جمعه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۱

هفته ي قبل براي من خيلي خيلي طولاني بود . چون به اردو رفته بوديم . در عوض هفته ي آتي رو مرخصي دارم. اگه وقت شد بعداً درباره ي اردو و ... مي نويسم .
از روز پنج شنبه مرخصي ما شروع شد . ديروز توي خيابون كه مي خواستيم موقتاً از هم خداحافظي كنيم ، خيلي جالب بود . همه با هم رو بوسي مي كردن . يكمي دلم گرفت . هميشه خداحافظي برام سخت بوده ! ما تا 2،3 ماه ديگه هم با هم هستيم . خداحافظي روز آخر برام سخت تر هست ! يك روز نشده دلم براي خيلي ها تنگ شده !!! كاشكي هيچ وقت كلمه ي سلام رو بر زبون نمي آوردم . اين جوري ديگه مجبور نمي شدم كه به خاطر خداحافظي ماتم بگيرم . نمي دونم شما هم اين احساس رو داريد يا تجربه كرديد يا نه ؟ واقعاً سخته.
چقدر رمانتيك !!!!!

هیچ نظری موجود نیست: