جمعه، شهریور ۰۶، ۱۳۸۳

دو روز رفتیم شمال. خیلی جالب بود ، می دونید چرا ؟ آخه دزد زده شدیم! شب که خوابیدیم آقا دزده اومد و چند تا جیب رو خالی کرد که البته متوجه حضورش شدیم و جناب آقا دزده فرار کردن فرمودن (فکر کنم الان یک جشن کوچیک برای خودش گرفته )!! راستی این شعر رو شنیدید که بچه ها می خونن :
شبا که ما می خواهیم آقا دزد بیداره !

بعد این حمله ی مسلحانه(!!) در جاده ی عباس آباد به کلاردشت ، داشتیم جنگلهای بکر و فوق العاده زیبا رو سیاحت می کردیم که یک بنده خدا ( حدودا 40ساله ) با ماشین اومد و صدای ضبط ماشینش رو زیاد کرد و کنار خیابون شروع کرد به ورجه وورجه کردن . می رقصید و بالا پایین می پرید . گاهی مثل باستانی کارها چرخ می زد ، گاهی روی زمین شنا می رفت . خلاصه همه کار می کرد . اون طور که ما حدس زدیم (فکر کنم درست هم باشه) اون مرد قرص اکس خورده بود . واقعاً صحنه ی عجیبی بود . از ماشین یک تخته شنا آورد و شنا می رفت . هیچ چی حالیش نبود . خیلی رقصید . عکس العمل مردم هم جالب بود . جوونها براش بوغ می زدن ، بعضی ها هم بهت زده شده بودن !!!
به هر حال بعد از ناهار اونجا رو ترک کردیم . در جاده ی چالوس مه بسیار غلیظی وجود داشت . هوا هم خیلی سرد بود . ماشینها با احتیاط خیلی زیاد نور چراغ عقب ماشین جلویی رو( چی شد؟!) رو دنبال می کردن . اولین ماشین هر طور که می رفت بقیه هم از اون تبعیت می کردن! اگه تند می رفتن بقیه هم تند می رفتن و برعکس!
خلاصه اینکه یک مسافرت اکشن و مهیج علی رغم کوتاه بودنش می تونه خیلی هم توپ باشه !
راستی که هوای تهران نسبت به اون همه زیبایی و شکوه و لطافت چیزی برای گفتن نداره!

هیچ نظری موجود نیست: