چهارشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۲

خوابم يا بيدار؟گنگ بودن را در هوشياري و هوشياري را در گنگي گذراندم!شايد هنوز معناي هوشياري و بيداري و گنگ بودن و ... را نمي دانم؟ در درون زندگي روزگار مي گذرانم و شايد زندگي در وجود من مي گذرد و شايد...! چه مي گويم؟چون هميشه گنگ و سر در گم!من گنگ و حيرانم . از ديدن يك گل ناز كه با پرتوهاي زيباي خورشيد عشق بازي مي كند، از ديدن سايه ي يك بيد مجنون ! متحيرم از زيبايي لمس يك قلم!!گاه از ديدن دستان خود و قدرت اراده ي خود در به حركت درآوردن آن غرق در حيرت مي شوم و گاه آن چنان عاجز مي شوم كه حتي وجود پروردگار را احساس نمي كنم!اين چه حالتي است كه مرا اين گونه در خود زنداني مي كند؟از اين همه تضاد و دوگانگي كه مرا اين چنين در حصاري محبوس مي كند و روحم را چون خوره اي مي خورد، بيزارم!!
من چه گنگم امشب !

هیچ نظری موجود نیست: