شنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۴

فرانچسكو
فيلم فرانچسو را براي چندمين بار ديدم و چون دفعات قبل مست شدم. چقدر اين فيلم زيبا و دل انگيز است. هميشه خواستم زندگي من به لطافت و زيبايي فرانچسكو باشد. لبريز از مهر، لبريز از سادگي، مملو از هيچ بودن!! اما هرگز موفق به اين تجربه ي زيبا نبوده ام. هميشه در اولين پله ي آن ماندم واز ادامه ي راه عاجز گشتم و باز در منجلاب زندگي غرق شدم. گاه و بي گاه سعي كردم! حركت كوچكي رو به آسمان مرا سرمست كرد. مجذوب شدم. از ديدن يك گل سرخ جنون گرفتم. از حركت دادن انگشت دستم آن هم به اراده ي خود ديوانه شدم. مي انديشيدم چرا اغلب مردم در دنيايي غرق شده اند كه چيزي براي جلال و شكوه انسان به ارمغان نمي آورد. تمام عظمت انسان در انسانيت اوست. در ژرفاي بي انتهايي است كه او را به خدايش نزديك و نزديك تر مي كند. خودم را مي گويم! بسيار به بي راهه رفتم. در جاده اي قدم گذاشته ام كه معلوم نيست به كدام سرزمين مي رسد. اين چه فريبي است كه مرا اين گونه در باتلاق هيچستان فرو برده؟ زندگي را به بازي گرفته ام. او نيز مرا به بازي گرفته. مدت مديدي است همبازي هم هستيم!

كامپيوتر
تجربه كردن بعضي كارها شايد گرفتاري هايي به دنبال داشته باشد. به هر حال جريان همان خربزه و تب لرز است! دو سه باري بايوس مادر برد را آپ گريد كردم و به مشكلي بر نخوردم. اما آخرين بار سيستم كند شد و خلاصه اينكه از كار افتاد! حالا هم در شركت مربوط به گارانتي است تا آن را دوباره برنامه ريزي كنند يا فلش مموري آن را عوض كنند. قبل از مراجعه به گارانتي به چند نفر رجوع كردم. گفتم از بايوس بك آپ دارم. اما آن هم كار نمي كند. چاره چيست؟ به جاي راهنمايي گفتند نه! خودت نبايد اين كار را مي كردي. اما اين پاسخ سوال من نبود. گاهي بايد ريسك كرد. اشكالي ندارد. زندگي كمي هم سعي و ختا مي خواهد!! حالا كه مادر برد ندارم از يك كامپيوتر قرضي استفاده مي كنم. سرعتش خيلي پايين تر از كامپيوتر خودم است. يادش به خير! چند سال پيش كه براي اولين بار كامپيوتر خريدم سرعتش 466بود. ياد آن كلاسهاي كمودر هم بخير كه به بهانه ي طرح كاد مي رفتيم آموزشگاه! كي بود؟ چهارده سال پيش!! چقدر زود گذشت!! قبل از اينكه اين كامپيوتر قرضي را به امانت بگيرم دوبار، به كافي نت رفتم. يعني در مجموع سه بار در عمرم به كافي نت مشرف شدم!!

یکشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۴

...تولد حضرت مسیح و

تولد حضرت مسیح بر همه ی دوستدارانش مبارکباد! حضرت مریم یکی از بهترین بانوان عالم است. نام مریم بسیار زیباست و باطبع یکی از نامهایی است که من علاقه ی فراوانی به آن دارم. معمولا وجود حرف "میم" ایجاد لطافت می کند. مثلا "مامان " یا به قول بعضی دیگر "ماما". یا حتی کلماتی مانند "مهر، محبت، مهربان، ...". از مادری چنین مقدس باید هم فرزندی زاده شود که مظهر صلح و مهربانی و ...باشد. باز هم تولدش را تبریک می گویم.

جمله ای شنیدم که بسیار زیبا بود. "ما آنقدر پولدار نشده ایم که مریض شویم". چقدرحرف و حدیث دارد این جمله!!

و یک نکته ی دیگر!
می گویند "آن کس که می گرید یک درد دارد و آن کس که می خندد هزار و یک درد!". چند وقتی است بسیار خندان شده ام!!

چهارشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۴

دقیقا دو سال پیش همین روز ،این متن را نوشتم .

"شب يلدا؛
امشب شبي است كه روز را در هم مي فشرد تا بلكه شبي خلق شود به نام يلدا ! شبي كه قدمتش به اندازه ي تمام شبهاي تنهايي بشر است. يلدا يعني بلندترين شب سال ، يعني دور هم نشستن و خوردن تنقلات و هندوانه و انار و...، يلدا يعني شب گپ زدن در جمع فاميل و از در و ديوار و از زمين و زمان سخن گفتن ! يلدا شبي است به اندازه ي هزاران سال تمدن ما! يلدا يعني انس با حافظ شيراز و فال گرفتن توسط بزرگتر ها!
يلدا همان شبي است كه در آن خدا به بشر مي گويد نظم يعني يلدا ! يعني بلندترين شب سال ، حتي با گذشت هزاران سال هنوز يلداست و طولانی ترین شب !! يلدا شبي متمايز از شبهاي ديگر است . حتي اگر اين وجه تمايز ذره اي كوچك از زمان باشد !

شب يلداتان خوش!"

سه‌شنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۴

Yahoo!

تفاوت پاسخگویی ما و دیگران
چند بار با عناوین و دلایل مختلف به شرکتها و موسسات و …بزرگ دنیا نامه نوشتم . برخوردشان خیلی خوب بود. تا آنجا که توانستند پاسخ دادند و نوشتند اگر مشکل همچنان وجود دارد حتما دوباره نامه بنویسم . مثلا جی میل در اوایل ایجاد چنین سرویسی ، در فرستادن نامه ی فارسی و عربی تحت ویندوز 98 مشکل داشت . مشکل را با یک نامه توضیح دادم و در پی آن بعد از رد و بدل شدن چند نامه ، متوجه شدم مشکل را حل کرده اند! یاکمپانی بزرگ ای ام دی !
در عوض هر بار شرکت مورد نظر ایرانی بود به سختی پاسخ دادند و در اغلب موارد اصلا جواب ندادند!!
تفاوت از کجا تا کجاست!!!!!

و اما باز هم قضیه ی اتوموبیل پژو و آتش سوزی های آن همچنان ادامه دارد. فکر نمی کنم این بار هم کسی مسئولیتش را بپذیرد و در پی جبران مافات باشد . اگر هم این کار را بکنند در حد بسیار ضعیف خواهد بود !!

جریان پاسخگویی ما مانند همان جمله ی معروف است که :
مسئول مورد نظر در دسترس نمی باشد

جمعه، آذر ۱۸، ۱۳۸۴

این متن را بخوانید :
عضو مجلس خبرگان رهبري با رد شايعات و نقل‌هايي كه از اين جلسه پخش مي‌شود تأكيد كرد: تنها چيزي كه در آن جلسه مطرح نشد، هاله نور و مانند آن بود كه همه شايعه و جنگ رواني است، من با آقاي الهام هم تماس گرفتم و ايشان گفت من هم اطلاعي ندارم و ما چنين چيزي در آن جلسه نشنيده‌ايم و معلوم نيست اين شايعات از كجا نشأت مي‌گيرد و دامن زده مي‌شود.

و این قسمت را:

حجت الاسلام و المسلمين كعبي در پايان توضيحات خود را بر مبناي تكليف شرعي و اداي دين دانست و ياد آور شد: اين جو سازي‌ها و شايعه پراكني‌ها، يك جنگ رواني و سازمان يافته در جهت تضعيف دولت است و آنچه در جلسه اتفاق افتاد و ما حاضر و ناظر آن بوديم، چيزي جز آنچه گفتم نبود.

حتما آن فیلم کوتاه احمدی نژاد را هم دیده اید! اصلا احتیاج به توضیح دیگری نیست !!!
http://www.rasanews.com/More_News.asp?id=6908

پنجشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۴

کارهای ما عجیب و غریب است!
سی دی گفته های رئیس جمهور در مورد هاله ی نور و ...را خیلی ها دیده اند . حالا اگر کسی بیاید و بگوید اینها دروغ است و تحریف شده و ....شما چه فکری درباره ی او می کنید؟؟؟

حادثه ی سقوط هواپیما در شهرک توحید تهران بسیار دردناک بود. نمی دانم چه بگویم ! فقط آرزو می کنم روحشان شاد باشد و خداوند به خانواده ی آنها هم صبر عنایت کند.

سه‌شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۸۴

دنیا هیچ گاه نمی تواند جایی برای آرامش باشد .هرگز ! این تنها خیالی عبث است .همین و بس!!

دوشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۴

تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها!!
واقعاً این ضرب المثل ها را باید قاب و بر در دیوار شهر آویزان کرد . چند روز پیش شایع شد می خواهند مرکز یو سی اف اصفهان را به بهانه ی تعمیرات تعطیل کنند(البته هدف اصلی این بود که بحران چند روز اخیر به خوبی و خوشی بگذرد و ...!). اما بعد از مدت کوتاهی مردم شاهد تکذیب این خبر از سوی مسئولین بودند ، و اما دوباره به صراحت اعلام شد این مرکز برای پاره ای از تعمیرات برای مدتی تعطیل می شود.
این روش اشاعه ی خبر ، تکذیب و بالاخره به عینیت رسیدن خبر ، روشی است که بارها و بارها شاهد آن بوده ایم و مطمئنا خواهیم بود!

نتیجه گیری اخلاقی و غیر اخلاقی و ... : همیشه به شایعات اهمیت دهید . حتی اگر محیرالعقول باشد !

جمعه، آبان ۲۰، ۱۳۸۴


متاسفانه در کشور اتفاقاتی می افتد که انصافا به عقل اجنه و از ما بهترون هم نمی رسد!

"قرار است سدی با نام سیوند در حوالی منطقه ی باستانی دشت مرغاب احداث شود که با احداث این سد نه تنها محوطه ای باستانی در دشت مرغاب، بلکه آرامگاه کوروش و تخت جمشيد نیز به زیر آب خواهند و رفت و برای همیشه محو خواهند شد."

"قرار است در سال ۲۰۰۶ ميلادى سد سيوند در ۱۰۰ كيلومترى شمال شهر شيراز و ۵۰ كيلومترى تخت جمشيد آبگيرى كند. كارشناسان مى‌گويند با آن بسيارى از آثار باستانى ايران چون پاسارگاد و آرامگاه كورش زير آب خواهند رفت و تخت جمشيد نيز بر اثر نفوذ آب به تدريج فروخواهد ريخت "
....

این خبر که البته خبر تازه ای هم نیست جنجال زیادی به پا کرده است . امشب در اخبار عنوان شد یکی از مدیران ارشد اظهار کرد تا وقتی سازمان میراث فرهنگی کشور مطمئن شود که این آثار باستانی زیر آب نمی رود ، سد سیوند آب گیری نمی شود ! جالب اینجاست این پروژه با هزینه ی 60 میلیارد تومان در حال انجام است . از این نوع پارادوکس های عجیب به وفور در کشور دیده می شود . پاسارگاد و ... یک بنای معمولی نیست ! بحث توریسم و استفاده های بهینه از این منبع بسیار عالی درآمد هم بارها با تشریح و تفصیل فراوان صورت گرفته . آن چیزی که مرا حیران کرده ، هوش و درایت مدیران ماست . دو حالت دارد : ما یا به این آثار باستانی اعتقاد داریم یا نداریم ! اگر نداریم که هیچ (فکر می کنم این فرض غالب است ) و اگر اعتقاد داریم که این آثار بخصوص این مجموعه دارای اهمیت بسیار زیادی است، چرا از همان ابتدا به فکر جنابان نرسیده که علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد ! یعنی با وجود این همه پیشرفت در علوم و تکنولوژی ، نمی توان این محاسبات را قبل از کارهای فیزیکی پروژه انجام داد ؟ اگر این پول (که متعلق به مردم است) هزینه ی ساخت سد شود و بعد از آن متوجه شویم که به این مجموعه آسیب می رسد چه می کنیم؟ آیا سد را آب گیری نمی کنیم ؟ پس چرا ....؟

تا کی ؟ واقعا تا کی باید شاهد ین ندانم کاریها باشیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دوشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۴

پنجشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۴

این گفته ی گهر بار را بخواید :
نماينده ی ... و نايب رئيس .... مي گويد: "قيمت بنزين در بازارهاي جهاني بين ۵۰۰ تا ۸۰۰ تومان است، بنابراين هيچ توجيه علمي و منطقي وجود ندارد بنزين را با اين قيمت وارد کرد و سپس آن را به قيمت ۸۰ تومان در اختيار مصرف کنندگان قرار داد تا در خيابان ها دود شود و هوا را آلوده کند. تا اين حد سوبسيد دادن به يک کالاي مصرفي، هيچ توجيه اقتصادي ندارد".
معمولا قیمت کالاها شدیدا به قیمت بنزین وابسطه است . بالارفتن قیمت بنزین مطمئنا منجر به بالارفتن تورم می شود . معلوم نیست سال بعد چه بلایی می خواهند سر مردم بیاورند! می گویند نباید این همه سوبسید داده شود . پس این همه ثروت ملی به چه دردی می خورد ؟ ثروتی که برای مردم رفاه و امنیت به ارمغان نیاورد به چه دردی می خورد ؟ مگر بالارفتن چند صد درصدی بهای جهانی نفت سودی برای مردم داشت؟ مگر درآمد مردم ما هم مانند کشورهای دیگه هست که بخواهیم قیمت بنزین را تا این اندازه بالا ببیرم؟ اصلا تا به حال کدام کار ما در کشور بر اساس علم و منطق بوده ؟ هنوز تیتر یکی از خبرهای جراید چند روز پیش را از یاد نبرده ام که با افتخار نوشته بودند :"کار گاز رسانی به آبادان و ....از دهه ی مبارک فجر آغاز می شود ". به نظر من که چنین خبری واقعا خفت بار وننگین است . آن منطقه ، خود روی منابع عظیم نفت و گاز است اما هنوزمردم گاز شهری ندارند ! کجای کار ما بوی منطق و... می دهد؟؟؟

چهارشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۴

پسته

نشسته بود رو برویش . همین طور خیره شده بود به او . چشم دوخته بود به خنده اش . زیبا ترین لبخندی بود که تا به حال دیده بود . قلبش به تپش افتاد . نمی دانست چه مرضی است . شاید ...! یاد مادرش افتاد که چند دقیقه پیش آنها را تنها گذاشته بود . مادرش تاکید کرده بود پسر دست از پا ختا نکند . این را خیلی جدی گفته بود . پس دیگر نمی شد زیر آبی رفت ! زیر چشمی نگاهی انداخت . وای که آتش می زد بر جانش . دیوانه شد ! قید همه چیز را زد . با حرارت به سویش رفت . دست دراز کرد . از داخل ظرف ، آن پسته ی درشت و خندان را برداشت ، با دو دستش مغزش را بیرون آورد و خورد ! خیالش راحت شد . نفهمید چرا فقط همین یک دانه این طور می خندید . بقیه ی پسته ها خنده ی چندان دلچسبی نداشتند اما به هر حال از هیچ بهتر بودند . چند تا پسته ی دیگر را که خنده های کج و کوله ای داشتند ، خورد . آرام گرفت . به خودش آمد. ای داد بیداد ! عجب وسوسه ای بود ! جواب مادر را چگونه بدهد؟

شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۴

اگر زندگی تکراری شد ، باید با یک پل از روی تمام آن بخش از زندگی گذر کرد ! البته ممکن است قسمت اعظم زندگی از دست برود!!

یکشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۴


خدا را در خور امیدواری نمی دانی؟؟؟!!!
جمله ای کوتاه از نهج البلاغه

یکشنبه، شهریور ۲۰، ۱۳۸۴

نمی دانم چرا نسبت به این زندگی که دچار آنیم احساس خوبی ندارم . فکر می کنم تقریبا اکثر ما زندگی نمی کنیم ! این به اصطلاح زندگی که ما را به خود مشغول کرده تنها ملعبه ای است که گرفتارمان کرده. زندگی ما تنها مقایسه است .این را با آن ، آن را با آن یکی و ... مقایسه می کنیم و بر اساس آن برنامه ریزی می کنیم . شخصیت ما هم وابسته به قضاوت دیگران است .اغلب برای خوشامد دیگران زندگی می کنیم . تنها به این می اندیشیم که دیگران درباره ی ما چه فکر می کنند ؟ ما را چگونه آدمی توصیف می کنند ! چند نفر را می شناسید که اسیر این چرخه نیستند؟
حال را به گذشته تحویل می دهیم. از آینده وام می گیریم تا از حال فرار کنیم !آینده هیچ چیز ندارد، هیچ چیز!! پس چرا ما همیشه در انتظار آمدن فردا هستیم ؟چون می خواهیم از خود فرار کنیم و از زندگی حباب گونه و بی ارزش ، قصر زرین و مدینه ی فاضله بسازیم!
هر بار که خیابانهای شلوغ را می بینم با خود می گویم این مردم به دنبال چه هستند ؟ واقعا دنبال چه هستند ؟ خدای من! زندگی یعنی همین سرگردانی ؟

راستی ، چرا هیچگاه زندگی بر وفق مرادمان نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پنجشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۴

در بین کارگردانهای داخلی ، هیچ کس نمی تواند جای مجید مجیدی را برای من بگیرد. کارهایی که انجام می دهد به نوعی خاص و منحصر به فرد است . مثلا فیلم کوتاه "خدا می آید " هیچ وقت برای من تکراری نمی شود . آنقدر لطیف و دوست داشتنی است که بعد از جشنواره ی فیلم فجر چند سال پیش ، بارها این فیلم را دیده ام و هر بار بیشتر و بیشتر از آن لذت بردم. دیروز فیلم بیدمجنون را دیدم . مکانهای انتخاب شده برای فیلم برداری فوق العاده بود . صحنه های بسیار زیبا ! مثلا دامنه ی کوه که از برف پوشیده شده بود بسیار عالی بود. صحنه آرایی هم قشنگ بود . گاهی می شنیدم که بعضی از تماشاگران فیلم هم ابراز شگفتی می کردند . داستان فیلم هم به نوعی نو آوری بود .
حتما این فیلم را ببینید . ضرر نمی کنید !

سه‌شنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۴

مالتی تاریخ بودن

اگر به متون مربوط به تاریخ معاصر سری بزنید(مثلا مقالات روزنامه ها که درباره ی انقلاب مشروطه نوشته شده) متوجه ی این نکته می شوید که ما از سه نوع تاریخ استفاده می کنیم ! شمسی ، قمری، میلادی!! جدا که جالب است . تاریخ قمری در دوران گذشته تاریخ رسمی بود و حالا تاریخ شمسی . تاریخ میلادی نیز بین المللی است .
بعد از خواندن کلی متون به این سبک (مالتی تاریخ!) ، وقتی به ساعت نگاه می کردم با خودم فکر می کردم ساعت 5 قمری است یا شمسی یا میلادی!!!

یکشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۴

تفاوت زندگی واقعی با کتابها

زندگی واقعی با کلمات زیبایی که در کتابها یافت می شود ، متفاوت است . در کتاب "سر به روی شانه ها" اثر هانری تروایا این تفاوت به طرز زیبایی در قالب یک رمان بیان شده است . .
یادم می آید چند سال پیش دو کتاب همزمان می خواندم . یک اثر از آنتونی رابینز و دیگری کتابی از یک نویسنده ی ایرانی. این دو کتاب با یکدیگر کاملا در تضاد بودند . یکی "من " را مقدس و قابل احترام می دانست و دیگری به طور کل آن را رد می کرد و حتی واژه هایی چون "اعتماد به نفس" را هم نکوهش می کرد .می گفت این اصطلاح یعنی اتکا بر "من" که خود مایه ی بسیاری از مفاسد است و به هیچ عنوان قابل اطمینان نیست . دو نظریه ی کاملا مخالف یکدیگر ! همین علت باعث شد هر دو کتاب را کنار بگذارم .بعد ها فرق نویسنده های غرب و شرق را در این حیطه بیشتر درک کردم .در کتابهای (روانشناسی و ...) غربی ، خودخواهی بیشتری وجود دارد و در کتب شرقی به علت فرهنگ غنی تر این مساله کمتر دیده می شود . در کتابهای مذهبی نیز مخصوصا اسلامی ، این خودخواهی به حد اقل می رسد .
گاهی در کتب نویسندگان بزرگی چون "اشو" نیز مطالبی یافت می شود که با فرهنگ ما متفاوت است . روزی در محل خدمت به نقل از اشو جمله ای را نقل قول کردم که : خداوند در دلهایی وارد می شود که اجازه ی ورود به او داده شود . همین جمله بارها مورد ارزیابی قرار گرفت که ای داد بیداد ! این شرک است و کفر است و ....! جمله های این چنینی در این کتابها به وفور یافت می شود.

مهم برداشت خواننده ای است که کتاب را می خواند!

پنجشنبه، مرداد ۰۶، ۱۳۸۴

زندگی پلی است میان عدم و زیستن در ابدیت

دوشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۴


فرار از مغاکی به مغاک دیگر!
زندگی همواره این گونه بوده .اغلب زندگی را بر مبنای فرار پایه ریزی می کنیم . فرار از برون به درون ، از درون به برون، فرار از واقعیت به خیال . با این گونه فرار کردن ها ، زندگی در وجود شخص تجلی نمی یابد . او تبدیل به موجودی خیالی می شود که در دنیای واقعیات چون شبحی زیست می کند . زنده است ، زندگی نمی کند!!

یکشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۴

خوب ! بالاخره این یکی دوهفته ی پرالتهاب هم به پایان رسید و رییس جهمور ایران برای چهار سال تعیین شد . شخصی که مدتی پیش به عنوان شهردار تهران منصوب شد ، پله های ترقی را بسیار سریع طی کرد و حالا ریاست جمهوری ایران را(البته از ماه بعد) به یدک می کشد. نمی دانم ، شاید از همان زمان که شهردار شد برای این چنین روزی برنامه ریزی کرد ! در هر صورت انتخاب مردم بر هر چیز ارجح است . اگر چه در تعیین افراد واجد شرایط این ماراتن به نظر می رسد از سوی شورای نگهبان اجحاف صورت گرفت.
این انتخابات تنها ابتدای یک راه است . راهی که در پرده ای از ابهام فرو رفته ! احتمال ایجاد تنشهای زیادی وجود دارد . افراد حامی شهردار ، بعضا افرادی تند رو هستند که علاقه ی شدیدی به بازگشت به دهه ی شصت دارند . همان فضای رعب و وحشت که بر مردم حاکم بود . امیدوارم این گونه نباشد ، چرا که این چرخش 180 درجه ای ما را بسیار متضرر می کند .
در نوشته ی قبلی ، نتیجه ی انتخابات را پیش بینی کردم که از واقعیت بسیار دور بود . در هر صورت این را باید پذیرفت که شهردار تهران بر اریکه ی قدرت تکیه خواهد زد . خواستن یا نخواستن من مهم نیست ! مهم این است که احمدی نژاد باید حامی تمام مردم ایران باشد . همه ی مردمی که در این کشور زندگی می کنند ، همه ی ادیان ، همه ی اندیشه ها ، تفکرات ، ...!
امیدوارم شاهد حرکت قهقرایی نباشیم!

سه‌شنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۴

در نظر سنجی های ارائه شده در سایت های مختلف ، شاهد آمار و ارقام بسیار متفاوتی هستیم . پیش بینی من این طور است ( به ترتیب تعداد رأی های افراد) آقایان :

معین
هاشمی رفسنجانی
احمدی نژاد
قالیباف
کروبی
لاریجانی
رضایی
مهر علیزاده

همیشه شاد باشید



پنجشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۴

بالاخره ایران بدون اما و اگرهای این چند سال اخیر توانست به جام جهانی راه پیدا کند. کاری که دیگر برای ما به یک آرزو می مانست . اما سرانجام این طلسم شکسته شد . همه می دانستند چنین پیروزی (حتی این چنین کم رنگ ) مردم را به خیابانها خواهد ریخت . فقط چند دقیقه ی انگشت شمار کافی بود تا شهر به ناگاه تبدیل به یک پارچه شور و نشاط و هیجان شود . بعد از بازی و برد ایران در برابر بحرین ، خیابانها به طرز عجیبی تغییر کرد . موتورسوارها با سرعت زیاد خیابان گردی می کردند. ماشین ها هم همین طور!مردم به صورت کاناوال حرکت می کردند.
به چند نکته ی کوتاه دراین ارتباط اشاره می کنم :
* مردم ایران شادی کردن را بلد نیستند! فکر می کنند در این گونه موارد مجوز هر گونه اعمالی را دارند. حتی آزار و اذیت دیگران. دیشب بارها و بارها شاهد چنین رفتارهایی بودیم . نگه داشتن ماشینها مخصوصا خانمهای راننده، وادار کردن افراد به انجام کارهای عجیب یا رقصاندن آنها و…! اینها همه نشان دهنده ی عدم توانایی در خالی کردن انرژی بدون هیچ گونه تنش است که انصافا هم به مردم یاد داده نشده . چرا که سالها بود برای آنها ابراز شادی تبدیل به تابو شده بود ! این تابو سال 76 درست در وضعیتی مشابه دیشب شکسته شد! شادی کردن بدون آزار و اذیت دیگران هنری است که باید همه آن را فراگیرند .

* به نظرم دیشب خیلی ها از قرصهای روان گردان و … استفاده کرده بودند . چون کارها و رفتار خیلی ها عادی نبود . مثلا چند نفری را در یک ماشین دیدیم که شدیدا سرهای خودرا بالا پایین می کردند .

* دیشب تبلیغات نامزدهای ریاست جمهوری هم برقرار بود ! یک ماشین به طرف مردم گل ، تی تاب ، …و بروشورهای تبلیغاتی پرتاب می کرد . روی بعضی ماشینها هم پوسترهایی نصب شده بود . مثلا روی یکی از آنها عبارت زیر نقش بسته بود:
HASHEMI 4 FUTURE
بیشترین تبلیغات برای رفسنجانی بود . (گویا ایشان از مشکلات مالی برای تبلیغات سخن گفته بود . اما شواهد خلاف آن را نشان می داد !!!)

* سطح خیابانها پر بود از شیشه خورده هایی که نشان دهنده ی تصادفهای پی در پی بود .

* حضور لباس شخصی ها هم در میادین اصلی شهر کاملا محسوس بود . ظاهری که کاملا برای مردم شناخته شده است ، همراه با بی سیم !

* بازار عکاسی هم حسابی گرم بود. چون در طول سال چنین صحنه هایی کمتر دیده می شود!

* مدیریت بحران در چنین مواقعی بسیار مشکل است. اگر با مردم درست و سنجیده برخورد نشود ممکن است وضعیت بدی پیش آورد. تنها تعقل و تفکر و مراعات حال مردم می تواند راه گشای این گونه موارد باشد.

سه‌شنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۴

خاتمی

بعضی ها بد جوری به پرو پای خاتمی می پیچن .این حملات از تمام جناح ها به سمت خاتمی صورت می گیره . بعضی از نامزدهای ریاست جمهوری برای بالا بردن وجهه ی خودشون به تخریب رییس جمهور فعلی دست می زنن . این روزها جمله ی « اگر من جای خاتمی بودم در فلان جا این کار رو می کردم یا نمی کردم یا ....» بارها و بارها در نشریات به چشم می خوره . یکی نیست به این آقایون بگه که لطفا از خودتون مایه بزارید ! خاتمی در دوران خودش یک استوره بود و حد اقل برای یک دوره ی ریاست جمهوری خوب عمل کرد . در دوران ریاست جمهوری این فرد بود که ما از نظر گندم مستقل شدیم . بحث گفت وگوی تمدنها و اعتبار نسبی که برای ایران به ارمغان آورد رو هم نمی تونیم انکار کنیم ! هنوز فضای بسته ی فرهنگی و سیاسی قبل از 76 از یاد ما نرفته ! بعضی ها خیلی بی انصافی می کنن . متاسفانه مرور زمان ما رو فراموش کار کرده . پس به احترام همین حداقل ها این طور به خاتمی هجوم نبریم ,و نگیم که اگر من بودم بهتر عمل می کردم . به قول خاتمی عملکرد رییس جمهور آینده رو هم خواهیم دید !!! این حرفها به معنای تایید همه جانبه از خاتمی نیست . خاتمی گاهی صلابت و اقتدار لازم برای حمایت از حقوق به حق مردم رو نداشت .
وضعیت شورای نگهبان هم بیشتر از پیش معلوم شد . ایجاد یک جنگ زرگری و در نهایت تایید صلاحیت دو نامزد دیگر! به خاطر نقص در قانون اساسی ، هر کسی خواست ثبت نام کرد . هر کس از هر طبقه و سطح تحصیلات! یکی از مسؤولان در تلویزیون می گفت این کار نشون داد چقدر آزادی و فضای باز برای مشارکت وجود داره ، اما باید بر طبق قانون و نظر شورای نگهبان عمل کرد !! نظر شورای نگهبان هم که بر همه آشکار هست .
خدا آخر و عاقبت ما رو ختم به خیر کناد!!!!

جمعه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۴

زندگی دوباره

کاش می شد آدما دوبار، زندگی رو تجربه می کردن . اون وقت ، به راحتی می شد تشخیص داد کدوم دسته از مردم بار اول و کدوم دسته برای بار دوم زندگی کردن رو تجربه می کنن!!

باید صبح زود بیدار شم . ولی اینجا نشستم .ساعت 1:30 بامداد رو نشون می ده . باد پرده رو تکون می ده .موسیقی ملایمی با صدای آروم داره زندگی رو زمزمه می کنه .

شنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۴

تقریبا سه سال هست اینجا هستم . از ظاهر اینجا خوشم نمیاد . نمی دونم چرا از این رنگهای تند و زننده استفاده کردم . خیلی وقته می خوام اینجا رو تغییر بدم . اما...

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۴، ۱۳۸۴

قاصدک

قـاصـــــدک!
گفته بودم که دگر نيست مرا
انتظار خبری
باز اما تو چنين
پرشتاب، پرغرور
ز چه روی
از برم می‌گذری؟

قـاصـــــدک!
گفته بودم که مرا نيست تمنای کسی
در دل‌ام نيست به جز _ مهر _ نياز و هوسی
گفته بودم که دگر من نروم سوی کسی
گفته بودم که به ماتم‌کده‌ام
نيست حتا اميدی به حضور مگسی
باز اما تو چرا
بر سر راه من‌ام در گذری؟

قـاصـــــدک!
خسته، پريشان و دل‌ام غمگين است.
رو به هر سوی نمودم اما
هـــيــــچ جا نيست مرا هم‌نفسی
نيست فريادرسی.

قـاصـــــدک!
پرتو مرگ به روی دل من سنگين است.
سايه جان‌ام بربود
دل تنهای من اما
از آن چه کسی خواهد بود؟

قـاصـــــدک!
حس تنهايی و بی‌ياوري‌ام بيش نمودی رفتی.
گفته بودم که نيا!
گفته بودم: "برو آن‌جا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آن‌جا که تو را منتظرند!"
تو که خود فهميدی
«در دل من همه کورند و کرند»*
باز اما ز چه روی آمده‌ای؟

قـاصـــــدک!
آمدی گفتی که هــــيــــــچ، خبری نيست ز کس
گفتی اما چه کنم
باورم نيست، که نيست
هـــيـــــچ کس را خبرم.
هـــيـــــچ کس از دل‌ام آگاه نشد.
هـــيــــچ با درد من آشنـا نشد.
هـــيــــچ کس هم‌دم و هم يار نشد.

قـاصـــــدک!
_ نور مهتاب حرام‌ات نشود؟ _
خيز تا صبح دگر باز رسد.
خيز بال و پر خود را بگشا
دل و جان‌ام بستان
پر کش و با خود بر ...

قـاصـــــدک!
دل من سخت اسير است
دل من سخت گرفته است
نيست تاب‌ام که ببينم
تو چنين خسته و رنجور شوی
بال پر کش به دياری ديگر
سوی ياری ديگر
نيست اميد مرا روز وصالی ديگر.
قـاصـــــدک!
در به در کوچه‌ی غم!

قـاصـــــدک!
بی‌خبر از رنج دل‌ام!

قـاصـــــدک!
قـاصـــــدک بی‌خبرم!

زود رد شو ز بـرم،
زود رد شو ز بـرم ...

* برگفته از «قاصدك» اخوان
یادم نیست این متن رو از کجا برداشتم !

-----------------------------------------

دوست عزیزی درباره ی شعر بالا این گونه توضیح دادن
شعر از نرگس بابایی
برگرفته شده از وبلاگ:
www.tashaghayeghhast.persianblog.com
با تشکر از ایشان

یکشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۴

تا کی قصد داریم حرمت و آبروی این کشور رو در دنیا ببریم . به این دو مطلب که دیروز از اخبار پخش شد توجه کنید:
فیفا ، ایران رو به خاطر چند نفری که در پایان بازی ایران و ژاپن در استادیوم آزادی فوت کردن جریمه ی نقدی کرده و گفته در بازی ایران و کره ی شمالی حق ندارید بیشتر از 50 هزار نفر تماشاچی به استادیوم راه بدید !!!

انگلیس به اتباع خودش گفته فعلا به ایران سفر نکنن . چون فرودگاه امام از نظر امنیتی شاید دچار مشکل باشه !
البته بعید نیست از این حرف اهداف سیاسی هم داشته باشن ، اما واقعا چرا باید این همه بی لیاقتی از خودمون نشون بدیم تا این طور مورد استهزاء قرار بگیریم؟

امثال این جور رفتارها ، هر روز ما رو در دنیا بی اعتبارتر می کنه . و اما انتخابات ریاست جمهوری !
بعضی از نامزدهای ریاست جمهوری حرفهایی می زنن که به عقل ... هم نمی رسه ! مثلا دادن 50 هزار تومان در ماه به افراد بالای 18 سال طی دوره ی ریاست جمهوری طرف ! بنده ی خدا انگار محاسبات ساده ی ریاضی هم بلد نیست ! یک حساب سر انگشتی نشون می ده که این طرح بیش از 2 هزار میلیارد تومان در ماه هزینه داره !!!!!!!! یعنی چیزی حدود 100 هزار میلیارد تومان طی 4 سال !!!!! انصافا این با عقل جور در میاد؟ ما اگه این قدر پول داشتیم که این همه به صندوق ارزی کشور ناخنک نمی زدیم ؟ یا یک نفر دیگه گفته من پراگماتیسم هستم ! اول از همه یکی باید بیاد این کلمات و ایسم ها رو ترجمه کنه . همچنین اظهار کرده من نمی تونم تمام برنامه هام رو توضیح بدم . برای همین کتاب معرفی کرده که مردم اون رو مطالعه کنن . این بنده ی خدا خبر نداره که مردم سال تا سال هم دستشون با کتاب آشنا نمی شه چه برسه ... ایشون رو بخونن! دیگری هم می گه من برای این اومدم تا مملکت دست افراد کم تجربه نیفته برای همین جام تلخ رو نوشیدم و ...! این حرف برای بعضی نماینده ها ضربه ی سختی بود . برای همین واکنش چند نفری رو در بر داشت . خلاصه عجب آشفته بازاری شده !

شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۸۴

جنگل

یکی از دوستان خانوادگی که خیلی وقت بود ندیده بودمش (شاید 20 سال !!) ، یک شب مهمون ما بود . خونه ی ایشون شماله . تابستون ها به ییلاق می رن که در دل طبیعت توی کوههای سرسبز شماله ! می گفت " حمید ، هر وقت می رم ییلاق ، کوله پشتی رو بر می دارم و همراه دوستان می رم بالا ! چند روزی رو می ریم وسط جنگل ! هر وقت می رم اونجا انگار زندگی رو دوباره شروع می کنم !" خیلی حسرت خوردم ! ما اینجا توی دود و غبار و هزار جور آلودگی زندگی می کنیم . اصلا هم به طبیعت توجه نداریم . اگر هم داشته باشیم اونقدر در این زندگی ماشینی غرق شدیم که حتی وقت نجات خودمون رو هم از این نابسامانی نداریم ! هر چی بیشتر تعریف می کرد ، بیشتر و بیشتر به این فکر می افتادم که واقعا از مرحله پرتم . طبیعت الهام دهنده و روح بخش هست . اگه در خیابون به مردم توجه کنید ، به راحتی می تونید همه ی تاثیرات این زندگی روتین شده ببینید . نظم خوبه ، اما خود نظم هم برای خودش تکرار رو به دنبال داره ! انگاری که مردم هر صبح کوک می شن ( درست مثل یک عروسک ) تا اینکه یک روز رو همانند روز قبل به شب برسونن . نمی دونم واقعا این طوری هست که فکر می کنم یا دچار یک توهم شدم . شاید فقط خودم دچار چنین معضلی هستم و فکر می کنم بقیه هم این طورن !

شنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۴

تکرار

ایام عید هر سال با کلی تدارکات و پیش بینی های لازم با یک شروع توفانی آغاز می شه .دنگ ،دنگ ،دنگ! به همین راحتی سال قبل تموم می شه و سال جدید هم شروع !چند روزی لبخند روی لبها نمایان می شه ، یک سری جملات تکراری که هر سال بین مردم رد و بدل می شه ! روزمرگی و تکرار همیشه بلای جون آدمها بوده . چاره ای نیست . باید با همین تکرار ها زندگی کرد . زندگی ، تکرار مکرراتی هست که کمتر کسی می تونه از دستش فرار کنه !!
همه چیز در ابتدا جذاب و دوست داشتنی هست ، مثل عید ! اما این تکرار لعنتی گریبان آدم رو می گیره و به هیچ وجه ولش نمی کنه ! چاره ای نیست ! ما همه به درد زندگی مبتلا هستیم . بدون اونکه بدونیم دور خودمون می چرخیم . امان از این تکرار!!!!

دوشنبه، فروردین ۱۵، ۱۳۸۴

شادي

قائم به ذات نبودن هر چيزي ، ناپايداري به دنبال دارد .خداوند چون قائم به ذات خود است ، فنا ناپذير است . از ابد بوده و تا ازل ادامه دارد . آغاز و پايان ندارد . متكي بر چيزي نيست ، مطلق است .
هر چقدر وابستگي بيشتر مي شود ، بر ناپايداري افزوده مي شود . شاد زيستن نيز اين گونه است . اوشو در كتاب شورشي مي نويسد:
”هنگامي كه خوشي قائم به دليلي باشد، پايدارنخواهد بود . اگر خوشي قائم به هيچ دليلي نباشد ، پايدار است و براي هميشه مي ماند .”
شاديهاي ما اغلب به چيزي وابسته است كه خود ناپايدار است . درا ين صورت خوشي ما تحت تاثير است نه آنكه خود تاثير گذار باشد . مي بينيد شاد زيستن چقدر سخت است !

چهارشنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۴

ژست هاي روشن فكرانه و بحثهايي كه نشون بده يك آدم متفكر و باشعور هستيد !
گاهي زندگي ما همش همينه ! يعني اون طور فكر مي كنيم كه ديگران دوست دارن . بدون اينكه دوست داشته باشيم ، حرفهايي مي زنيم و نظراتي مي ديم كه واقعا از درون ما نشات نگرفته و تنها براي خوشامد اطرافيان هست و اينكه بگن ديدي فلاني چقدر آدم با فهم و كمالاتيه ! اما اين طور زندگي كردن ، تنها براي ديگران زنده بودن ، هست ! آدم بايد مستقل باشه ، فكرش رو محدود به اين مرزها نكنه .آزاده بودن خيلي سخته ! بايد مرزهاي انديشه رو تا بينهايت گسترش داد . اين جوري از خيلي از محدوديت ها فرار مي كنيم . چقدر خوبه آدما ازاد انديش باشن . چند وقت پيش با دوستي بحث مي كردم . حرفهاش اصلا برام قابل درك نبود. ولي دوستانه بحث مي كرديم . هر چند اصلا حرف همديگه رو نمي فهميديم . يا شايد من نمي تونستم درك كنم كه اون چي مي گه . توي حرفهاش ادعاهاي بزرگي بود ، فرا رفتن ازخيلي چيزها كه تصورش هم ممكن نبود. ولي با همه ي اين حرفها دوستي ما سر جاش بود . دفعه ي بعد كه ديدمش مي گفت حميد دشمن داناست ! خيلي برام جالب بود . خدا رو شكر كه دوست نادان نشدم (البته ما هنوز همون دوستهاي قبلي هستيم . شايد صميمي تر !) .

یکشنبه، اسفند ۳۰، ۱۳۸۳


سال جديد مبارك باد

سال 83 هم گذشت! مثل يك برگ كه روي باد سوار مي شه و خيلي تند از جلوي ما مي گذره ! مثل خواب . خواب سبكي كه بعدها مي
فهميم چقدر سنگين بوده ! توي اين سالها كه زندگي كردم يك چيز برام ملموس شده ؛هر چيزي در اين دنيا خيلي زود تموم مي شه .
مثل سال 83 ، مثل 84 ، مثل تمام سالها !

جمعه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۳

بهار

يا لطيف
گويا دستي به نرمي بر شيشه مي كوبد . پنجره را مي گشايم . چقدر زيبا و شگفت انگيز است . لباسي به سبزي برگهاي نورسته ي درختان بر تن دارد . صدايش به لطافت باران است و در نگاهش برق اميد و زندگي ، موج مي زند . مي پرسم نامت چيست؟ مي گويد : بهار!
و من عاشق بهار شدم.

پنجشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۸۳

الگانس

وقتي شتر سواري دولا دولا مي شود !

+ يك ماشين بنز الگانس نعش كش كنار خيابان پارك است . عده اي با لباس مشكي اطراف آن ايستاده اند. غم و اندوه در نگاه تك تك آنها موج مي زند . عابرين نيز با ديدن اين صحنه غمگين مي شوند . بعضي ها فاتحه مي خوانند .

به گفته ي مسئولان مربوطه ، بيمارستانهاي كشور به شدت از كمبود آمبولانس هاي مجهزرنج مي برند . بيشتر آمبولانسهاي موجود فرسوده هستند و از نظر امكانات هم ...!

+ شخص فوت شده را با همان الگانس بسيار زيبا و گران قيمت به بهشت زهرا مي برند تا در يكي از آن قبرهاي چند ميليوني دفن كنند(لابد ازنظر تجهيزات رفاهي مانند همان ماشين چيزي كم ندارد تا خداي ناكرده به مرده ي عزيز بد نگذرد!)!

بيمارستان سوانح سوختگي تهران ( منظورم همان پايتخت است !) ، از ساده تري امكانات كه لازمه ي چنين بيمارستان تخصصي است ، محروم مي باشد . تا آنجا كه در خاطرم هست حتي در تهيه ي آب گرم هم مشكل دارد !!

+ يك ماشين بنز الگانس نعش كش كنار خيابان پارك است . عده اي با لباس مشكي.....

چهارشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۳

در كشور هر روز شاهد انواع و اقسام اتفاقات و... هستيم ! آخرين نمونه ي اين اتفاق ها افشا شدن مقدار عيدي و پاداش نمايندگان مجلس است . مبلغ 500 هزار تومان براي عيدي و 600 هزار تومان به عنوان پاداش به نمايندگان مجلس داده شد ! اين در حالي است كه طبق قانون بايد تنها 150 هزار تومان بابت عيدي در نظر گرفته مي شد. مجلس هفتم كه پرچم دار بسياري از شعارهاي ساده زيستي و ... بوده و هست ، به راحتي همه ي آن ادعاهاو حتي قانون را زير پا گذاشت . رئيس مجلس اين گونه پرداختها را فقط توجيه مي كند و آن را به جنگ و جدال قبل از انتخابات مربوط مي داند!اين انتخابات نيز حربه اي شده است تا عده اي بتوانند از بسياري از اتهامات جان سالم به در ببرند . واقعا بايد به اين مجلس فعال دست مريزاد گفت . البته من يك بار (فكر كنم مجلس پنجم) به مجلس رفتم و نوع تصويب مصوبات و ... را از نزديك ديدم . از همان موقع فهميدم چرا....!!!!!!

شنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۳

نوشتن

نوشتن ، تنها بازي با واژه هاست ! و الا چگونه مي توان احساس را در قالب كلمات ادا كرد؟ كلمات گنجايش زيادي ندارند . متنها ، تنها نماي كلي از يك احساس را كه از عمق وجود آدمي نشأت مي گيرد ، بيان مي كنند. و البته براي اظهار اين احساس ، تنها چاره ي كار همان نوشتن است . هر چند گنگ ، قاصر،ناتوان ، پريشان و سردرگم باشد ! راه ديگري سراغ داريد؟

جمعه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۳

امروز تونستم يك جورايي از فيلتر ها عبور كنم . حالا هر سايتي رو كه مي خوام به راحتي در دسترسم هست . غير از اركات !
تجربه ي جالبي بود. شايد مسخره به نظر بياد ، ولي واقعا احساس آزادي كردم . حالا اين سانسور انديشه برام ملموس تر هستش .
زنده باد آزادي

چهارشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۸۳

حادثه

حادثه ي آتش سوزي مدرسه ي سفيلان لردگان واقعا دردناك بود. حاثه اي كه مي شد تنها با وجود يك كپسول اطفاء حريق اتفاق نيفته ، تبديل به يك فاجعه ي ملي شد . مدرسه اي كه از حداقل امكانات هم برخوردار نبود ، موجب اين همه درد و رنج شد .
امروز يك متن از روزنامه ي جام جم خوندم كه مربوط به همين حادثه بود . با يكي از دانش آموزاني كه از اين حادثه جون سالم به در برده ، مصاحبه شده . واقعا دردناك بود . اين دانش آموز يازده ساله ديگه هيچ علاقه اي به مدرسه و درس و .... نداره ! بقيه ي بچه هاي روستا هم ديگه حاضر نشدن به مدرسه برن . اين دانش آموز آرزو مي كنه كاش مثل بقيه ي بچه ها در آتش مي سوخت!!! واقعا قابل تصور نيست . تنها در عرض چند دقيقه تمام همكلاسي هاش در آتش سوزي سوختن . حتي فكر كردن به اين صحنه هم برام ممكن نيست! اگه تنها يك كپسول آتش نشاني وجود داشت ، اگه .....! چه فايده ؟ اين اما و اگرها به چه دردي مي خوره ؟
مسئولان آموزش پرورش گفتن براي تجهيز مدارس به اين گونه لوازم پول ندارن . در حالي كه اين مدرسه كه فكر نكنم چيزي هم براي دزدي در اون يافت بشه ( يا مي شده !) داري دزدگير بوده به ارزش صدو سي هزار تومان بوده !!!!!
( راستي يادش به خير ! قانوني وجود داشت كه به موجب اون آموزش و پرورش، موظف مي شد زمينه ي تحصيل رو براي همه ي اقشارمردم ، تا دوره ي متوسطه به صورت رايگان فراهم كنه ! يادش به خير ! ازاين نوع قوانين و وعده ها، به حد وفور در اين كشور وجود داره ! زنده باد جرج اورول با اون نوشته هاي زيباش !)
داشتم به تقدير فكر مي كردم . همه ي عوامل دست به دست هم دادن تا اين اتفاق بيفته ! شايد هر كاري هم مي كرديم فايده اي نداشت ! نمي دونم !! اما اين رو مي دونم كه اين بچه ها ، همه در پاكي و طهارت از تمام زشتي هاي اين دنيا ، رفتن پيش پروردگارشون و الان حتما حتما خيلي راحت و شاد هستن .
روحشان شادتر باد

چهارشنبه، دی ۲۳، ۱۳۸۳

سايت اركات هم فيلتر شد ! مبارك باشه !!

چهارشنبه، دی ۱۶، ۱۳۸۳

نيمكت

پارك ، مانند تمام روزهاي سرد و زمستاني خلوت است . سوت و كور! نسيم سوزناكي مي وزد . يك دسته گنجشك پروازكنان مي آيند و روي درخت كهنسال مي نشينند . جيك جيك كنان ، مثل يك گروه كر آواز مي خوانند و ناگهان پر مي كشند و به سوي آسمان مي روند . درختي كه رويش نشسته بودند ، خيلي پير است . به نظر مي رسد هزار سال داشته باشد . پوستش خيلي كلفت و زمخت شده . راستش بي شباهت به پوست كرگدن هم نيست! روي شاخه هايش حتي يك برگ زردو خشك هم ديده نمي شود. درخت به اين بي برگي عادت دارد .تمام زمستانها اين گونه لخت و عور بود. هر سال ، بهار كلاه سبز خوش رنگي برايش به ارمغان مي آورد . او نيز كلاه را روي سرش مي گذارد . او حتي يك بار هم خودش رابا آن كلاه زيبا، در آينه نديده اما با اين حال فكر مي كند كه خيلي خوش تيپ مي شود . اين را از رفتار و كردار آدمها مي فهمد!
دركنار درخت پير ، يك نيمكت چوبي كهنه و زهوار دررفته زندگي مي كند . سن و سالي از او مي گذرد. او خوب مي داند از درخت بسيار كم سن و سال تر است . تا آنجا كه يادش مي آيد درخت هميشه در كنارش بود . يادش مي آيد يك بار درخت به او گفت تمام نيمكت هاي چوبي از تنه ي بريده شده ي درختان درست مي شوند . از وقتي اين موضوع را شنيد احساس گناه مي كند . با خود مي انديشد كه پرندگان را از داشتن يك درخت محروم كرده . تازه ، از روي درخت پير هم خجالت مي كشد ! البته نيمكت هم در خدمت مردم است . او به بچه ها ، پدرو مادرها ، مادربزرگها ، پدربزرگها اجازه مي دهد رويش بنشينند . اين فكر تا حدودي آرامش مي كند .
چند وقتي است احساس مي كند حسابي پير و فرتوت شده . هر كس رويش مي نشيند ، تمام بدنش درد مي گيرد و با صداي بلند ناله مي كند . قرچ قرچ !! حتي وقتي آن پير مرد هم مي نشيند ، بازصداي ناله اش بلند مي شود . به ذهنش فشار مي آورد . چه مدت است از آشنايي او و پير مرد مي گذرد ؟ ده سال ، پانزده سال ؟ نه ! ديگر ذهنش ياري نمي دهد . اما اين را مطمئن است كه اوايل آشناييشان اين قدر پير نبود .
خداي من ! يك ماه مي شود كه ديگر پيرپير مرد را نديده است . تا به حال سابقه نداشت . او عادت داشت هر روز ميزبان پيرمرد باشد . آنقدر كتاب و روزنامه مي خواند( آن هم با صداي بلند!) كه ديگر نيمكت چوبي هم يك دانشمند شده!او حتي سياست را مي فهمد . مي داند ...!!! اما چه فايده ؟ مدتهاست او را نديده و حسابي دلش برايش تنگ شده . كم كم مطمئن مي شود كه پيرمرد به مسافرت دور و درازي رفته است . خيلي دور ! يادش مي آيد از او شنيده بود همه ي آدمها يك روز به مسافرتي مي روند كه ديگر راه برگشتي ندارد و هرگز باز نمي گردند !
****
دو روز بعد چند كارگر ، نيمكت چوبي كهنه را برداشتند و به جايش يك صندلي بتوني گذاشتند . بعد از آن ديگر هيچ كس صداي ناله ي نيمكت را نشنيد !