جمعه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۳

حرف از آب و ... زدم ! چه بلايي به سرمون اومد . لوله ي آب گرم خونمون تركيد اون هم از نوع اساسي! واي كه چقدر دردسر داره . اگه مي دونستم وارد بحث آب و اين حرفها نمي شدم . خوب شد از پي و ... چيزي نگفتم!

پايدار باشيد

پنجشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۳

dewy
dewy, originally uploaded by hamidreza.
For Test!

چهارشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۳

هيچ وقت تا حالا به اهميت وجود آب توجه كرديد؟ آب مايه ي حياته ، آب موجب تطهيرو پاكيزگيه .
حالا از يك جنبه ي ديگه به اون نگاه كنيد! مي دونيد وجود آب خيلي چيزها رو مشخص مي كنه . تا وقتي آب نباشه خيلي ها نشون نمي دن كه شنا گر خوبي هستن .وقتي آب رو مي بينن با لباس مي پرن توي آب ، اون وقت چه شنايي هم مي كنن !طوري كه اصلا باورتون نمي شه .گرفتيد چي مي گم؟

سه‌شنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۳

!مي دونيد دنيا اين طورا هم كه ازش بد مي گن نيست ، بلكه خيلي بدتره
 

دوشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۳

واي به حال جامعه اي كه مردمش حرف همديگر رو نمي فهمن!هرج و مرج و...از تبعات لاينفك اون هست!

شنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۳

تكنولوژي بيشتر دست و پاي ما رو بسته تا اينكه بخواد آزادي عمل ما رو بيشتر كنه!!شايد هم اين طور نباشه؟!

پنجشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۳

گاهي با خودم فكر مي كنم شايد اين دنيا تنها يك خواب عميق يا حتي يك توهم بزرگ باشه ! اما اگه خواب باشه پس حتما در يك دنياي واقعي اون رو خواب مي بينم يا اينكه اگه توهم باشه باز هم بايد در يك دنياي واقعي توهم برام ايجاد شده باشه ! نمي دونم ...

سه‌شنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۳

گويي
شب را پگاه نيست.
هر سو سكوت هست .
سكوتي هراسناك .
اي كاش ،
تا شيشه ي دريچه ي اين خانه بشكند ،
سنگي زدست كودك كوچه رها شود.
اي كاش،
دست ستم كشيده به سنگ آشنا شود!
....
آيا جهان به وسعت دلتنگي است؟
...

ح.مصدق

جمعه، تیر ۲۶، ۱۳۸۳

باد پرده را مي رقصاند و شايد شبحي زير پرده پنهان شده و با نواي باد پاي كوبي مي كند .
و من زير نگاه سنگين او خرد مي شوم .براستي نمي دانم اين صداي باد است يا خنده هاي ديوانه وار اين شبح كه بي رحمانه نظاره گر جدال من با زندگي است . به من مي خندد ، قهقه مي زند ، مي رقصد ، با اين حال مي داند از او متنفرم . مرا در غل و زنجير مي بيند ، در بند و اسير ! لذت مي برد !!

چهارشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۳

از رعد و برق خيلي خوشم مياد ! ابهت عجيبي داره . در يك لحظه ميليون ها ولت ولتاژ ايجاد مي شه كه صداي پر قدرت اون تن آدم رو به رعشه مي ندازه . يك لذت توام با ترس!!

یکشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۳

مضحك ترين چيزي كه تا حالا در تلويزيون ديديد چي بوده؟
اين برنامه هايي كه در اون موسيقي زنده اجرا مي شه رو ديديد؟ مثلا برنامه اي كه آقاي نجفيان در اون تار مي زنه و مي خونه ( فكر كنم برنامه ي چرتكه) . وقتي موسيفي نواخته مي شه جلوي آلت موسيقي( هر چيزي به جز دف !) رو با هزار ترفند مي پوشونن تا خداي ناكرده پايه هاي اسلام دچار زلزله ي مهلك نشه و از دين و ايمان ملت غيور ايران زمين زبانم لال كاسته نشه !!! آخه تمام مشكلات دنيا و آخرت ما بستگي به همين عمل داره ، يعني اگه اين نواختن موسيقي در سيماي تلويزيوني رؤيت بشه ، گناه بسيار بزرگي صورت مي گيره و....!! جالب اينجاست كه چون زمان پيامبر يك چيزهايي شبيه دف وجود داشته بنابراين ديدن اين وسيله و نواختن اون در تلويزيون مشكلي ايجاد نمي كنه ! حكايت همون ورزشهاست كه همش به اونها تاكيد مي شه وشرط بندي در اونها هم حلال بوده وهست(!!) : اسب سواري ، شنا ، تير اندازي!!!!!
با اين حساب خود تلويزيون هم مشكل داره ! اصلاديدن اون در حالت خاموش هم ممكنه ايجاد گناه كنه . اينترنت و اونترنت و اين ور نت و اون ور نت و ....! اينها كه جاي خود!!!!
من نمي فهمم چرا درك و فهم ما از دين بايد فقط در همون مقطع از زمان ، در جا بزنه ! مگه اينطور نيست كه اسلام ديني پوياست ؟ پس چرا خودمون رو با اين جور مسائل سرگرم مي كنيم ؟ ديني كه با ديدن آلات موسيقي در تلويزيون به خطر بيفته به درد چي مي خوره !‌مسلما دين ما برتر از اين گونه برداشت هاست .

یکشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۳

آدمها وقتي قيد و بندي در زندگي نداشته باشن نسبت به خيلي چيزها بي تفاوت مي شن و بسياري از امور مهم براشون بي اهميت مي شه . اگه تعريف درستي از هدف نداشته باشن ديگه اون وقت اميد هم بي معني مي شه . اميد در كنار هدف معني پيدا مي كنه . خدا نكنه آدما بي هدف بشن !

ديروز رفته بودم سراغ يك ساعت قديمي ! از اونهايي كه كوك مي شدن و صداي زنگ زدنشون اون هم توي صبح ، از هزار تا ضربه ي پتك توي سر آدم بد تر بود . يادمه راهنمايي كه بودم صبحها ساعت 4 بيدار مي شدم تا درس بخونم . آخه مدرسه ي ما تا ساعت 4 بعد از ظهر بود . براي همين وقتي مي رسيدم خونه حسابي خسته مي شدم وشب هم زود مي خوابيدم . اون موقع ها مثل الان نبود كه مردم شب و روزشون رو با هم قاطي كنن ! خلاصه وقتي اين ساعت با اون صداي وحشت ناكش زنگ مي زد ، با اولين زنگ مي پريدم رو هوا تا زود صداش رو قطع كنم !! يادش به خير !! امروز ديدم داره كوك ساعت تموم مي شه ، حوصلم نمي كشه تا دوباره كوكش كنم . مي دونيد ، اين دقيقا از تبعات اين زندگي ماشينيه !‌همه چي اتوماتيك و خودكار شده ،‌ كارها راحت تر شده ، بي درد سر تر ! اما اين راحتي كمي قيد و بندها رو از بين برده . تمدن راحتي مياره اما نمي دونم چه بلايي به سر آدم مياد كه بد جوري به روز مرگي مي افته! هر چقدر كه زندگي انسان ماشيني مي شه از طبيعت كه مظهر الهام هست به دور مي شه !! راستش وقتي اين نوشته رو شروع كردم قصد و غرضم نوشتن مطلبي ديگه اي بود اما كار به اينجا كشيد !

ايام به كامتان شيرين

پنجشنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۳

تموم شد ! اين قسمت از زندگي هم تموم شد . درست مثل همه ي مراحل ديگه ي زندگي .حقيقتش رو بخوايد الان حسابي گيج مي زنم . به قول معروف داغ داغم و هنوز حاليم نيست :)
ولي اشكالي نداره . حتما خدا كمكم مي كنه .

هميشه شاد باشيد