پنجشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۲

كودك غرق در شادي بود . چند تكه لباس كهنه ي رنگي ، هوش از سرش ربوده بود .با اشتياق فراوان به لباس هاي مندرس نگاه مي كرد . با آنها حرف مي زد و از ته دل مي خنديد . شايد با خود فكر مي كرد چقدر خوشبخت است كه مي تواند اين همه لباس را با اين تنوع رنگ در آغوش بگيرد! آفتاب سوزان و طاقت فرساي تابستان و نشستن بر روي سنگ فرش داغ خيابان نيز نتوانسته بود غنچه ي لبخند معصومانه ي كودك پنج ساله ي كولي را از روي لبانش بچيند!
ياد ساعتي قبل افتادم . آنجا كه زرق و برق زندگي ، چشمان آدمي را آزار مي دهد!...
روزنامه را ورق مي زنم .تيتر بزرگ روي صفحه ي اول اين بود
115 نماينده مجلس مي گويند: گراني ارتباطي به دولت و مجلس ندارد!!
حق اين كودك و مانند او در اين كشور چقدر است؟

هیچ نظری موجود نیست: