جمعه، تیر ۲۶، ۱۳۸۳

باد پرده را مي رقصاند و شايد شبحي زير پرده پنهان شده و با نواي باد پاي كوبي مي كند .
و من زير نگاه سنگين او خرد مي شوم .براستي نمي دانم اين صداي باد است يا خنده هاي ديوانه وار اين شبح كه بي رحمانه نظاره گر جدال من با زندگي است . به من مي خندد ، قهقه مي زند ، مي رقصد ، با اين حال مي داند از او متنفرم . مرا در غل و زنجير مي بيند ، در بند و اسير ! لذت مي برد !!

هیچ نظری موجود نیست: