پنجشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۱

به نام خدا

زمان
چقدر به اين جمله ي دكتر علي شريعتي علاقمندم كه گفت:
” زمان‚ اين گردونه ي يكنواخت و مكرر و بي احساس ‚ كه جز نظم هيچ نمي فهمد‚ نظمي كه به دقت شبكه ي تار عنكبوتي‚ زندگي را تقسيم كرده است و انسان همچون مگسي بيچاره در آن اسير است و خونش را با ترتيب و تدريج دقيقي مي مكد!”
خدا مي داند چند دفعه اين نوشته را خواندم ‚ نوشتم و بر آن فكر كردم.به درستي كه همين گونه است. ما گرفتار دستان پر قدرت زمانيم.ما همه اسيريم! اسير اين موجود عجيب و دهشتناك كه ذره ذره ي عمرمان را از ما مي گيرد و در عوض ‚ حسرت زمان از دست رفته را به ما هديه(!!) مي دهد.هر لحظه كه مي گذرد‚ ما را به فرشته ي مرگ نزديك تر مي كند.آن قدر ما را پيش مي برد تا به ايستگاه آخر برسيم!
شايد زمان ‚ راننده ي ماشيني است كه مسؤل رساندن ما به مقصد است و چقدر هم سريع و تند مي رود!
گاهي آن قدر گرفتارمان مي كند كه كه از يادمان مي رود .وقتي به خود مي آييم و نظاره گر زمان از دست رفته مي شويم ‚ مبهوت مي مانيم كه چقدر زود گذشت .
آنقدر در اين زندگي و گذر زمان غرق شده ايم كه فقط به طول زندگي مي انديشيم. آرزو مي كنيم كه كاش صد و ... سال عمر كنيم! حتما در تعارفات روز مره شنيده ايد كه مي گويند:“ ان شاالله صدو بيست سال عمر كني“ آنها غافل از اينند كه بايد در ابراز محبتشان اين جمله را هم بگنجانند كه :“ ان شاالله عرض زندگيتان ‚ به پهناي دريا باشد.”
تا چشم بر هم مي زنيم عمرمان در زير سلطه ي زمان به انتها مي رسد!همه آرزو مي كنيم كه اي كاش اين سفر زميني ما به انتها نرسد!! چرا كه نمي دانيم در آن سوي آسمان چه مي گذرد. ترس از ورود به يك دنياي بزرگتر و البته مبهم‚ مانند يك نوزادكه نمي خواهد محيط كوچك خود را ترك كند و پاي به سرزميني بگذارد كه برايش نا آشناست!
پس بهانه مي گيرد و فرياد و فغان مي كند!
و آن هنگام كه زمان ملاقات با ملك الموت فرا مي رسد و هنگامي كه ديگر عمري باقي نمانده ‚باز هجرت بايد كرد. هجرتي بزرگ تر !

شاد باشيد

هیچ نظری موجود نیست: