شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۱

به نام خدا

سلام بر روح لطيف تمام آنهايي كه گريستن را محترم مي دارند!

نمي دانم چرا امشب اين گونه شده ام؟ دوست دارم باز اشك ريختن را تمرين كنم . تمريني آرامش بخش!
مي خواهم امشب به چشمانم اجازه دهم هر چقدر كه دوست دارند اشك بريزند! چند روزي است كه آنها را از اين نعمت محروم كرده ام اما امشب دوست دارم راحتشان بگذارم . راحت و آسوده گونه هايم را تر كنند. آنقدر مرواريد بر گونه هايم بغلطانند تا غرق شوم ! غرق در تمام آرزوهاي كوچك و بزرگ ! تمام آنهايي كه ره به تركستان بردند! تمام آن اند يشه هايي كه ناكام ماند! افكاري كه مملو از خوبي و بدي بود!
امشب مي خواهم راحت باشم با خودم ‚ با چشمانم ‚ با خدايم ! او كه خود خواست باشم ! او كه اراده كرد تا باشم من هم آمدم در اين دنياي ناسوت كه البته كاش نمي آمدم! شايد براي همين كفران نعم هست كه غم زده ام! نااميد از همه ي آن چيزها كه بايد باعث جنبش در زندگيم باشد!! به قول آن دوستي كه مي گفت:
” خدايا ! چگونه زيستن را به من بياموز چگونه مردن را خود خواهم آموخت!”


«حق با شماست
«من هيچگاه پس از مرگم
«جرئت نكرده ام كه در آئينه بنگرم
«و آنقدر مرده ام
«كه هيچ چيز جز مرگ مرا ديگر
«ثابت نمي كند
«آه !آيا صداي زنجره اي را
«كه در پناه شب، بسوي ماه مي گريخت
«از انتهاي باغ شنيديد؟
«من فكر مي كنم كه تمام ستاره ها
«به آسمان گمشده اي كوچ كرده اند
«و شهر، شهر چه ساكت بود
«من در سراسر طول مسير خود
«جز با گروهي از مجسمه هاي پريده رنگ
«و چند رفتگر
كه بوي خاكروبه و توتون مي دادند
«و گشتيان خستة خواب آلود
«با هيچ چيز روبرو نشدم
«افسوس
«من مرده ام
«و شب هنوز هم
«گوئي ادامة همان شب بيهوده ست»
خاموش شد
و پهنة وسيع دو چشمش را
احساس گريه تلخ و كدر كرد
«آيا شما كه صورتتان را
«در ساية نقاب غم انگيز زندگي
«مخفي نموده ايد
«گاهي به اين حقيقت يأس آور
«انديشه مي كنيد
«كه زنده هاي امروزي
«چيزي بجز تفالة يك زنده نيستند

از فروغ فرخزاد



شاد باشيد

هیچ نظری موجود نیست: