سه‌شنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۱

به نام خدا
عشق چيز عجيبيه! شايد يكي از بارزترين برتري هاي انسان نسبت به حيوانات همين عشق باشه! هيچ حد و مرزي رو نمي شناسه ! همه چي رو به هم مي ريزه ! خيلي مواقع فاصله ها و موانع رو نمي بينه! همه ي محاسبات رو به هم مي زنه! گاهي همين موجب دردسرهم مي شه! انگار آسمونيه! همين طوره‚ آسمونيه! ازاون بالا بالا ها اومده‚ از پيش خدا !! خدا هم خودش عاشقه ‚ براي همينه كه ما هم عاشقي رو تجربه مي كنيم! چون ما هم از خدا هستيم ولي بيشتر وقت ها يا دمون مي ره ! يادمون مي ره ما هم بايد روي زمين خدايي كنيم ! خدايا ‚چقدر فراموش كاريم ! خدايا ! نمي دونم با خلق اين عشق آدم ها رو گرفتاركردي يا .......؟؟! گاهي باعث كارهايي مي شه كه آدما رو شرمنده مي كنه! ولي با اين حال آدما مجبور مي شن دست به اون كارها بزنن!!!

عشق اگر با تو بيايد به پرستاري من
قصه ي عشق شود قصه ي بيماري من
من و ديوانگي و مهرو وفا يار شديم
تا تو باشي و من و عشق و وفاداري من

خدايا! راه رسيدن به تو‚به عشق تو... چيه؟ از كجاست؟ به دوستي مي گفتم اين راه از روي زمينه ولي اون مي گفت نه ‚ بايد ميانبر بزنيم از توي آسمون بريم؟ نظر شما چيه ؟ از كجا بايد به اون رسيد؟؟؟؟

روزگاري كه جنون رونق بازارم بود
تو نبودي كه بيايي به خريداري من!


هیچ نظری موجود نیست: