جمعه، آبان ۱۰، ۱۳۸۱

و اما آخرين سخن من از اين سفر:
چقدر مرگ به ما نزديكه. ولي چشم هاي ما اون رو نمي بينه يا شايد نمي خواد كه ببينه!
هفته ي قبل ،استان گيلان شاهد يكي از بزرگترين طوفان هاي چند دهه ي اخير خودش بود.طوفاني كه بسيار سنگين بود. طوري كه در همون روستاي مذكورطوفان با دستان پر قدرتش، سقف(شيرواني خانه) يك خانه را بلند كرد و چند متر دورتر بر روي زمين انداخت . گويا اين خانه در مركز يك گردباد قرار داشته، چون كمي ان طرف تر، خانه هايي بوده كه از نظر قدمت ،قديمي تر بوده و استحكام بناي كمتري داشتن، اما هيچ آسيبي نديدن! متاسفانه در اين حادثه ، يك جوان 18 ساله فوت كرد و پدر و مادرش هم زخمي شدن. من خودم اين صحنه رو نديدم ، اما شنيدم خيلي رعب انگيز بوده.همون شب ، قرار بود حنابندان برادر اون مرحوم باشه، اما تبديل شد به ....!! خلاصه اينكه مرگ همين نزديكي ها ست . بد جوري هم داره ما رو نگاه مي كنه. يكمي دقت كنيد ، حتما مي بينيدش!
يا حق

هیچ نظری موجود نیست: