یکشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۴

نمی دانم چرا نسبت به این زندگی که دچار آنیم احساس خوبی ندارم . فکر می کنم تقریبا اکثر ما زندگی نمی کنیم ! این به اصطلاح زندگی که ما را به خود مشغول کرده تنها ملعبه ای است که گرفتارمان کرده. زندگی ما تنها مقایسه است .این را با آن ، آن را با آن یکی و ... مقایسه می کنیم و بر اساس آن برنامه ریزی می کنیم . شخصیت ما هم وابسته به قضاوت دیگران است .اغلب برای خوشامد دیگران زندگی می کنیم . تنها به این می اندیشیم که دیگران درباره ی ما چه فکر می کنند ؟ ما را چگونه آدمی توصیف می کنند ! چند نفر را می شناسید که اسیر این چرخه نیستند؟
حال را به گذشته تحویل می دهیم. از آینده وام می گیریم تا از حال فرار کنیم !آینده هیچ چیز ندارد، هیچ چیز!! پس چرا ما همیشه در انتظار آمدن فردا هستیم ؟چون می خواهیم از خود فرار کنیم و از زندگی حباب گونه و بی ارزش ، قصر زرین و مدینه ی فاضله بسازیم!
هر بار که خیابانهای شلوغ را می بینم با خود می گویم این مردم به دنبال چه هستند ؟ واقعا دنبال چه هستند ؟ خدای من! زندگی یعنی همین سرگردانی ؟

راستی ، چرا هیچگاه زندگی بر وفق مرادمان نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پنجشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۴

در بین کارگردانهای داخلی ، هیچ کس نمی تواند جای مجید مجیدی را برای من بگیرد. کارهایی که انجام می دهد به نوعی خاص و منحصر به فرد است . مثلا فیلم کوتاه "خدا می آید " هیچ وقت برای من تکراری نمی شود . آنقدر لطیف و دوست داشتنی است که بعد از جشنواره ی فیلم فجر چند سال پیش ، بارها این فیلم را دیده ام و هر بار بیشتر و بیشتر از آن لذت بردم. دیروز فیلم بیدمجنون را دیدم . مکانهای انتخاب شده برای فیلم برداری فوق العاده بود . صحنه های بسیار زیبا ! مثلا دامنه ی کوه که از برف پوشیده شده بود بسیار عالی بود. صحنه آرایی هم قشنگ بود . گاهی می شنیدم که بعضی از تماشاگران فیلم هم ابراز شگفتی می کردند . داستان فیلم هم به نوعی نو آوری بود .
حتما این فیلم را ببینید . ضرر نمی کنید !