چهارشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۱

به نام خدا
ديروز رفته بودم پارك . به ياد دوران كودكي افتادم . به ياد آن روزهايي كه اسير نبودم . آزاد بودم!! چه خوب مي شد در همان دوران كودكي ‚ همان سرزمين روياها باقي مي ماندم ‚آنجا كه غم و غصه هاي من به همان اندازه ي كودكيم بود !!كاش هرگز پاي در سرزمين بزرگتر ها نمي گذاشتم ، مي ماندم و به كمك ذهن خلاق خود پر مي كشيدم به آسمان ‚ آنقدر مي رفتم تا مي رسيدم به خدا! وقتي كه او را مي ديدم از او درخواست مي كردم كه هرگز بزرگ نشوم ‚ از او مي خواستم آن دنياي كوچك اما بزرگ مرا هرگز از من نگيرد و هرگز مرا به سرزميني نبرد كه در آن سياهي ها فراوان است! او هم حتما اين درخواست مرا قبول مي كرد . چرا كه پاك بودم از هر آلودگي و ناپاكي ! ولي افسوس كه آلودگي هاي زندگي بال و پرم را سوزاند . من ماندم و دو پاي خسته و زخمي ‚ كه حاصل سالها راه رفتن در بيابان هاي شك و ترديد است با خار و خاشاك فراوان !! من ماندم و دنيايي كه چقدر دور است از آن روياها و افكار زيباي كودكي!
در پارك كه بودم ‚ رفتم به جايي كه فقط خنده و نشاط كودكانه در آن موج مي زند . جايي كه گويي در آن هيچ مشكلي وجود ندارد. سرسره ‚ تاب .... . جدا به جز خنده هاي پاك كودكانه ‚هيچ چيز در آنجا وجود نداشت .
غبطه خوردم به آن دنياي پاك ‚ مي خواستم به آنها بگويم قدر اين زيبايي ها را بدانند كه اين دوران چون بقيه ي دوران زندگي چون باد مي گذرد و فقط خاطرات باقي مي ماند! ولي آنها نمي فهمند من چه مي گويم!!

“ يادم آمد شوق روزگار كودكي مستي بهار كودكي
رنگ گل جمال ديگر در چمن داشت
آسمان جلال ديگر پيش من داشت
شور و حال كودكي بر نگردد دريغا!
قيل و قال كودكي بر نگردد دريغا!
به چشم من همه رنگي فريبا بود
دل دور از حسد من شكيبا بود
نه مرا سوز سينه بود نه دلم جاي كينه بود
روزو شب دعاي من‚ بوده با خداي من
كز كرم كند حاجتم روا
آن چه مانده از عمر م به جا
گيرد و پس دهد به من دمي
مستي كودكانه ي مرا
شورو حال كودكي برنگردد دريغا!
قيل و قال كودكي برنگردد دريغا...............“
شاد باشيد

دوشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۱

به نام خدا

در قسمت گفتمان مدني (گويا نيوز) مطالبي ‚ در مورد تغيير خط فارسي خواندم . بر آن شدم تا مطلبي هر چند كوتاه در اين باره ‚ به رشته ي تحرير درآورم .

در تمام زبانهاي دنيا ‚ وجود استثناء در نوشتن و تلفظ كلمات امري بديهي و اجتناب نا پذير مي باشد و تقريبا در تمام زبان ها ‚ اين امر وجود دارد . (البته بر اساس اطلاعات كمي كه از زبان اسپرانتو دارم شايد اين مساله كمتر دراين زبان ديده شود) .در زبان فارسي هم ‚ اين اشكالات وجود دارد ولي اين دليل نمي شود كه بر روي تمام زيبايي هاي اين زبان خط بطلان بكشيم و كلا آن را (رسم ا لخط) نفي كنيم! تصور اينكه اشعار زيباي حافظ ‚ سعدي‚ .... را با حروفي غير از فارسي ببينم و بخوانم ‚ برايم غير ممكن است يا مثلا اشعار مولوي كه هر بيت آن نوشته اي است شيوا كه فقط كافي است آن را با صداي بلند بخوانيم تا ترانه اي آفريده شود زيبا كه حتي به موسيقي هم احتياجي ندارد ! چگونه مي توان زيبايي خواندن همه ي اين متون كه جزيي از فرهنگ ماست را‚ با حروفي نا آشنا تصور كرد؟ اينكه كشور هايي مانند تركيه ‚ شيوه ي نگارش خود را تغيير داده اند ‚به خود آنها مربوط مي شود( البته اين احساس كه تركيه خود را اروپايي مي داند در انجام اين كار بسيار مؤثر بوده !). دراينكه شيوه ي نوشتن خط فارسي ‚ داراي مشكلاتي است ‚ شكي نيست .
ولي ما نمي توانيم براي حل اين مشكل(!) صورت مساله را پاك كنيم . دليلي ندارد ما ‚كلا خط فارسي را نفي كنيم و به فكر جاي گزين كردن اين شيوه ي خط باشيم!
اگر چه من از زبان هاي مرسوم دنيا سر رشته اي ندارم‚ ولي اين را مي دانم كه فرهنگ و آداب و رسوم كشورها‚ به شيوه ي نگارش آنها هم وابسته است. به عنوان مثال كشورهايي چون چين و ژاپن ‚ را در نظر بگيريد . اين دو كشور آسيايي ‚ از نظر تاريخ تمدن‚ بسيار غني هستند . شيوه ي نگارش اين ها ‚ در دنيا كم نظير و حتي بي نظير است .اگر ما از ديد خود بنگريم اين گونه خط ها را وحشت ناك مي بينيم . چرا كه بايد چند هزار حرف را ياد بگيريم تا بتوانيم بنويسيم!! شايد اين شيوه ي خط ‚ به نوعي تصويري باشد براي همين از حروف رايج در زبان هاي ديگر استفاده نشده است . اما جالب اين است كه با وجود اين همه سختي در نگارش ‚ آنها خط خود را حفظ نموده اند و شايد به خاطر داشتن آن به خود ببالند!
شيوه ي نگارش فارسي (يا عربي) خود زيبايي هاي فراواني دارد. ناديده انگاشتن هنر خط‚ بسيار عجيب و دور از ذهن است . خط هايي چون ثلث ‚ نستعليق ‚.... زينت بخش متن ها و اشعار بزرگان ماست.
در پايان كلامم اضافه كنم كه به نظر من اگر چه ناديده گرفتن خط فارسي وايجاد يك شيوه ي نگارش ديگر‚
كار خوشايندي نيست‚ اما وجود يك شيوه ي استاندارد در نوشتن متون فارسي ‚ آن هم با حروف انگليسي ‚ فكر جالبي است كه مي تواند در مكاتبات روزمره ي اينترنتي مفيد باشد.

شاد باشيد
آدرس مطالب مربوطه:
http://news.gooya.com/gofteman-farsialefba.php

پنجشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۱





سلام


امشب رفته بودم به خانه ي
سالك .
ديدم سايتي رو معرفي كرده كه  در ابتدا تاريخ تولد و جنسيت رو از شما مي
گيره و بعد پيش بيني مي كنه تاريخ مرگ شما(دور از جون
شما!) كي هست و تازه يك تايمر معكوس هم براتون درست مي كنه! بنا بر پيش بيني اين
سايت (شايد باني اين سايت از نوادگان نوسترا داموس باشه!)‚ بنده در سال 2050 ميلادي
بدرود حيات مي كنم و ميرم به سرزمين  حقايق عريان ! در ابتدا فقط براي خنده به اين
سايت رفتم ولي وقتي ساعت رو ديدم كه ثا نيه ‚ ثانيه كم مي شد تا برسه به صفر ‚ يعني
زمان هجرت(!) كمي ترسيدم . اين ثانيه شمار اينقدر كه من فكر مي كردم مضحك نبود!
واقعيتي بود در جامه اي از طنز! نمي دونم كي وقتش ميرسه . لحظه ي مرگ رو مي گم .
نمي دونم كي شمع زندگي من به پايان ميرسه  و اين فرشته ي مرگ ‚ چه وقت با من قرار
ملاقات داره؟ قرار ملاقاتي كه خيلي با بقيه فرق داره، ميدونيد چرا؟ چون هيچ كدوم
ما ‚ خلف وعده نمي كنيم. من و آن فرشته ‚ بايد در لحظه اي خاص همديگر رو ببينيم .
همين!!



آدرسش هم اين هست:



http://deathclock.com



شاد باشيد




سه‌شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۱

به نام خدا

امروز گذرم به بازار رضار ( چهار راه وليعصر) افتاد . داخل پاساژ رفتم ‚ داشتم ويترين مغازه ها رو نگاه مي كردم كه يهو سر و صداي زيادي ايجاد شد و چند نفري شروع كردن به بالا پايين پريدن! چي شده؟ نكنه تيم فوتبال ايران به جام جهاني رفته ‚ نكنه به 4/1 نهايي هم رفته ؟ نه بابا ! ايران كه........
آهان ‚ كره ي جنوبي ‚ ايتاليا رو با گل طلايي با نتيجه ي 1-2 برده و رفت به مرحله ي بعد . خوب ‚ اين خيلي خوبه ‚ اصلا بره و اول بشه ! به شرطي كه جلوي ما از اين افه ها
نياد!

شاد باشيد

دوشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۱

به نام الله

منتظر بودم چراغ سبز شود تا از خيابان بگذرم. بعضي ها رنگ سرخ چراغ را ناديده گرفتند و از خيابان عبور كردند. چراغ سبز شد . بايد مي گذشتم تا دوباره قرمز نشود. با عجله حركت كردم. در حالي كه از عرض خيابان مي گذشتم به ماشين ها نگاه مي كردم ‚ به سرنشينان آنها كه به احترام پياده ها توقف كرده بودند . البته يكي دو تايي هم مثل آن چند پياده ‚ حركت كردند و از چراغ قرمز گذشتند !
عرض خيابان را طي كردم . اين طرف خيابان هم شلوغ بود . درست مانند آن طرف! اين همه آدم چرا سرگردانند؟ چه مي خواهند؟ در اين شلوغي به دنبال چه هستند ؟
هوا خيلي گرم بود . پيرمردي روي سنگ فرش داغ خيابان دراز كشيده بود . لباس هايش بسيار كثيف و مندرس بود . موهايش ژوليده و به هم ريخته . آراستگي ظاهر برايش بي معني بود. با نگاهش به دنبال محبت يا حتي ترحم مي گشت . دنبال دستي مي گشت كه پول سياهي به او بدهد .تا بلكه با آن تكه ناني بخرد و آن را هديه كند به جسم گرسنه اش در جشني كوچك!! از كنارش گذشتم . جلوتر كودكاني را ديدم ‚ آدامس مي فروختند . مي خواستند با التماس و نگاه هاي معصومانه خود عابران را به خريد از آنها متقاعد كنند . ولي كمتر موفق مي شدند ! هميشه فكر مي كردم لطافت روح كودكان از زيباترين چيزهايي است كه تا به حال ديده ام . چون هنوز آلوده نشده اند . هنوز گرفتار زندگي و دغل بازي هاي آن نشده اند . ولي اين كودكاني كه من ديدم خيلي وقت است كه اسير اين زندگي شده اند . شايد قبل از اينكه به دنيا آمده باشند ‚ اسير شدند!
نكند روحشان ديگر لطيف نباشد؟!
به ياد جامعه ي مدني افتادم . به يادم آمد ما‚ در كشوري زندگي مي كنيم كه بر چسب جمهوري اسلامي بر آن خورده! دلم گرفت . يادم آمد كه علي ‚ چگونه حكومت مي كرد؟ چگونه زندگي مي كرد تا ديگر هيچ كودكي گرسنه سر بر بالين نگذارد .تا ديگرهيچ پدري از روي نحيف كودكش ‚خجل نشود‌ ‚ تا.....
در اين افكار غوطه ور بودم كه شنيدم كودكي گفت:
آقا آدامس بدم!!!

شاد باشيد

یکشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۱

به نام خدا
ديروز فيلم مرد عنكبوتي رو ديدم . اون رو در سينما با دوربين فيلم برداري كرده بودن كه فكر كنم غير قانوني هست .

به نظر من فيلم جالبي نيست . فقط پر از افكت و جلوه هاي ويژه هست . همين ! وگر نه از نظر داستاني چيزي نداره! شما هم ببينيد شايد نظر شما چيز ديگه اي باشه !
خود من همين سريال پزشك دهكده رو به اين فيلم ترجيح مي دم.راستي اگر خواستيد بگيد تا فيلم رو به e-mail شما بفرستم !!!!! اگه هم خواستيد بليتش رو تهيه كنيد‚ به من بگيد تا بهتون بگم از كجا تهيه كنيد!!
شاد باشيد

جمعه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۱

به نام خدا

سرنوشت هم از از همان پارودوكس هايي هست كه من هرگز از آن سر در نمي آورم! تنها راه حل آن فقط گذشت زمان است . آري زمان ! اين مفهوم نا مفهوم! گذشت زمان رايگان نيست . بهايي دارد به اندازه ي زندگي!(البته اگر آن زندگي ارزشي هم داشته باشد!) بهايي بسيار سنگين !
با خود مي اند يشيدم كه سرنوشت هر كس منحصر به فرد است . اگر چه بسياري از آنها شباهت هاي فراواني با هم دارد . آيا اين تقدير ‚ اين سرنوشت آدمي ‚ از قبل تعيين شده است مانند تئاتر ؟و آيا ما فقط بازي گران اين تئاتر هستيم ؟چگونه مي شود كه ما در سرنوشت خود هم حاكم باشيم و هم محكوم؟؟ اگر حاكميم پس چگونه است كه.....
داشتم زندگي چند نفر از افراد مسن كه آنها را مي شناختم را مرور مي كردم . خيلي برايم جالب بود. همه ي آنها در يك چيز مشترك بودند. همه ي آنها در جواني شايد به نوعي احساس تنهايي مي كردند. اين احساس باعث شد كه به فكر نيمه ي گم شده ي خود باشند . به فكر اين باشند كه بايد جفت باشند . همان طور كه همه چيز در طبيعت جفت آفريده شده است . به فكر اين افتادند كه عاشق شوند ‚معشوق شوند و البته ازدواج كنند . تشكيل خانواده دهند و در كنار هم آرام بگيرند . بهتر زندگي كنند و بهتر آن را بفهمند . خلاصه دختر يا پسري را كه در تمناي وصالش بودند و آن را در هفت آسمان سراغ مي گرفتند‚ يافتند . ازدواج كردند و كامل شدند! شايد احساس مطبوع خوشبختي را نيز چشيدند ! اما......
اما اين سرنوشت ‚ اين دشمن بي احساس ‚ در گذشت زمان باز هم حادثه آفريد ! آري يكي از اين دو مرغ عشق با فرشته ي مرگ ديدار كرد! ديداري كه براي همه ي ما تدارك ديده شده ! ملاقاتي كه پايان دهنده ي زندگي مادي است! آن مرغ عشقي كه پريد‚ آزاد شد .ولي اين كه هنوز اسير اين قفس است چه كند؟ تنها ! بدون آن يار دوران پر فراز و نشيب زندگي ‚چگونه مي تواند دوام بياورد ؟ احساس مي كند كه ديگر نيست و اگر هست ‚ زيادي است . حتي در بين آشناترين هاي زندگيش! حال به انتظار نشسته تا ملاقات كند با فرشته ي مرگ!!!
اين است سرنوشت .!!!!!!
راستي چه كسي مي داند زندگي ‚ سيري چند است؟؟؟؟؟؟؟؟

شاد باشيد

دوشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۱

سلام

من فكر مي كنم آدم ها دو بار كودكي را تجربه مي كنند!
يك بار كه خردسال وكم سن وسال هستند و يك باروقتي كه پيري وخستگي ناشي از سالها مبارزه با زندگي آنها رافرسوده مي كند .منتها در بار اول خيلي از چيزها را نمي فهمند ولي بار دوم مي فهمند!

شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۱

به نام خدا

سلام بر روح لطيف تمام آنهايي كه گريستن را محترم مي دارند!

نمي دانم چرا امشب اين گونه شده ام؟ دوست دارم باز اشك ريختن را تمرين كنم . تمريني آرامش بخش!
مي خواهم امشب به چشمانم اجازه دهم هر چقدر كه دوست دارند اشك بريزند! چند روزي است كه آنها را از اين نعمت محروم كرده ام اما امشب دوست دارم راحتشان بگذارم . راحت و آسوده گونه هايم را تر كنند. آنقدر مرواريد بر گونه هايم بغلطانند تا غرق شوم ! غرق در تمام آرزوهاي كوچك و بزرگ ! تمام آنهايي كه ره به تركستان بردند! تمام آن اند يشه هايي كه ناكام ماند! افكاري كه مملو از خوبي و بدي بود!
امشب مي خواهم راحت باشم با خودم ‚ با چشمانم ‚ با خدايم ! او كه خود خواست باشم ! او كه اراده كرد تا باشم من هم آمدم در اين دنياي ناسوت كه البته كاش نمي آمدم! شايد براي همين كفران نعم هست كه غم زده ام! نااميد از همه ي آن چيزها كه بايد باعث جنبش در زندگيم باشد!! به قول آن دوستي كه مي گفت:
” خدايا ! چگونه زيستن را به من بياموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت!”


«حق با شماست
«من هيچگاه پس از مرگم
«جرئت نكرده ام كه در آئينه بنگرم
«و آنقدر مرده ام
«كه هيچ چيز جز مرگ مرا ديگر
«ثابت نمي كند
«آه !آيا صداي زنجره اي را
«كه در پناه شب، بسوي ماه مي گريخت
«از انتهاي باغ شنيديد؟
«من فكر مي كنم كه تمام ستاره ها
«به آسمان گمشده اي كوچ كرده اند
«و شهر، شهر چه ساكت بود
«من در سراسر طول مسير خود
«جز با گروهي از مجسمه هاي پريده رنگ
«و چند رفتگر
كه بوي خاكروبه و توتون مي دادند
«و گشتيان خستة خواب آلود
«با هيچ چيز روبرو نشدم
«افسوس
«من مرده ام
«و شب هنوز هم
«گوئي ادامة همان شب بيهوده ست»
خاموش شد
و پهنة وسيع دو چشمش را
احساس گريه تلخ و كدر كرد
«آيا شما كه صورتتان را
«در ساية نقاب غم انگيز زندگي
«مخفي نموده ايد
«گاهي به اين حقيقت يأس آور
«انديشه مي كنيد
«كه زنده هاي امروزي
«چيزي بجز تفالة يك زنده نيستند

از فروغ فرخزاد



شاد باشيد

جمعه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۱

به نام خدا

جاي همه ي شما خالي ! چون امروز(البته امشب) به عروسي يكي از آشناها رفته بوديم . عروسي خوبي شده بود. به نوعي همه در شادي اين جشن سهيم بودند. هر كس به اندازه اي!
همه مسرور از تشكيل يك خانواده ي نو پا ! براستي كه اساسي ترين بنيان يك جامعه همين خانواده هست كه با يك عشق آغاز ميشود و منتهي ميشود به يك خانواده با چندين بچه و نوه و نتيجه و....
بگذريم ! در اين ميان من متوجه ي كاركنان سالن بودم . اتفاقا كم سن و سال بودند. در اين فكر بودم سهم اين كارگران از اين همه جشني كه در آن سالن برگزار مي شود چقدر است؟
آيا آنها هم از اين جشن و سرور شاد مي شوند ؟ آيا اين شادي با آنها هم تقسيم مي شود؟از قيافه ي خسته ي آنها معلوم بود چنين نيست! شايدبا خود فكر مي كنند چرا آنها بايد در اين حالت و با اين سن و سال اينچنين كار كنند در صورتي كه........
حتما شما هم كودكان خياباني را ديده ايد ، چند وقتي هست كه تعداد آنها به نحو بي سابقه اي در حال افزايش است . بعضي مواقع كه آنها را مي بينم خيلي مرا به فكر مي اندازد.
واقعا سهم آنها از زندگي چقدر است؟ چرا زندگي با آنها سر ناسازگاري دارد؟(نه اينكه با من خيلي سازگار بوده!) آنها از زندگي چه مي خواهند؟ با چه اميدي زندگي مي كنند؟
موقع برگشتن از مراسم عروسي در خيابان يك پيرمرد را ديدم . با ريش و موي بلند و ژوليده و البته بسيار كثيف ! (نمي دانم چرا به ياد رابينسون افتادم!) خداي من ! آخر او به چه اميدي زندگي ميكند؟! شايد آنقدر زندگي مي كند تا فرشته ي مرگ او را لمس كند . شايد در آن دنيا وضعيت فرق داشته باشد!
خدايا !!!!!!! چرا به جاي اينكه بعد از اين جشن و سرور سر حال تر شوم ‚ اينقدر پريشان شدم!
خدايا ‚ خدايا‚ خدايا.................

سه‌شنبه، خرداد ۱۴، ۱۳۸۱

به نام خدا

خوش به حال هر كس ‚ كه در حركت است . در حركت براي رسيدن به هدف! هدفي هر چند كوچك!
خوش به حال پرنده ي مهاجر ! مي داند براي چه پرواز مي كند! به كجا مي رود!
كي بايد برود و شايد كي مي رسد! خوش به حال او كه سفري هدفمند دارد .
مي رود و ميرود تا برسد به سرزمين موعودش!
اما! براستي مي داند كه چه مي كند؟ چه كسي مي داند چرا او سفر مي كند؟
شايد خود او هم نمي داند كه چرا پرواز مي كند؟ مگر مي شود؟؟ شايد هم دنبال زندگي مي گردد!از شمال به جنوب‚ از جنوب به شمال ! مي گردد و مي گردد و مي گردد تا بلكه رد پاي آن را بيابد!
ولي نه! زندگي در جريان است. مثل باد‚ مثل آب و حتي مثل پروازخود او!!
نكند در جستجوي گم شده اي است؟ گم شده اي كه تمام فكر و ذكر او را به خود مشغول كرده
و باعث مي شود تا آخرين نفس ها پراز كند !
اگر اين گونه است چرا اجدادش نيز سفر مي كردند؟ آيا آنها هم گم شده اي داشتند كه نيافتند؟
اگر در مهاجرت پرندگان مهاجر ‚ يكي از آنها را نديديد ‚ يقين بدانيد به سرزميني رفته كه بسيار دور است . دور تر از ابرها ! حتي دورتر از آسمان ! شايد گم شده اش آنجا باشد!!

دوشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۱

به نام خدا

نمي دونم شما هم مسابقات جام جهاني رو دنبال مي كنيد يا نه ! اگه دنبال مي كنيد آقاي “ ناصر عزتي”
يك وبلاگ درست كرده كه اخبار ورزشي رو در اون درج مي كنه كه البته به خاطر رويداد مهم جام جهاني فوتبال‚ فعلا بيشتر به اون پرداخته شده. خلاصه اينكه مي تونيد از آدرس زير به اين وبلاگ دست رسي داشته باشيد:
http://varzesh.blogspot.com



حدود پنجاه روز پيش دو تا كتاب خريدم تا با خوندن اون كتابها هر چند دقايقي كوتاه ‚ از همه چي به دور باشم . يكي از اون كتابها ‚ كتاب ” صد سال تنهايي “ بود كه “ گابريل گارسيا ماركز “ نوشته. از اين كتاب خيلي تعريف و تمجيد شنيده بودم براي همين هم خريدمش . اين كتاب جايزه ي ادبي نوبل رو در سال 1982 دريافت كرده بود .همين جايزه من رو بيشتر راغب كرده بود تا اون رو تهيه كنم !
راستش چند وقتي بود كه كتاب رو آخر شب با اشتياق مي خوندم . درباره ي يك دهكده بود كه از همه چي بدور بودش وبعد كم كم توسعه پيدا مي كنه و وارد جنگ مي شه و............
بگذريم ‚ چون خود من هم تمام اون رو نخوندم . چون خيلي اسامي عجيب و غريبي داشت و كلا فضاي داستان خيلي فضاي سردي بود. من هم گذاشتمش كنار!!!!
اما كتاب دوم ‚ “ انجيل عيسي مسيح(ع) “ بود . حتما در ميدان انقلاب با اين فروشنده هاي دوره گرد بر خورديد كه انجيل مي فروشن . (آخه كتاب به صورت غير قانوني چاپ ميشه ‚ اينكه چرا ممنوعه هم بماند!)
اگر چه اين رو هم‚ فقط به صورت گذري خوندم ‚ ولي برام جالب بود .
نمي دونم چرا ما هميشه كوركورانه فقط تقليد مي كنيم ! حتما مي پرسيد يعني چي؟ الان مي گم. چند روز بعد از تهيه ي اين كتاب در جمعي بودم . من هم گفتم كه كتاب انجيل رو خريدم . عكس العمل بعضي ها واقعا جالب بود . از گفتن اين حرف پشيمون شدم ولي كار از كار گذشته بود . يكي دو نفر با ديده ي تحقير نگام مي كردن !! نمي دونم اينكه بدونيم اديان ديگه چي مي گن كجاش اشتباه هست؟ تا من انجيل ‚ تورات ‚ زبور و... رو نبينم چطور مي تونم قرآن رو بفهمم؟ چطور مي تونم مسلمون آگاهي بشم؟ مثل همون قضيه ي سلمان رشدي! خيلي ها فقط الكي شلوغش كردن ‚ يعني اصلا كتاب رو نخوندن ولي........
فقط دكتر مهاجراني بود كه نقدي بر كتاب نوشت البته بعد از مطالعه ي دقيق كتاب و بعد نقدي محكم و با آگاهي كامل!!
من مطمئن هستم خيلي از ما (شايد همه ي ما)اگر در هر كشوري با هر ديني به دنيا ميومديم حتما دين و ايين ما فرق داشت ! چون بيشتر ما فقط دنباله رو پدر مادر مان هستيم وبه نوعي دين و آيين آنها را به ارث
مي بريم!!!! شما اين طور فكر نمي كنيد؟

شاد باشيد

شنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۸۱

-----------------------------------------
به نام خدا


شروع بازي هاي جام جهاني و تصوير اولين گل جام






جاي ايران واقعا خالي!!!!!!!