شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۳

شعرهاي سهراب رو دوست دارم . خيلي با احساس و زيباست . اما اعتراف مي كنم كه خيلي از جاها ، اصلا نمي فهمم چي مي گه . مثلا :
من وضو با نفس پنجره ها مي گيرم !
خوب ، حقيقتش عقل من قد نمي ده كه منظورش چي بوده . يا خيلي از ابيات ديگه ي اين شاعر پر احساس . اما وقتي مي گه ” دل خوش سيري چند؟” دركش مي كنم !
در عوض اغلب شعرهاي حميد مصدق رو خيلي بيشتر درك كردم و فهميدم . بعضي از ابيات با تخلص حميد گفته شده . اين تشابه اسمي و كلامي كه در ابياتش آورده خيلي برام ملموس تره !( اين همون حس ناسيوناليستي از نوع اسم هستش!!) .

من به بي ساماني ،
باد را مي مانم .
من به سرگرداني ،
ابر را مي مانم .

شعرهاش بيشتر با مردم در آميخته . واقعيات رو بهتر مي شه در كلامش پيدا كرد .

من تمنا كردم
كه تو با من باشي
تو به من گفتي
- هرگز ،هرگز
پاسخي سخت و درشت
و مرا غصه ي اين
هرگز
كــــشـت !!



هیچ نظری موجود نیست: