پنجشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۱

به نام خالق
كاش دوباره متولد مي شدم و دوباره زندگي را از نو آغاز مي كردم.ولي افسوس ! افسوس كه زندگي يك بار بيشتر اجازه ي زيستن به ما نمي دهد!!
شايد اميد به آينده كمي از فشارهاي روزمره ما را كاهش دهد‚ اما آينده چيزي جز فرداي امروز نيست و بنا نيست در آن اتفاق خاصي بيفتد كه همه چيز را متحول كند!شايد آينده كلمه اي است براي فرار از دنياي كنوني؟و شايد آينده آميخته اي از افكار وانديشه ي اكنون باشد!
امروز را در يابيم و خوشبخت زندگي كنيم.شايد عجيب باشد ولي خوشبختي در كنار ماست! خوشبختي در جوي آب جاري است! در زيبايي طبيعت! در شلوغي شهر ‚
در صف اتوبوس ‚ در......!! هر جا بنگريد رد پاي آن را مي يابيد!
آيا از همه ي چيزهاي خوب لذت مي بريد؟آيا به وجود رنگها و اجسام رنگارنگ اطراف خود دقت كرده ايد؟آيا شده چشمهايتان را ببنديد و فقط گوش كنيد؟گوش كنيد!!
صداي آواز باد ‚غرش آسمان‚فرياد كلاغ‚ شادي زيباي كودكان ......!
مي شنويد؟زيبا نيستند؟
آيا شده با يك گل سرخ حرف بزنيد؟ با او از زندگي بگوييد!
چشمها را بايد شست جور ديگر بايد ديد
آيا شده عاشق باران شده باشيد؟
چترها را بايد بست،
زير باران بايد رفت.
فكر را، خاطره را، زير باران بايد برد.
با همة مردم شهر، زير باران بايد رفت.
دوست را، زير باران بايد ديد.
عشق را، زير باران بايد جست
اي واي!!!
با وجود همه ي اين زيباييها گاه در گرداب زندگي غرق مي شويم و در چنگال افسرگي ‚ پژمردگي و روزمرگي اسير !! گاه بسان كشتي مي مانيم كه ناخدا ندارد وگرفتار امواج پر قدرت درياست! و گاه چون پر كاهي سبك و بي اختيار كه گرفتار باد است! باد! نه ‚حتي نسيمي او را به سخره مي گيرد!
عجب دنياي عجيبي است!
من كه تا به حال نتوانستم آرامش را به دنياي متلاطم خود هديه دهم! شما چطور موفق بوده ايد؟! حتما بوده ايد.
كامروا باشيد


هیچ نظری موجود نیست: