دوشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۱

به نام خداوند منان
به هر چيزي كه انسان عادت مي كند ، دل كندن از آن سخت و دشوار است وگاه درد آور! اما هر آغازي را پاياني است جز ، ذات اقدس الهي! در بدو ورود به اين دنياي مجازي سراز پاي، نمي شناختم . اينكه نوشته هاي من را ديگران نيز مي خوانند، برايم جذاب و دوست داشتني بود و صد البته هست . همانطور كه در نوشته ي قبلي گفتم، من از هفته ي بعد نمي توانم بنويسم . بهتر ديدم از اكنون ديگر ننويسم . نمي دانم چرا؟! اما بهتر است ديگر ننويسم . اما شايد دوباره برگشتم ! اگر خدا خواست و عمري از اين مدت اعتبار زيستنم در اين دنيا باقي بود ، شايد دوباره برگردم و باز راز دل بگويم و راز تنهايي !
مي دانم ؛ شايد بعضي از شما را آزردم و ناراحت كردم، شايد ...، اما بگويم هيچ قصدي جز صداقت نبود . هيچ حسي جز دوستي نبود . هيچ...!
دوستان خوبي اينجا هستند كه لينكهايشان در كنار صفحه قرار دارد: آشنا، حس غريب، اسب آتش(كه خيلي وقت است نمي نويسد)، سالك، فروغ(”صد ملك دل ” گويا ديگر نمي نويسد) ،زهرا، آيدا، بچه ي مثبت ،طراوت ، دخترك شيطان و.... ،كه نوشته هاي زيبايي دارند. اميدوارم همچنان سر شار از زندگي، قلمشان پر فروغ و پر نشاط باشد .
من رفتم. شايد برگردم و شايد هرگز...

كلبه ام خاموش شد.....

بدرود!




شنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۱

قرارهستش كه بنده هفته ي بعد ، به خدمت مقدس سربازي اعزام بشم . خيلي كيف داره توي زمستون آدم بره آموزشي !! نه؟؟؟
پس به اين ترتيب، ديگه اصلاً نگران امنيت مرزهاي كشورنباشيد. خيالتون راحت باشه!!
وبلاگرها ،آسوده بنويسيد. ما بيدارم!!!!!!!!!!!

جمعه، آذر ۲۲، ۱۳۸۱

سراب

دراين كوير، به هر سو كه مي نگرم ، سراب است . خسته و تشنه ام . به آسمان مي نگرم. انگار آسمان نيز سراب است .اما نه! آسمان سراب نيست . واقعيت است . سراب نيز خود ، روشني و زيبايي آسمان را به رخ زمينيان مي كشاند! گويي كه لب هايم از فرط تشنگي به هم دوخته شده اند. پاهايم نيز از فرط گرماي شنزار ، تاول زده و از دست اين همه خس و خاشاك ، زخمي و خون آلود است . اصلاً چگونه شد كه من اين گونه گرفتار شدم؟ از كجا آمدم تا به اين سرزمين رسيدم . هيچ چيز به ياد ندارم . گويي كه گذشته نيز در مه غليظي فرو رفته و هيچ چيز پيدا نيست! بايد بروم . جاي من در اين سرزمين ، در اين وادي سرگشتگي نيست . بايد بروم . اما به كدام سوي؟ به هر سو كه نگاه مي كنم ، سراب است . به كدام جهت بروم تا به سر چشمه اي برسم كه سراب نباشد؟نمي دانم!!!

پنجشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۱

راستي جريان چيه ؟ چرا هر كسي ادعاهايي مي كنه و حرف هايي مي زنه، روي اون هم تاكيد هم داره ! اما وقتي به هر دليلي دستگير مي شه ، مي گه كه كارها و حرف هاش خيلي اشتباه بوده ، نمي دونسته اعمالش خلاف قانون بوده و.........!!!!!!!!!!!

دوشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۱

اين سياست زدگي ما ، انگار همچنان در جهت خرابي هر چه بيشتر،لگام گسيخته در تاخت و تاز است . وقايع يكي دو روز پيش ، من جمله مجلس ، مهر تاييدي بر اين ادعاست! نظر شما غير از اينه؟!
------------------------------------------------------------------------------
ديشب چه بارون قشنگي مي باريد. هر قطره ي بارون كه به برگ خشكيده ي درختان مي خورد ،اون رو سرنگون مي كرد . يك برگ ريزون به تمام معني! نمي دونم اون تك برگ خشكيده ي اميد من ، تونسته خودش رو روي شاخه ي درخت آويزون نگه داره يا نه . اما نه ! چند سالي هست كه ديگه اون برگ خشكيده و خسته رو ، روي هيچ درختي نمي بينم . حتي بهار هم نتونشته با اون همه طراوت و شادابي ، برگ خشكيده ي من رو احياء كنه.شايد همين بهار بود كه تموم آرزوهاي سر شار از روياي من رو ، با تمام قشنگيش ، از من گرفت . چي مي گم؟! آره! اين گونه بوده كه طعم تلخ زندگي رو چشيدم . زندگي هم تلخه و هم شيرين! شايد خودم خواستم هميشه طعم تلخش رو احساس كنم ، و شايد شيريني زندگي هم در تلخي اون نهفته باشه ! مگه نه؟!

شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۱

واقعاً كه كشور عجيبي داريم ! ما تمدني داريم به قدمت تاريخ ! هميشه هم ادعاي خودمون رو در هر زمينه اي كه باشه ، متصل مي كنيم به همين تمدن گم شده!! ولي واقعيت چيز ديگه اي هست . دنياي امروز جايي نيست كه بتونيم فقط به گذشته ي خودمون بسنده بكنيم . دنياي امروز چيزهاي ديگه اي رو مي طلبه . درسته كه اين فرهنگ و تمدن غني ، مايه ي فخر و مباهات هر مملكتي هست ، اما نمي شه با اين جور حرفها ، پيشرفت كرد . در حال حاضر هم كه فقط در حال“ پس رفت“ هستيم . اگه به امور روزمره ي كشور خودمون دقت كنيد ، مي بينيد كه كشور ما ، توي يك دور تسلسل باطل افتاده . مثلاً مسأله ي گوشت هاي فاسد!! هر روز يك گزارش، يك روز گفته ميشه اينقدر گوشت فاسد وارد شده، يك روز تخم مرغ فاسد ....! اين حجم مبادلات هم اون قدر زياد هست كه نمي شه اون رو به تجار عادي نسبت داد !! بعد از مدت ها ، هنوز معلوم نيست سر منشأ اين مسائل كجاست و شايد دوست ندارن ...!!
يا مثلاً نفت ! قراردادهاي نفتي كه كلي سوال برانگيز بوده و باز معلوم نشد ..!! چند روز پيش هم در مجلس( فكر كنم رييس كميسيون انرژي مجلس) گفت كه بهتره قيمت بنزين رو 200 تومان قرار بديم كه به نفع مردم هم هست!! كدوم مردم! مگه مردمي هم باقي مونده؟! باز هم شنيديم كه گفتن قرار هست بنزين رو ”جيره بندي ” كنن!! ما درداشتن ذخاير نفت و گاز در رده هاي اول دنيا هستيم !! ديروز هم آقاي وزير بازرگاني گفتن كه ما نمي گذاريم كه نفت جيره بندي بشه!!!! واقعاً كشور عجيبي داريم!! به راستي كجاي كاريم؟؟ مگه مي شه بهترين منابع و عوامل رشد رو در اختيار داشته باشيم و همچنيان در جا بزنيم؟ .( خدا كنه هميشه در جا بزنيم و به عقب تر نريم!!) .
جالبه ، ما در سياست هم همچنان عاجز مونديم . شايد بشه گفت كه به نوعي دچار ”سياست زدگي ” هم شديم . مردم فقط بازيچه شدن . هنوز خيلي مونده تا معني درست كلماتي مثل ”جمهوري ” رو بفهميم!!!
خدا آخر و عاقبت همه ي ما رو ختم به خير كنه.

پنجشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۱

قبل از هر چيز فرا رسيدن عيد فطر رو به همه تبريك مي گم. اميدوارم كه ماه پر بركتي رو پشت سر گذاشته باشيد .
------------------------------------------------------------------
من عاشق كنسرت ياني هستم. , وقتي كنسرت ياني روكه در آكروپوليس يونان اجرا شد، ديدم خيلي خوشم اومد. اون روز تا نصفه شب 3 ،4 بار كنسرت رو نگاه كردم . مثل اينكه قرار بود علاوه بر يونان و هند، در ايران هم برنامه اجرا كنن كه بنا به دلايل كاملاً روشن ، اين امر ميسر نشد . چيزي كه خيلي من رو تحت تاثير قرار داده بود هماهنگي گروه نوازنده بود كه به رهبري آقاي روحاني برنامه رو اجرا مي كردن . فكرش رو بكنيد ! اين جهان هم يك رهبر اركستر داره ! جهاني به اين ابعاد !! با اين همه كثرت!! واقعاً وحدت در عين كثرت( وبرعكس) ، اينجا كاملاً مشهوده ! همه ي موجودات با هارمونيك و هماهنگي خاصي در حال نواختن هستن . خدايا ! چقدر با شكوه و با عظمت !! اين عظمت ديوانه كننده هست. سيارات ، كرات ، حيوانات ، ......و همه ي موجودات در رقصند . رقصي كه آدم رو مبهوت مي كنه .
خدايا ! چشمي بينايي به ما بده، تا همه ي اين زيبايي ها رو بهتر ببينيم.

سه‌شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۱

چند وقت پيش با برادر زادم که4 سالش هست , کلاغ پر, بازي مي کردم. اون حيوانات رو نام مي برد و بازي مي کرديم . تا اينکه گفت اسب و دستش رو هم بالا برد! با تعجب بهش گفتم : اسب که پرواز نمي کنه؟ اون هم در جوابم گفت : اسب جادويي پرواز مي کنه!! جوابش کاملا منطقي بود .چرا که در عالم کودکي همه چيز ممکنه . اسب جادويي , گربه ي جادويي ,....! کاش همه چي به همین قشنگي بود ! کاش هيچ موقع بزرگ نمی شدم . افسوس!!