دوشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۲

سلام بر ماه خوب خدا ،رمضان!

چهارشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۲

خوابم يا بيدار؟گنگ بودن را در هوشياري و هوشياري را در گنگي گذراندم!شايد هنوز معناي هوشياري و بيداري و گنگ بودن و ... را نمي دانم؟ در درون زندگي روزگار مي گذرانم و شايد زندگي در وجود من مي گذرد و شايد...! چه مي گويم؟چون هميشه گنگ و سر در گم!من گنگ و حيرانم . از ديدن يك گل ناز كه با پرتوهاي زيباي خورشيد عشق بازي مي كند، از ديدن سايه ي يك بيد مجنون ! متحيرم از زيبايي لمس يك قلم!!گاه از ديدن دستان خود و قدرت اراده ي خود در به حركت درآوردن آن غرق در حيرت مي شوم و گاه آن چنان عاجز مي شوم كه حتي وجود پروردگار را احساس نمي كنم!اين چه حالتي است كه مرا اين گونه در خود زنداني مي كند؟از اين همه تضاد و دوگانگي كه مرا اين چنين در حصاري محبوس مي كند و روحم را چون خوره اي مي خورد، بيزارم!!
من چه گنگم امشب !

جمعه، مهر ۲۵، ۱۳۸۲

جايزه ي صلح نوبل هم حكايت ها داره! روزي كه اين خبر رو شنيدم خيلي خوشحال شدم . اما به نظر مي رسه كه اين جايزه ،شراره هاي آتش زير خاكستر رو ، در كشور به آسمان بلند كرده!! برخوردهاي كاملاً متفاوت از اشخاص سياسي من جمله رييس جمهور،براي من غير قابل پيش بيني بود! حالا چه جرياناتي پشت پرده بوده كه اين جايزه رو كاملاً سياسي كرده، الله اعلم! ولي با همه ي اين تفاسير ، اين خوبه كه در اين اوضاع و احوال و با وجود اين همه فشاركه بر كشور مستولي شده ، نام ايران با جايزه اي به نام ”صلح نوبل ”عجين شده!

سه‌شنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۲

اين آگهي هاي روزنامه ها بعضاً خيلي جالبن . خيلي ها هستن كه از اين طريق قصد راهزني (عمل قطاع الطريق ) محترمانه دارن! امروز كه در امر شريف سربازي انجام وظيفه مي كردم و طبق معمول خيلي هم كار ريخته بود روي سرم(!!) ، داشتم آگهي هاي روزنامه ي ...رو نگاه مي كردم .چند تا از اونها رو اين زير مي نويسم ببينيد چقدر جالبه!
*به تعدادي خواننده جهت ضبطكاست مجاز نيازمنديم
*به...وظرفشوي مجرب نيازمنديم.
* دوازده روزه با جديد ترين سيستمها انگليسي را بياموزيد
* خريد و فروش اواع مسكن از 2.5 الي 20 ميليون دراسرع وقت
*خريد و فروش وام از 20ميليون تا 1 ميليارد
*شديدترين لاغري، لاغري سريع و شديد در يك روز
* گوسفند زنده سنگسر تحويل در محل با قصاب مجرب
يك چند تايي هم بود كه خيلي با حال بود اما بنا به دلايل استراتژيكي ننوشتم.

جمعه، مهر ۱۸، ۱۳۸۲

پانزده شعبان 13،14 سال پيش كه من راهنمايي بودم با چند نفر از بچه هاي فاميل جمع بوديم .راديو روشن بود و پيامها و شعرهاي مردم به مناسبت نيمه ي شعبان از راديو پخش مي شد . من هم به سرم زد كه يك شعر در ارتباط با اون روز براي اون شبكه ي راديويي بخونم تا پخش شه! تلفن مربوطه رو گرفتم .با كمال تعجب همون بار اول موفق به برقراري ارتباط شدم .آقايي گوشي رو برداشت و من هم بعد از سلام كردن جريان رو گفتم و اون آقا هم استقبال كرد . خلاصه شعري رو كه آماده كرده بودم گذاشتم جلو و با احساس فراوان(!) شروع كردم به خوندن . وقتي كه من شعر رو با آب و تاب زياد مي خوندم، اون آقا هم همش به به و چه چه مي كرد و كلي تحويلم گرفت .يكم شك كردم كه چرا اين قدر از من تعريف و تمجيد مي كنه .با خودم فكر كردم شايد تلفن رو اشتباه گرفته باشم؟! بله! درست حدس زده بودم . من شماره رو اشتباه گرفته بودم . اون نامرد هم كه يك سوژه ي خوب براي خنديدن گير آورده بود اين اشتباه رو به من گوشزد نكرد. خلاصه تلفن رو قطع كردم و ...! خوب معلومه كه بچه ها چقدر به من خندن:)
:):)راستي نكنه اون روي ، مبعث يا روز تولد پيامبر بود؟! مرسي حافظه!!

پنجشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۲

درادارات يك چيز هست كه واقعا داره بيداد مي كنه!! كاغذ بازي يا همون بوروكراسي ! كساني كه در ادارات كار مي كنن مي دونن من چي مي گم .كوچكترين كاري كه بخواد انجام بشه بايد كلي آدم الكي نامه اي ، كاغذي ،چيزي رو پاراف كنن.كه چي؟ كه ايشون رييسن ،اوشون معاون رييسن ، اون يكي ....!!! اي بابا. گاهي سر يك كار ساده ي اداري ،تو يك دور تسلسل باطل مي افتيم و هي الكي دور خودمون مي چرخيم و آخر سر دنبال به ثمر رسيدن زحماتمون(!) هستيم!!