چهارشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۱

سلام
بعد از مدتها ، رفتم شمال. جاتون خالي هوا خنك بود .آسمون گاه ابري و گاه نيمه ابري مي شد.خيلي چيزها داشتم كه بنويسم ولي خلاصه مي كنم.
بهانه ي رفتن ما (بخصوص من) ، سفر حجي بود كه سه عزيز داشتن. نشستن پاي صحبت اون ها ،خيلي دل انگيز بود. صحبت از مدينه،بقيع ، مسجدالحرام، غار حرا و...! واقعا خوش به حال كساني كه توفيق اين سفر رو داشتن و يا خواهند داشت. خيلي جالب هست كه بدونيد ، هنگام برگشتن ، در فرودگاه جده ،يكي از امام جمعه هاي گيلان(!!)، چندين كيلو،بار اضافي داشت طوري كه همه جا صحبت از اين امام جمعه بود! اين طفلك، تازگي ها به سمت امام جمعه ،مشرف شده ! اين در حالي هست كه در كلاس هاي قبل از سفر ، تاكيد داشتن كه سفر حج ،براي عبادت هست و تا حد امكان پول كم ببريد تا كمتر سوغاتي بياريد!!!! يا مثلا شنيدم در اين سفر دو روحاني از دو كاروان، با هم كر كري داشتن و گاهي در حضور هم به يكديگر پشت مي كردن و...!!! نوبره والله! وقتي مدرس اين عزيزان ،اين طوري باشن واي به حال بقيه!! طفلك مردمي كه پشت اين جور آدما نماز مي خونن!
در اين سفر كوتاه چيزهاي جالبي ديدم كه بعدا به اونها اشاره مي كنم.
يا حق

هیچ نظری موجود نیست: