چهارشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۱

به نام خدا
امشب به اشعار سهراب نگاهي انداختم حيفم آمد چيزي از آن ننويسم !!

رخت ها را بكنيم:

آب در يك قدمي است.
روشني را بچشيم.
شب يك دهكده را وزن كنيم، خواب يك آهو را.
گرمي لانة لكلك را ادراك كنيم.

روي قانون چمن پا نگذاريم.
در موستان گرة ذايقه را باز كنيم.

و دهان را بگشاييم اگر ماه در آمد.

و نگوييم كه شب چيز بدي است.

و نگوييم كه شب تاب ندارد خبر از بينش باغ.
و بياريم سبد
ببريم اين همه سرخ، اين همه سبز.
صبح ها نان و پنيرك بخوريم.
و بكاريم نهالي سر هر پيچ كلام.

و بپاشيم ميان دو هجا تخم سكوت.

و نخوانيم كتابي كه در آن باد نمي آيد

و كتابي كه در آن پوست شبنم تر نيست

و كتابي كه در آن ياخته ها بي بعدند.

و نخواهيم مگس از سر انگشت طبيعت بپرد.

و نخواهيم پلنگ از در خلقت برود بيرون.

و بدانيم اگر كرم نبود، زندگي چيزي كم داشت.

و اگر خنج نبود، لطمه مي خورد به قانون درخت.

و اگر مرگ نبود، دست ما در پي چيزي مي گشت.

و بدانيم اگر نور نبود، منطق زندة پرواز دگرگون مي شد.

و بدانيم كه پيش از مرجان، خلائي بود در انديشة درياها.
و نپرسيم كجاييم،

بو كنيم اطلسيتازة بيمارستان را.
و نپرسيم كه فوارة اقبال كجاست.

و نپرسيم چرا قلب حقيقت آبي است.

و نپرسيم پدرهاي پدرها چه نسيمي، چه شبي داشته اند.

---------------------------


هیچ نظری موجود نیست: