جمعه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۲

چهار ماه گذشت!
روزهاي اول كه تازه با هم آشنا شده بوديم خيلي به ما سخت مي گذشت . سربازي رو مي گم. فشارهاي روحي و جسمي كه در چند روز اول به ما وارد شده بود ، خيلي اذيتمون كرد . تا يك هفته دردهاي عضلاني كلافمون كرده بود . محيط خشك و بي روح پادگان هم مزيد بر علت بود . با همه ي اينها سريع گذشت . مثل باد پاييزي كه در يك چشم بر هم زدن تمام برگهاي خشكيده رو جمع مي كنه و با خودش مي بره . گويي كه اصلاً هيچ برگي وجود نداشته! يادمه روزهاي اول با هيچ كس آشنا نبودم . همه برام نا آشنا بودن . اما حالا نه ! چندين رفيق، چند دوست . اما ...!
دوران آموزشي گذشت . حالا هر كسي بايد بره به شهر خودش تا اينكه هفته ي بعد برگرده و مشخص بشه كه بايد بقيه ي خدمتش رو كجا انجام وظيفه كنه . روزي كه مي خواستيم خداحافظي كنيم ، خيلي جالب بود . اون روز هم مثل چند روز قبلش هوا ابري بود و گاهي بارون هم مي اومد . دو فكر متفاوت در اذهان وجود داشت . يكي رهايي از پادگان و ديگري فكر تلخ جدايي ! مايي كه چندين روز در كنار هم زندگي كرده بوديم ، حالا بايد از هم جدا مي شديم ! خيلي مواقع غمخوار هم بوديم . وقتي شنيديم مادر يكي از بچه ها فوت كرده همه غمگين شدن! وقتي فهميديم مشكل يكي از بچه ها حل شده ، همه خوشحال بودن ! اين مرحله از هفت هزار خان زندگي هم تموم شد . حالا فقط خاطراتش باقي مونده . استخر رفتن هاي شبونه در پادگان، اذيت كردن هاي يك موجود رواني ( كه خودش هم روان شناسي خونده بود) به عنوان فرمانده گروهان، پاره كردن نوارهاي روي پيراهن ، پاره كردن جيب شلوارها ، نوشتن يادگاري روي پيراهن ها ، داد و فريادها ورقصيدن و ديوونه بازي هاي گروهان ما، نگاشتن چند خط يادگاري در دفتر خاطرات هم ، .....!!!! همش تموم شد.
ديگه وقت خداحافظي بود . هميشه جدا شدن سخته ! امير... از رژه ي ما سان ديد و مراسم تموم شد. برگه هاي مرخصي پايان دوره امضاء و بين بچه ها پخش شد! حالا وقت رفتن هست . بچه ها همديگر رو بغل مي كردن و با صورت خيس...! نمي دونم چرا ياد صحنه هايي از جنگ افتادم كه سربازها همدديگر رو در آغوش مي گرفتن و آماده ي نبرد مي شدن !!
بارون به شدت مي باريد . ديگه معلوم نبود علت خيس بودن صورت بعضي ها از بارونه يا...؟!چه صحنه هاي جالبي. هفته ي بعد باز همديگر رو مي بينيم تا براي ادامه ي خدمت تقسيم بشيم اميدوارم هر كس اونجا كه دوست داره بيفته .
با همه ي اين حرفها ، بي عدالتي ها و.... هرگز از ذهنم پاك نمي شه!!!!!!!!!!!!

هیچ نظری موجود نیست: