شنبه، دی ۲۰، ۱۳۸۲

انگار يكمي در نوشته ي قبليم افراط كردم ! آخه ...! اي بابا ، فكر كنم دوباره دارم شروع مي كنم به ...! بگذريم.

مي دونيد ، اگه از آسمون يك تكه سنگ بيفته صاف مي خوره تو سر بنده! بعد از مدتها مرخصي گرفتم تا به كاري برسم . (به مطب يك پزشك برم) .اتفاقا همون روز جناب دكتر بر خلاف روزهاي ديگه تشريف نياوردن .
امروز ديگه مطمون شدم مساله ي شانس و بد شانسي وجود داره . سهم من هم از اين قاعده ، مسلما همون بد شانسيه:(

برقرار باشيد

هیچ نظری موجود نیست: