یکشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۳

آدمها وقتي قيد و بندي در زندگي نداشته باشن نسبت به خيلي چيزها بي تفاوت مي شن و بسياري از امور مهم براشون بي اهميت مي شه . اگه تعريف درستي از هدف نداشته باشن ديگه اون وقت اميد هم بي معني مي شه . اميد در كنار هدف معني پيدا مي كنه . خدا نكنه آدما بي هدف بشن !

ديروز رفته بودم سراغ يك ساعت قديمي ! از اونهايي كه كوك مي شدن و صداي زنگ زدنشون اون هم توي صبح ، از هزار تا ضربه ي پتك توي سر آدم بد تر بود . يادمه راهنمايي كه بودم صبحها ساعت 4 بيدار مي شدم تا درس بخونم . آخه مدرسه ي ما تا ساعت 4 بعد از ظهر بود . براي همين وقتي مي رسيدم خونه حسابي خسته مي شدم وشب هم زود مي خوابيدم . اون موقع ها مثل الان نبود كه مردم شب و روزشون رو با هم قاطي كنن ! خلاصه وقتي اين ساعت با اون صداي وحشت ناكش زنگ مي زد ، با اولين زنگ مي پريدم رو هوا تا زود صداش رو قطع كنم !! يادش به خير !! امروز ديدم داره كوك ساعت تموم مي شه ، حوصلم نمي كشه تا دوباره كوكش كنم . مي دونيد ، اين دقيقا از تبعات اين زندگي ماشينيه !‌همه چي اتوماتيك و خودكار شده ،‌ كارها راحت تر شده ، بي درد سر تر ! اما اين راحتي كمي قيد و بندها رو از بين برده . تمدن راحتي مياره اما نمي دونم چه بلايي به سر آدم مياد كه بد جوري به روز مرگي مي افته! هر چقدر كه زندگي انسان ماشيني مي شه از طبيعت كه مظهر الهام هست به دور مي شه !! راستش وقتي اين نوشته رو شروع كردم قصد و غرضم نوشتن مطلبي ديگه اي بود اما كار به اينجا كشيد !

ايام به كامتان شيرين

هیچ نظری موجود نیست: