تسبيح و ستايش يكتا خداي كه مقتدر و حكيم است ، مشغولند.
آن خدايي كه آسمانها و زمين ملك اوست .او خلق را زنده مي گرداند و باز مي ميراند و اوست كه بر همه چيز تواناست .
اول و آخر هستي و پيدا و نهان وجود همه اوست و او به همه ي امور آگاه است.
....

با خوندن اين آيه ها احساس مي كنم كه خيلي از خدا دورم . خيلي ! اگه به اندازه ي سر سوزني هم به اين آيه ها ايمان داشتم ، بسيار بهتر مي تونستم تمام وقايع رو ، چه خوب و چه بد ، بپذيرم! نا اميدي خودش نشان از دور بودن از خداست!!
به اين فكر مي كردم كه ما آدما ، در اين دنيا به دنبال چي مي گرديم؟ انگار از همه چيز غافليم . گويا ما رو مسئول كردن تا چند صباحي رو در روي زمين بگذرونيم ، دنبال جاه و مقام باشيم ، مدتي وقت تلف كنيم، دنبال پول باشيم ، به اين افتخار كنيم كه اين كار و كرديم يا اون كار و كرديم ، سر هم كلاه بذاريم و فكر كنيم كه هيچ كس نديده ،...!! در آخر هم بميريم و برامون يك مراسمي بگيرن و بگن عجب آدم خوبي بود ! يادته اون روزي اين كار و كرد .يادته....! چندروزي برامون گريه كنن و بعد همه چيز فراموش مي شه ! همين !
چقدر به بي راهه رفتيم! راه رو از همون ابتدا اشتباه كرديم! زندگي كردن وقت تلف كردن نيست . زندگي عبور از جاده اي هست كه اگه در انتخابش اشتباه كنيم ، كارمون تمومه !

خشت اول چون نهد معمار كج
تا ثريا مي رود ديوار كج

اول و آخر هستي و پيدا و نهان وجود همه اوست و او به همه ي امور آگاه است.

سه‌شنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۲

يا حسين
امروز روز عاشوراست . روزي كه حسين را....

چقدر كج فهميم !‌چقدر از مرحله پرتيم . تا كي مي خواهيم سر خود را چون كبك در زير برف فرو بريم و چشم بر همه ي واقعيت ها ببنديم . تا كي مي خواهيم ابلهانه از دين خدا و تمام ارزش هاي ديني خود دفاع كنيم . تا كي بايد در قهقري گام برداريم . تا كي ؟؟؟ كدام يك از ما توانسته حسين را و كربلا را به درستي درك كند؟ كدام يك از ما فهميده ايم كه حسين چه گفت؟ چه كرد؟ چرا كرد؟ يا الله !!!
امروز باز بوي گند جاهليت مي آيد . بود متعفن ، بوي كج فهمي!
خداي من ! درك آنچه را كه مي بينم برايم مقدور نيست ! اينها چه مي گويند؟ چه مي فهمند؟ چه مي كنند؟
براي حسين قمه بر سرشان مي كوبند . يا حسين مي گويند و با لبه ي برنده و تيز قمه بر سر خود مي زنند . مردم در اطرافشان حلقه زده اند . خيلي ها گريه مي كنند . بعضي ها توانايي ديدن اين صحنه ها را ندارند و از محل قمه زدن دور مي شوند .
يا حسين مي گويند . به زبان مادري خود شعار مي دهند و فرياد مي زنند . به نوبت ايستاده اند . با صداي بلند ورد مي خوانند . فرياد مي زنند :” لبيك، حسين لبيك” . قمه را به نوبت بلند مي كنند و بر سر خود فرود مي آورند . خون فواره مي زند . دچار هيجان مي شوند .ميخواهند قمه را چندين بار بر سر بكوبند . جلويشان را مي گيرند تا كا ربه جاهاي باريك نرسد. سالها قبل ديده بودم كه حتي بر سر بچه هاي نوزاد هم قمه مي زنند. شايد نذر كرده بودند!! چه نمايشي به راه انداخته اند .مردم نگاهشان مي كنند هيجان همه ي وجود آنها را گرفته ! گويا در سالن تئاتر هستم و آنها بازيگران آن هستند ! مي پنداريد اگر همه ي اين آدمها در واقعه ي كربلا حضور داشتند ، چند نفر به ياري حسين مي شتافتند؟ چند نفر او را همراهي مي كردند؟ چند نفر او را مي فهميدند؟ آن دوراني كه مردم وجود پيامبر را هم درك كرده بودند اين گونه از فرزند فاطمه حمايت كردند چه برسد به اين آدمهاي ...!!! خدا مي داند در فكر و ذهن اين آدمها چه مي گذرد . اما آنچه را كه من از آنها ديده ام و مي دانم ، برايم جالب توجه نيست. اغلب آنها را مي شناسم . وجودشان مملو از گناه است . خدايا ! من خود مملو از گناهم ، ريز و درشت . اما بسياري از كارها كه آنها كرده اند را نكردم . حال همان هايي كه .....!!!!
يا حسين !
چه مي گويم ! دست خودم نيست . من ادعايي در مسلمان بودن خود ندارم . اما اين گونه رفتارها مرا عذاب مي دهد. وقتي اين صحنه ها را مي بينم ، از اين همه بدعت ، ريا ،....، حالم به هم مي خورد. اين چگونه اسلامي است كه فقط محدود به دو ماه مي شود؟ محرم، رمضان!!! آن هم اين گونه!
با اين اعمال و رفتار ، فكر مي كنيد مردمان غير مسلمان درباره ي ما چگونه فكر مي كنند ؟ آيا عكسهايي كه خبرگزاريهاي دنيا از مراسم قمه زني گرفته اند ديده ايد؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!
يا حسين!
دوستي مي گفت توجه ما به خبرگزاريهاي دنيا در فرع قرار دارد و ما اهداف ديگري را بايد دنبال كنيم . اين سخن حرفي است كاملا متطقي . اما اين گونه رفتارهاي كاملا ناشايست( البته به نظر من ) ، وجهه ي اسلام را در دنيا به خطر مي اندازد .ما در قبال ترويج افكار صحيح اسلامي مسئوليم . امروز خيلي بايد مواظب اجانب و سوء استفاد هاي آنان باشيم . رفتار ما نشان دهنده ي افكار ماست!
يا حسين!
ديديد كه با زائران و دوستداران حسين چه كردند؟ ديديد كه چگونه شيعه باز آماج حمله هاي وحشيانه قرار گرفت؟ ديديد مظلوميت شيعه را؟ كربلا و كاظمين قتلگاه شيعيان و عاشقان حسين شد ! تا كنون حدود 200نفر در اين دو شهر قتل عام شدند . كشته نشدند ، بلكه شهيد شدند ! ديديد كه چگونه بعد از انفجار بر شدت عزاداري زائران افزوده شد؟ خداوند لعنت كند مسببان آن را كه چشم ديدن حقيقت را ندارند. يا حسين!
قبلا نيز گفته بودم كه مردم عراق بايد هنگامي جشن و سرور آزادي بگيرند كه قيمي به نام آمريكا نداشته باشند . ديديد كه اين قيم ، توانايي اين مسؤليت را نداشت! كجايند آنهايي كه ورود بيگانگان به عراق را ، با طعم شيرين آزادي عجين مي دانسند؟!!

من نمي دانم ! همه ي اين افكار مرا در يك برزخ قرار داده ! برزخ تفكر و انديشه ! مي ترسم كه درنوع افكارم به بي راهه بروم . مي ترسم كه فكرم نشان از بي فكريم باشد! مي ترسم....

دوشنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۲

در طول هزاران سال تاريخ ، چندين انسان سفاك در دنيا حكومت كردند وبراي بقاي حكومت جبر و وحشت خود صدها هزار نفر را به فجيع ترين شكل ممكن كشتند و از بين بردند! در تاريخ پر فراز و نشيب خود ما نيز پراست از اين گونه آدمها ! تيمور لنگ ،تموچين ،....! كور كردن چشم آدمها ، سوراخ كردن كتف و خلاصه هزاران جنايت ديگر !
اما حكايت حسين ، حكايت ديگريست. شرح وقايع كربلا برخلاف بسياري از وقايع ديگر تاريخ ، نه تنها از يادها نرفت ، بلكه هر سال بانگ آزادي خواهي حسين بيشتر از پيش بر دنياي خفقان گرفته ي كنوني ما ، طنين انداز شده است .
و چقدر زيبا گفت:
اگر دين نداريد، لااقل آزاده باشيد.
افسوس كه ديگر آزاده هم نيستيم!

شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۲

ارواح نيز ، همچون نهرها و گياهان ، به باراني متفاوت نياز داشتند: اميد ، ايمان ، دليل زندگي ، وقتي چنين چيزي در كار نبود ، همه چيز در روح انسان مي مرد، حتا اگر جسمش به حيات ادامه مي داد ، و مردم مي توانستند بگويند:“زماني در اين جسم ، انساني بوده است”

كوه پنجم، پائولو كوئليو

شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۲

وزارت كشور در سايت خودش يك همه پرسي براي شركت مردم در انتخابات گذاشته بود كه طبق نظر سنجي انجام شده حضور مردم در اين انتخابات كمتر از 10% برآورد شده . در صورتي كه اين رقم بسيار بيشتر هست. گذشته از نتايج حاصل شده ، جاي بسي تاسفه كه ما هنوز راه و روش آمار گرفتن رو بلد نيستيم .شايد هم بلديم اما...!

سه‌شنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۲

شركت در انتخابات كشور داراي چند معناست.
اول : فرد مذكور براي كشور و سرنوشت اون اهميت زيادي قائل هست. با شركت در انتخابات به نوعي خودش رو در اداره ي امور كشور سهيم مي بينه و صد البته اين حق مسلم هر ايراني هست!
دوم : اگه كسي هم بنا به هر دليلي دوست نداشته باشه در انتخابات شركت كنه ، اگه جوون باشه مجبوره به خاطر درج يك مهر(فقط همين!)در شناسنامه خودش بره و راي بده! آخه صفحه اي از شناسنامه كه مهرهاي انتخاباتي در اون ديده مي شه ، درامر استخدامهاي ادارات دولتي بينهايت اهميت داره! اگه هنوز بي كاريد حتما (عليرغم ميل باطني) در اين انتخابات شركت كنيد!!!!!!!

یکشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۲

دلش گرفته بود. از گوشه ي چشمش قطره ي اشكي روي گونه هايش لغزيد .آرام سرش را بلند كرد .نگاهي به آسمان انداخت .مثل هميشه آبي بود ! دنبال خورشيد مي گشت اما پيدايش نكرد . يك گوشه از آسمان آن طرف تر از كوهها ، تكه ابري كوچك خورشيد را چون معشوقي در آغوش خود پنهان كرده ودر بستر گرم و نرم خود آرام خوابيده بود . نسيم تندي وزيدن گرفت . ابر از خواب ناز بيدار شد .نگاهي به اطراف انداخت . هنوز گيج خواب بود . كمي خود را جمع و جور كرد . چشم دوخت به خورشيد . لبخندي زد . پايين را نگاه كرد. گل آفتاب گرداني را ديد كه نگاهش در آسمان به دنبال گمشده اي است ! فهميد كه گل دلش گرفته ! ترديد كرد . دوباره به خورشيد خيره شد . چه بايد مي كرد؟ ابر آرام آرام خود را از آغوش خورشيد جدا كرد .رو به نسيم كرد و گفت :“ مرا با خود ببر! مي خواهم دنيا را بيبينم” .نسيم گفت:“ پس خورشيد چه؟ او را چه مي كني ؟!” . ابر هيچ نگفت .فقط سوار بر بال نسيم شد و همراه او به سفري دور و دراز رفت !گل خورشيد را يافته بود . لبخندي از سر شوق بر لبانش نشست و عاشقانه زل زد به آن!

چهارشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۲

د ركل دوران خدمت پر بركت نمايندگان دوره ي ششم، تنها يك قانون به درد من مي خورد ! يعني همون كاهش خدمت سربازي به 18 ماه! (البته بگذريم كه چه ناجوان مردانه هزار جور معافي و .. دادن و هيچ كدوم شامل حال ما نشد!) مجلس قانون رو تصويب كرد و به شوراي محترم نگهبان داد تااونها با درايت خودشون بفهمن كه مغايرتي با منافع كشور داره يا نه! شوراي نگهبان هم اين قانون رو باعث فشار مالي به دولت دونست و خلاصه به مجلس ارجاع داد. (نه اينكه همه ي قوانين به سود كشور و مردم بوده!!)در همين حين جنگ و دعوا و بر سرو كول هم زدن مجلس و ...شروع شد و. يعني چي ؟ يعني همين يك قانون هم كه به درد ما مي خورد پريد . فكر نمي كنم ديگه عمر سربازي ما به اين جور قوانين قد بده! بقيه ي فرزندان ذكور كشور هم بايد صبر كنن ببينن كه پسران نمايندگان و ... در چه وضعيتي هستن تا بر اساس اون قوانين مربوطه به تصويب نهايي برسه. جدا كه كشور توپي داريم !

شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۲

ضرب المثلي داريم كه مي گه :
شتر سواري كه دولا دولا نمي شه
واقعا راست گفتن .آي اس پي پارس آن لاين روي سايتهاي سكس فيلتر نذاشته در عوض سايت پرشين بلاگ رو فيلتر كرده!!! علت اين امر رو تلفني از سايت پرسيدم . گفتن ما از سياست هاي دولت و دستورات مربوطه پيروي مي كنيم .دولت هم گفته اين سايت رو فيلتر كنيم !!
مي دونيد اين حرف يعني چي؟ يعني اينكه شما هر كاري خواستيد بكنيد ، هر جا خواستيد بريد ، اما فكر نكنيد . و بذاريد انديشه ي شما در خود محو بشه و قدرت تفكر و حلاجي نداشته باشه .به نظر من اين واكنش به معني اين هست كه وبلاگ در ايران بسيار موفق بوده!!

چهارشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۲

يكي از بهترين كتابهايي كه تا به حال خوندم ، كتاب ”قلعه ي حيوانات ” نوشته ي ”جورج اورول” هست. اين كتاب درباره ي عده اي از حيوانات هست كه مزرعه داري كه صاحبشون بود رو از مزرعه بيرون ميندازن و .....! خلاصه يك سري قوانين قرار دادي وضع مي كنن . در ابتدا همه چيز به خوبي و خوشي طي مي شه . تا اينكه عده اي اون قوانين رو به صورتي كه به سود خودشونه تفسير مي كنن و .... .
اگه اين كتاب رو نخونديد ، توصيه مي كنم حتما اون رو تهيه كنيد و بخونيد . كتاب فوق العاده اي هست.

شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۲

زنگ خونه به صدا در مياد . از پنجره ي اتاق بيرون رو نگاه مي كنم.گويا زنگ طبقه ي پايين رو هم زده بودن .فقط سايه اي از يك مرد پيدا ست كه با همسايه ي ما حرف مي زنه.”من برادر خانم فلاني هستم .اگه ممكنه يك پتو به من بديد .آخه براي خوابيدن هوا خيلي سرده! خواهرم من رو از خونش بيرون كرده . ”حالا ديگه اون مرد معتاد رو مي ديدم . مثل همه ي معتادها دستي به بيني خودش مي كشه ! و منتظر مي شه تا جواب مرد همسايه رو بشنوه . همونطور كه فكرش رو مي كردم جواب منفي مي شنوه! مي دونيد ، هيچ كس از يك معتاد خوشش نمياد!پنجره رو مي بندم و مي رم پشت ميز كامپيوتر مي شينم . چند دقيقه مي گذره . دوباره صداي زنگ مياد. همون مرده ! ” ببخشيد من همون ... هستم. اگه براتون مقدوره ....!” .نه خير! مقدور نيست . باز هم اون بيچاره مي مونه و يك هواي سرد زمستوني و ...!
نمي دونم واقعا بايد چي جوابش رو مي دادم . بايد كمكش مي كردم؟ يك معتاد هيچ وقت قابل اعتماد نيست!نمي دونم شايد سرنوشتش همينه ، شايد تقدير اين گونه هست كه .....!
ديگه صداي زنگ خونه نمياد . فقط صداي زوزه ي باد مياد كه به دستاش شيشه ي پنجره رو مي لرزونه!آيا بايد كمكش مي كردم؟؟

سه‌شنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۲

غمي غمناك
شب سردي است، و من افسرده.
راه دوري است، و پايي خسته.
تيرگي هست و چراغي مرده.
مي كنم، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند زمن آدم ها.
سايه اي از سر ديوار گذشت،
غمي افزود مرا بر غم ها.
فكر تاريكي و اين ويراني
بي خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز كند پنهاني.
نيست رنگي كه بگويد با من
اندكي صبر، سحر نزديك است.
هر دم اين بانگ برآرم از دل:
واي، اين شب چقدر تاريك است!
خنده اي كو كه به دل انگيزم؟
قطره اي كو كه به دريا ريزم؟
صخره اي كو كه بدان آويزم؟
مثل اين است كه شب نمناك است.
ديگران را هم غم هست به دل،
غم من، ليك، غمي غمناك است

پنجشنبه، دی ۲۵، ۱۳۸۲

مرا ياراي انديشيدن نيست .اين روح است كه برتنم سنگيني مي كند يا تن خاكي من است كه روحم را در اسارت گرفته؟ تن خسته و فرسوده ي من راه تنفس جانم را از من ربوده .تنفس بر من سخت است! تن فاني من حجاب روح من است و آن را در سيطره ي قدرت خاكي خود مدفون كرده ! چگونه مي توانم اين بدن تنيده بر جانم را بشكافم و خود را از سلطه ي آن برهانم؟ اي درهاي اسيركننده ي جان من !روزي شما را خواهم شكست و خود را از چنگال بي مهرتان آزاد خواهم نمود و آنگاه چون باد رها خواهم بود و هركجا را كه خواستم در خواهم نورديد!شما توانايي مقابله ي با من را نداريد .اين منم ، انساني از عالم بالا ، از سرزمين مهر و جاودانگي كه محبوس يك دنياي كوچك است ! روزي به آن بازخواهم گشت!

یکشنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۲

روز 23 دي يعني همون 13 ژانويه ، روز تولدمه! مي گم شايد به خاطر همين عدد 13 باشه كه خيلي بد شانسم ؟راستي ، شما هم به شانس اعتقاد داريد؟ اصلا شانس يعني چي؟ نمي دونم! اگه اين كلمه بي معنيه پس ...؟؟
اينكه مي گن :“ اين مدت عمر ما چو گل ده روز است!“ واقعا راست گفتن . تا چشم به هم مي زنيم دهه هاي زندگي پشت سر هم ، مي گذرن و اگه شانس بياريم به سن پيري مي رسيم و بعدش رو هم همتون مي دونيد !

شنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۲

انگار يكمي در نوشته ي قبليم افراط كردم ! آخه ...! اي بابا ، فكر كنم دوباره دارم شروع مي كنم به ...! بگذريم.

مي دونيد ، اگه از آسمون يك تكه سنگ بيفته صاف مي خوره تو سر بنده! بعد از مدتها مرخصي گرفتم تا به كاري برسم . (به مطب يك پزشك برم) .اتفاقا همون روز جناب دكتر بر خلاف روزهاي ديگه تشريف نياوردن .
امروز ديگه مطمون شدم مساله ي شانس و بد شانسي وجود داره . سهم من هم از اين قاعده ، مسلما همون بد شانسيه:(

برقرار باشيد

جمعه، دی ۱۹، ۱۳۸۲

باور كنيد بي فرهنگ تر از ما در دنيا وجود نداره. زود موضع نگيريد كه اي بابا ! اين حس ناسيوناليستي نداره و نمي دونه عرق ملي چيه و ...،خلاصه از اين جور حرفها!ما فقط ادعاي فرهنگ داريم . فقط به اين مي نازيم كه تمدن چند هزار ساله داريم . درسته ، ما تمدن فوق العاده اي داشتيم . مردم ايران در دوران كورش كبير ،دروغ گفتن رو بد نمي دونستن .چرا ؟ چون اصلا معناي دروغ رو بلد نبودن وهرگز محتاج دروغ گفتن هم نبودن . اگر به كتابهاي تاريخي نگاهي بندازيد متوجه اين امر مي شيد. واقعا تمدن بزرگي بود. همه ي اينها براي دو هزار سال پيش هست . حالا چي؟ تنها چيزي كه بلديم دروغ ، فريبكاري ، صد البته ريا ، خودخواهي ، دزدي ،......!!!!!
امروز شنيدم بعضي ها در چند روز اخير اجناسي رو خريدن كه مربوط به هداياي مردم به زلزله زده هاي بم بوده . فكر كنيد شما پتويي خريد كرديد ، بعد كه بازش مي كنيد مي بينيد كه نوشته : تقديم به مردم بم !!! يا برنج مي خريد و باز هم با اين صحنه روبرو مي شيد!
چند نفر از آشناها براي كمك به بم رفته بودن . چيزهايي تعريف مي كنن كه آدم از ايراني بودن خودش خجالت مي كشه . يك نفر رو گرفته بودن كه فقط دست مي بريد تا طلاهاي اون رو بيرون بياره! به دو خانم فرانسوي كه براي كمك به اين مردم ( اون هم در ايام كريسمس !!) در بم فعاليت مي كردن ، تجاوز شد . و هزارن جرم و جنايت ديگه!!! شخصي ميگفت يك شب در بيمارستان بيدار بود ، ديد كه خيلي ها حالشون خوب نيست و درد دارن . وقتي دكتر اونها رو ديد دستور داد مرفين تزريق كنن .چون بيشترشون معتاد بودن !!در اين چند روز ،كلي مواد مخدر ردوبدل شد . ترياك رو در ملحفه مي ذاشتن و به عنوان جنازه مي بردن!!!
واقعا دردناكه! باور كنيد روز به روز نسبت به اين كشور بي در و پيكر نااميد تر مي شم .!

پنجشنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۲

خدا رو شكر كه در دنيا دو ،سه كشور مثل آمريكا و اسرائيل و انگليس و ... وجود داره ! وگر نه ما هر وقت كه كم مي آورديم به چه كسي پيله مي كرديم؟؟؟

زلزله اومده، مرگ بر آمريكا!
سيل اومده، مرگ بر آمريكا!
يك هواپيما به خاطر اينكه كم كم داشته فسيل مي شده سقوط كرده ، حتما تقصير آمريكا بوده پس مرگ بر آمريكا!
فساد اداري ما سر به فلك مي كشه ، حتما اسرائيل دست داشته پس مرگ بر آمريكا و اسرائيل !
سن ازدواج در ايران همچنان در حال بالا رفتن هست ، مرگ بر آمريكا!
يادمه چند سال پيش يك سوزن خياطي رفت تو پاشنه ي پام، مرگ بر آمريكا!

خدا رو شكر اين كشورها وجود دارن وگرنه....!!!!

سه‌شنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۲

دوستي مي گفت:
زندگي را طي كن تا مرگ! آنگاه مرگ ادامه ي راه را به تو نشان خواهد داد و هنگامي كه پاي درآن جاده بگذاري ، تو نيز جاودان خواهي شد.
اما من از جاودانگي مي هراسم !!

دوشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۲

باز هم بم.......
زلزله ي بم علاوه بر اينكه شوك بسيار بزرگي به كشور ما ( و تا حدودي به بعضي كشورها) وارد كرد ، جنبه هاي ديگري هم داشت . مردم ما با خبرهاي بسيار وحشتناكي از بم روبرو شده بودند كه انصافا تكان دهنده بود! شمار كشته شدگان اين حادثه هر لحظه بيشتر مي شد ، تا اينكه از مرز 32000نفر هم گذشت!شمار زيادي از مردم نيز مجروح شدند. اين اخبار علاوه بر كشور ما دنيا را به لرزه انداخت . شدت زلزله زياد بود ، اما نه به شدت زلزله هايي كه در كشورهايي چون ژاپن مي آيد! با اين حال هزاران نفر جان باختند و ميلياردها تومان خسارت مالي به بار آمد كه البته در مقايسه ي با خسارات جاني بسيار ناچيز است! واقعه اي كه بعد از اين حادثه خودنمايي مي كرد كمك هاي مردمي بود كه با اشك و غم فراوان كمك هاي نقدي و غير نقدي خود را به مراكز مربوطه مي دادند. كمك هاي مالي و ...كشورهاي ديگر هم قابل تامل بود. با اينكه تعداد امدادگران ما زياد بود اما به گفته ي شاهدان عيني كارايي امدادگران خارجي بيشتر بوده است! چون تخصص داشتند و صد البته حتما يك مدير خوب آ نها را هدايت مي كرد؛ امري كه عدم وجود آن سالهاست كه ما را در تنگنا قرار داده است!! حتما خبرهاي سوء استفاده ي بعضي از افراد سودجو را هم شنيديد! واقعا چقدر تاسف برانگيز بود!!
در كل ، هم ياري و كمك هاي بدون چشمداشت مردم بسيار عالي بود . اگر مي شد اين همه شور و اشتياق را در جهت سازندگي كشور هدايت كرد ، مسلما مي توانستيم شاهد شكوفايي ژاپني ديگر در دنيا باشيم . اما با توجه به سابقه اي كه از خودمان سراغ دارم بعيد مي دانم اين امر صورت بپذيرد! (افسوس)
اين زلزله مسؤولان كشورمان را دچار نوعي شتاب زدگي كرده است . رئيس شوراي امنيت ملي گفت كه صحبت هايي مبني بر انتقال پايتخت به شهري ديگر صورت گرفته است. بيان چنين مطلبي آن هم در چنين زماني عملا سرپوش نهادن بر اهمال كاريهايي است كه چندين سال بر امر ساخت و ساز كلان شهري چون تهران حاكم است! چرا كه انتقال پايتخت به مكاني ديگر ، كوچكترين كمكي به مشكل احتمال وقوع زلزله در تهران نمي كند! در ضمن ، كدام شهر است كه قابليت پايتخت بودن را داشته باشد؟!به نظر مي رسد عمق فاجعه ي زلزله ي بم ، اشتباهات گذشته ي مديران را دوباره آشكار كرده است !

شنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۲

مشت مي كوبم بر در
پنجه مي سايم بر پنجره ها
من دچار خفقانم ، خفقان!
من به تنگ آمده ام، از همه چيز
بگذاريد هواري بكشم
آي ، با شما هستم!-
اين درها را باز كنيد !
من به دنبال فضايي مي گردم ،
لب بامي ، سر كوهي ، دل صحرايي
كه در آنجا نفسي تازه كنم .
آه ! مي خواهم فرياد بلندي بكشم
كه صدايم به شما هم برسد!
من هوارم را سر خواهم داد !
چاره ي درد مرا ، بايد اين داد كند !
از شما خفته ي چند!
چه كسي مي آيد با من فرياد كند؟
فريدون مشيري

جمعه، دی ۱۲، ۱۳۸۲